دکتر سوران کردستانی در خدمت آوارگان کرد عراقی

شرح ماجرا

بهار سال 1370 شمسی همزمان بود با آواره شدن سه میلیون كرد عراقی و پناه آوردن آنان به كردستان ایران. این مهاجرت اجباری و دسته‌جمعی زمانی صورت گرفت كه حملات ددمنشانه رژیم بعثی صدام حسین تكریتی به شهرها و روستاهای كردستان عراق شدت گرفت و موج دستگیریها و شكنجه‌ها و كشتار جمعی عمال و ظلمه بعثی فزونی یافت و حتی كودكان و پیرزنان و پیرمردان عراقی چه در شمال و چه در مركز و جنوب عراق از صدمات دیكتاتور تكریت در امان نماندند.

كوچ اجباری و مهاجرت اضطراری كردان عراقی به كردستان ایران با استقبال جانانه مردم شهرها و روستاهای مناطق مختلف این سامان روبرو گردید و الحق كردان ایرانی از دل و جان و مال مایه گذاشتند و البته دولت ایران و دستگاهها و ادارات تابع آن نیز در این زمینه همكاری و همگامی تحسین برانگیزی به منصه ظهور رسانید و انصافا سازمان هلال احمر ایران در این عرصه حضور چشمگیر و اثرگذاری داشت.

بدینسان؛ در امتداد مرز آذربایجان غربی تا كردستان ایران همه شهرها و روستاها مملو از پناهندگان كرد گردید و مردم كردستان به طور چشمگیر و گسترد‌ه‌ای در این واقعه تاریخی حضور فعالانه و مسؤلانه‌ای نشان دادند.

آوارگان كه فوج فوج از راه می رسیدند همه گرسنه و تشنه و بیمار و آشفته بودند و توسط فرمانداریها به مساجد شهر و روستا معرفی می شدند و در مساجد اسكان می یافتند.

در بحبوحه همین ایام؛ شبی در حوالی ساعت یازده شب خبر رسید كه چندین اتوبوس از آوارگان به محل سكونت ما وارد شدند. آن زمان من در روستای گوگتپه از توابع مهاباد می زیستم و رنج زندگی و دست شعبده‌باز روزگار مرا از زادگاهم سنندچ به آن روستا كشانیده بود و همراه با همسر و دو فرزند خردسالم چنور و شاهو در مجاورت منزل پدر خانمم مرحوم كاك احمد اسماعیل‌پوری در خانه محقر و شخصی خود سكونت داشتیم. پدر خانمم با دستمایه شخصی و برای كسب رضای خداوند مسجدی در همان روستا بنا نهاده بود و یك هكتار زمین كشاورزی خویش را بر آن مسجد وقف كرده و عایدات آن را به مخارج تعمیر مسجد و اعاشه پیشنماز آن اختصاص داده بود.

القصه آن شب كه خیر آوردند آوارگان كرد عراقی به روستای گوگتپه وارد شده‌اند؛ فی الفور من و مرحوم كاك احمد برخاسته و به مسجد رفتیم. دیدیم در آنجا غوغایی برپا است. قریب به هزار تن مرد و زن و كودك گرسنه و تشنه و بیمار و خسته و رنگ‌پریده و خواب‌آلود در جلو درب مسجد در هم می لولند و ساكنان خانه‌های پیرامون مسجد به نظاره این صحرای محشر آمده‌اند. من به كاك احمد گفتم كه مدیریت این كار را به من بسپارد و كنترل اوضاع را به من واگذارد. او هم قبول كرد و گفت تاكنون در عمرم یك چنین صحنه‌ رقت‌باری ندید‌ه‌ام.

خلاصه درب مسجد را باز كردیم و من بلندگو را روشن كردم و از طریق آن ساكنان روستا را خیردار ساختیم و تقاضای حضور مؤثر و همكاری و مساعدت نمودیم. مردم انصافا در پی تقاضای من به مسجد شتافتند. اول كاری كه كردم این بود كه سپردم همه محله ما ـ گه‌ره‌كی ئاشی ـ‌ حمامهایشان را گرم كنند. چندین قیچی و ناخن‌گیر بیاورند و داروهای اضافی منزلشان را به مسجد تحویل دهند.

چند نفر را مأمور ناخن گیری كردم و بیماران را كه اكثرا اسهال بودند جدا ساختم و در زیرزمین مسجد درمانگاهی به راه انداختم و بیماران را یكایك معاینه نمودم و دستورات دارویی و توصیه‌های بهداشتی لازم را به آنها دادم. در ضمن همه را به گرو‌ه‌های خانوادگی تقسیم كردیم و در منازل اسكان دادیم. باری آن شب تا نیمه‌های شب مشغول تهیه تداركات و معالجه سرپایی و اسكان موقت آنها بودیم.

