زبان تالشی و خويشاوندی آن با زبان كردی
دكتر سوران كردستاني، محقق و نويسندة كُرد ايراني
فهرست مطالب
خلاصة مقاله
مقدمه
بخش اول
بخش دوم
بخش سوم
فرجام سخن
ارجاعها
منابع و مآخذ
خلاصة مقاله
يكي از برجستهترين و مهمترين ويژگيهاي تمدن ايراني ـ اسلامي، پويايي و زايايي و سيرِ رو به رشد و تكامل آن است كه اين خصيصة ذاتي، از ساختار و نحوة شكلگيري اين اَبُرمجموعة فرهنگي نشأت مي گيرد. اين ساختار، متشكل است از زيرمجموعههاي فرهنگيِ اقوام ايراني كه در سيري درازآهنگ، با تكيه بر انتخابي آگاهانه و روندي وحدتآفرين، به همبستگي و انسجام رسيدهاند و با پشتوانهاي از وحدت تاريخي و استقلال و تماميت ارضي، تمدني گسترده و پربار و درخشان بنا نهادهاند. از اين رو، پژوهشهاي ايرانشناسي و مطالعه در زمينة ميراث فرهنگي ايرانيان، زماني به طور كامل محقق و ميسور خواهد گرديد كه عناصر ساختاري و نيز سرچشمهها و بْنمايههاي اين تمدن گرانمايه و ديرپا، كه همانا زيرمجموعههاي فرهنگي اقوام ايراني است، شناخته شوند و مورد پژوهش قرار گيرند. بر پاية يافتههاي مطالعات تطبيقي در زبانهاي ايراني، قرابت و شباهت و اشتراكهاي اين زبانها مشهود و انكارناپذير است، و مهمتر آنكه، خويشاوندي اين زبانها، بيانگر يك همبستگي تاريخي در ميان اقوام ايراني است. در نتيجه، شناخت متقابل اقوام ايراني از طريق مطالعة ويژگيهاي فرهنگي يكديگر و يافتن اشتراكهاي فرهنگي بين آنها، بهترين و طبيعيترين راه تحكيم علايق و پيوندهاي ملي و تمدني اين اقوام است و نيز بنياديترين كاري است كه در جهت نيل به توسعه و تكامل فرهنگي جامعة ايراني و شكوفايي تمدن ايراني ـ اسلامي مي توان تصور نمود.
در مقدمة اين پژوهش، نگارنده با تأكيد بر ضرورت مطالعات و بررسيهاي تطبيقي در زمينة زبانها و لهجههاي ايرانيِ رايج در گسترة ايرانزمين، از ديدگاه مْرفولُژي به مطالعة مفردات «زبان تالشي» و «زبان كُردي» پرداخته، و سپس از منظر سينتاكسي (نحوي) به برخي از وجوه قرابت و تشابه آنها اشاره نموده؛ و در فرجام سخن، خويشاوندي اين زبانهاي ايراني را مورد تأكيد قرار داده است.
بر اساس اين پژوهش، مجموعة زبانهاي كنارة درياي خزر (مازنداني، گيلكي، تاتي و تالشي) و به ويژه «زبان تالشي»، با زبان كُردي همبسته و خويشاوند است. و نيز بنا به قراين و شواهدي غيرمستقيم در اين زمينه، مي توان چنين حدس زد كه به احتمال زياد ممكن است اين مجموعة زباني، بازمانده و شيوة تحوليافتة «زبان باستاني مادي» باشد.