روزهای اول خورد و خوراك پناهندگان ما از طربق خودیاری اهالی گوگتپه تأمین می شد. اما با گذشت چند روز رفته رفته آذوقه و توان مردم روستا كاهش یافت و روزی فرا رسید كه دیگر من و همكارانم آه نداشتیم كه با ناله سودا كنیم. كاك احمد گفت تكلیف چیست؟ مردم دیگر همكاری نمی كنند و خسته شده‌اند. گفتم كاك احمد خدا بزرگ است و ما نبایستی خسته شویم. بهتر است برای خدا كار انجام دهیم تا خسته و ناامید نشویم. كاك احمد گفت البته حق با شماست و ما نیاید توكل خود را از دست بدهیم و این مردم بیچاره چشم به ما دوخته‌‌اند. گفت نظر شما چیست؟ گفتم اگر صلاح بدانی فردا سری به هلال احمر مهاباد می زنم و كسب تكلیف می كنم شنید‌ه‌ام به مساجد دیگر كمك می كنند.

فردای آن روز به هلال احمر رفتم و خوشبختانه آذوقه و مایحتاج لازم را در اختیار من نهادند و رسید دادم و وسایل را با اتومبیلی كرایه‌ای به گوگتپه آوردم. خانه خود را انبار مركزی قرار دادم و همسر و خانواده پدر همسرم را به عنوان اعضای خدمتگزار و پخش كننده آذوقه تعیین كردم و دفتری تنظیم نمودم و بدینسان روزانه ارزاق و مایحتاج آن هزار نفر را به پناهندگان تحویل می دادیم و رسید می گرفتیم كه مبادا فردای روز از سوی حاسدان و خناسان همیشه در كمین در معرض تهمت و اتهام ناروا قرار نگیریم. هنوز كه هنوز است آن دفاتر را حفظ كرد‌ه‌ام..

میهمانان پناهنده مسجد ما غالبا از اهالی اربیل و اكثرا از اعضای مجمعات فقیرنشین آن منطقه بودند و در سطح نازلی از فرهنگ اجتماعی می زیستند و لذا خدمتگزاری ایشان بسیار مشكل و طاقت‌فرسا بود. فعالیتهای من در این زمینه در حول چند محور صورت می گرفت:

اولا ـ كار تهیه اززاق و نیازمندیهای آنها را برعهده داشتم.

ثانیا ـ امر مراقبتهای بهداشتی را مدیریت می كردم.

ثالثا ـ كار رفع و رجوع امور شرعی و حل اختلافات و نزاعها را نیز انجام می دادم.

القصه اوضاع به همین منوال در جریان بود و هفته‌ها و ماهها می گذشت. كم كم دیگران خسته شدند و آثار عدم تمایل به ادامه كار در چهره‌هایشان نمایان گشت و حتی در پخش آذوقه مشاركت نمی كردند و بر اثر مشكلاتی كه از سوی برخی از آوارگان برای مردم پیش آمده بود؛ رفته رفته جمعی را به ستوه آورد و بنا به مجموعه‌ای از دلایل دیگر حتی در باز گرداندن آوارگان و اعمال فشار بر آنان برای خروج از مساجد و ترك مهاباد اهتمام جدی نشان دادند. ملای مسجد دوم گوگتپه و اعوان و انصار او از همین قماش بودند و در خروج آوارگان از روستا سعی بلیغ نشان دادند. در هر حال؛ میهمانان آواره مسجد ما ـ مسجد النبی (ص) ـ از این قاعده كلی مستثنی بودند و من و كاك احمد همچنان در خدمتگزاری و پذیرایی از آوارگان كمربسته و فعال بودیم و حتی شخص من به فرمانداری رفتم و كسب تكلیف كردم كه آیا خروج این آوارگان اجباری است یا نه؟ گفتند اجباری نیست و هلال احمر همچنان در ارائه ارزاق مسؤل و مأمور است.

به طور خلاصه حدود چهار ماه كار و زندگی من و خانواده‌ام و نیز خانواده مرحوم كاك احمد اسماعیل‌پوری فقط و فقط خدمتگزاری آوارگان و رسیدگی به مشكلات آنها بود. تا اینكه اوضاع مساعد گشت و ایشان هم به تدریج به اوطان و منازل خویش بازگشتند. هرچند آنها از من و خانواده و همكارانم حتی یك خداحافظی خشك و خالی هم نكردند .. اما ما اینكار را برای رضای خدا و خدمت به ملت كرد انجام دادیم و پشیمان هم نیستیم.

در مدت اقامت آوارگان كرد در گوگتپه و مسجد النبی وقایع جالب و بعضا ناگواری پیش آمد كه در اینجا به یك مورد آن اشاره می كنم:

یكی از وقایع این بود كه روزی حوالی غروب آفتاب خیر آوردند كه در مسجد النبی محل اسكان آوارگان نزاعی دسته جمعی در گرفته و ولوله‌ای برپاست. فی الفور من و كاك احمد برخاستیم و به سوی مسجد شتافتیم و در مسیر خویش چند تن از مردان محله را با خود همراه ساختیم. هنگامی كه به مسجد رسیدیم و به شبستان وارد شدیم در كمال تعجب و تأسف دیدیم كه هر هزار نفر آواره ساكن در مسجد به جان همدیگر افتاده‌اند و چون مسافرانی كولاك زده دست از پا نمی شناسند و با چوب و چماق به جان یكدیگر افتاد‌ه‌اند و كودكان زیر دست و پای افتاده و زنان جیغ می كشند ناتوانان به گوشه‌ای خزید‌‌ه‌اند و صحرای محشری بر پاست. با دیدن این منظره اسف انگیز من و كاك احمد و مردان همراهمان هر طور كه بود همه را وادار به نشستن و سكوت كردیم. طرفین نزاغ را شناسایی و عوامل اصلی دعوا را از صحنه خارج نمودیم. این كار سه ساعت به طول انجامید و من در محراب مسجد تا پاسی از شب رفته برای آنها موعظه كردم و همه را به تحمل یكدیگر و اتخاذ صبر و بردباری و اظهار رأفت و شفقت نسبت به همدیگر دعوت نمودم. در پایان شب كاشف به عمل آمد كه این نزاع دسته‌جمعی به علت دعوای دو كودك خردسال و جانبداری والدینشان و تحریك دیگران به طرفیت از آنها صورت گرفته است. هر یك خانواده طرفین دعوا را به منزلی فرستادم و صلاح آن دانستم كه منبعد آنها در مسجد نباشند. سپس خانواده اصلی برپا كننده دعوا را به منزل خویش بردم و آنها را اسكان دادم. دست بر قضا دیدم زن آن خانواده باردار می باشد و زمان فارغ شدنش فرا رسیده است. از همین نكته استفاده كردم و آن را وسیله آشتی آوارگان قرار دادم. آن زن فارغ شد و پسری به دنیا آورد. مراسم نامگذاری او را در همان مسجد برگزار نمودم و خود اذان به گوش كودك خواندم و با مشورت با والدینش كه به من وكالت انتخاب نام فرزندشان را دادند؛ نامی برای او برگزیدم و شربت و شیرینی پخش كردیم و شادی نمودیم و بدینوسیله همه شاد شدند و هر دو دسته درگیر اختلاف را با هم آشتی دادم و روبوسی كردند و به قرآن قسم یاد نمودند كه دیگر دست از اختلاف بكشند. آنشب پس از نماز عشاء با حضور اهالی محله ما باز هم برای آن برادران و خواهران كردم صحبت كردم و به آنها گفتم حال كه در شرایط بحرانی و آوارگی و پریشانی بسر می برید؛ شایسته نیست كه با یك چنین مشكلاتی بار غم و غصه خود را بیفزایید و در خانه خدا با هم نزاغ كنید. به آنها گفتم ای عزیزان شما در این شرایط می بایستی غمخوار یكدیگر باشید و با ابراز دوستی و محبت نسبت به همدیگر بر دلهای ریش و زندگی پریشتان مرهم نهید. به آنها گفتم كه ای عزیزان نگران نباشید و بر خداوند توكل كنید و به آینده‌ای بهتر فكر كنید و از خداوند رهایی از چنگال بدبختی را طلب كنید.

سرانجام آن شب به یاد این واقعه كه در پایان به آشتی و صلح و صفا و شیرینی ختم گردید و مایه گردهمایی ما شد؛ نام آن نورسیده را (هیوا)‌ نهادم. هیوا واژه‌ای است كردی به معنای آرزو. اكنون كه سالها از آن واقعه گذشته است؛ البته آن هیوا بزرگ شده و بایستی جوانی پانزده شانزده ساله باشد. نمی دانم اكنون آن هیوای من در كجا بسر می برد و چه می كند؛ اما مطمئنم كه هیواهای دگر به بار نشسته‌اند..

عكسهاي يادگاري آوارگان كرد عراقي در مسجد النبي روستاي گوگتپه بهار سال 1370 هجري شمسي

عكس شماره يك ـ تني چند از آوارگان كرد عراقي مقيم مسجد النبي روستاي گوگتپه
عكس شماره دو ـ آوارگان كرد عراقي / در وسط عكس: دكتر كردستان مكرياني‌ و همسرش دكتر جمال رشيد احمد و فرزندشان دركنار دكتر سوران كردستاني و آقاي توحيدي مهابادي.
عكس شماره سه ـ آوارگان كرد عراقي
عكس شماره چهار ـ آوارگان كرد عراقي
عكس شماره پنج ـ آوارگان كرد عراقي

عكس شماره شش ـ آوارگان كرد عراقي

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

19 − سیزده =