مقــــدمه
پژوهشهاي ايرانشناسي
و مطالعات تطبيقي زبانها و گويشهاي ايراني
مطالعات ايرانشناسي در سدة اخير با تلاش شرقشناسان و پژوهشگران اروپايي دورة پرجاذبه و پرباري را پشت سر نهاده است. اين تلاشها با هر انگيزهاي صورت پذيرفته باشد، غالباً متضمن دستاودهاي چشمگير و ارزشمند بوده است. بر پاية اين پژوهشها، پيشينة تاريخي و شاكلة ميراث فرهنگي ايرانزمين، تا حد قابل قبولي مورد شناسايي واقع شده، و ثبت و ضبط گرديده و مورد تجزيه و تحليل قرار گرفته است؛ اما اين همه، در حدي نيست كه از هر حيث قابل اتكا باشد و مورد استناد قرار گيرد. چه بسيار مفاهيم و موضوعهاي ناسفته و ناگفتهاي هماكنون در عرصههاي فرهنگي جامعه ما مطرح است كه به شناختي اساسي و ساختاري و خودنگرانه از زيرمجموعههاي فرهنگي اقوام پديدآورندة ابرتمدن ايراني ـ اسلامي نياز دارد و اين شناخت، هرگز براي ايرانشناسان غير ايراني مطرح و مورد توجه نبوده است. لذا، هرچند شناخت بروننگرانه با شناختي كه از بيرون جامعة ايراني براي علاقمندان و پژوهشگران فرهنگ ايرانزمين حاصل مي شود، بسيار مغتنم و آموزنده و شايان سپاسگزاري است. اما طبيعيترين و بهترين شناخت و مفيدترينِ آن، شناختي است كه پس از كوشش آگاهانه براي نيل به خودشناسي حاصل گردد. در اين زمنيه، آنچه براي هر ايراني، در داخل يا خارج از قلمرو جغرافياي سياسي كشور ايران، همواره مطرح و مورد توجه و عنايت بوده است، همانا دستيابي به هويتي فرهنگي است كه از برآيند شناخت متقابل اقوام ايراني نشأت گرفته باشد. البته اين برآيند در مورد اقوام ايرانيِ پديدآورندة كشور ايران از اهميتي به مراتب بالاتر برخوردار است؛ زيرا شناختي است هويتبخش كه احراز هويت ملي ايراني را در پي دارد.
اما ايرانشناسي، بدون شناخت واقعي مجموعههاي فرهنگي اقوام ايراني، چگونه ممكن خواهد شد؟ بدون شناختن روابط، علقهها و اشتراكهاي فرهنگي ملت ايران، چسان مي توان ساختار تمدن ايراني ـ اسلامي را بازشناخت؟ آيا مي شود از تكامل فرهنگي و توسعة همهجانبه در محدودة تمدن ايراني ـ اسلامي دم زد، اما از شناخت متقابل اقوام پديدآورندة اين تمدن سخن به ميان نياورد؟ پاسخ در همة اين موارد، روشن است و چه پاسخي روشنتر از نص صريح قرآن كريم كه يكي از مقدسترين اهداف آفرينش انسان و خلقت شعوب و قبايل را «شناخت متقابل انسانها» مقرر فرموده است. بر همين مبنا، بهترين راه تكامل فرهنگي در كشور ما، شناخت اقوام، مطالعه و بررسي و پژوهش دربارة ويژگيهاي فرهنگي آنان است.
يكي از ويژگيهاي اقوام ايراني، شيوة خاص تكلم آنهاست. نتايخ حاصل از پژوهشهاي فرهنگي اقوام ايراني، از مواردي است كه بر اساس آن مي توان به طور مستند و مستدل، به نتيجهاي مبتني بر خويشاوندي و پيوند تاريخي و ديرينه ميان اين اقوام صحه نهاد. هم از اين رو، اشتراك و همبستگي زباني در ميان خانوادة «زبانهاي ايراني» يكي از مهمترين عناصر اَبُرمجموعة تمدن ايراني ـ اسلامي است.
مطالعات و بررسيهاي تطبيقي در زمينة زبانها و لهجههاي ايراني رايج در گسترة ايرانزمين، از چند منظر داراي فايده و شايان توجه و تعمق است.
نخست آنكه، از ديدگاه زبانشناسي، در نتيجة اين پژوهشها مجموعهاي از اصول و قواعد حاكم بر تطور زبانها و گويشها بر ما مكشوف مي گردد و افقهاي نوين و وسيعتري در بررسي زبانهاي ايراني در برابر ما گشوده مي شود. لذا، شناسايي مجموعة اين زبانهاي قومي در شناخت كامل شاكلة زبانها و گويشهاي ايراني و اصول و قوانين زبانشناسي مترتب بر آن، نقش بسزايي دارد و بسياري از نقاط كور و زواياي ناشناختة هريك از اين زبانها، به كمك ساير زبانها و گويشهاي همبسته و همريشه و خويشاوندٍ آن روشن مي گردد.
دو ديگر آنكه، از مطالعات تطبيقي زبانها و گويشهاي ايراني چنين بر مي آيد كه همريشگي و قرابت بين آنها از وحدت تاريخي و همبستگي درازآهنگ اقوام ايراني نشأت مي گيرد. لذا، اين خويشاوندي و اشتراك زباني از روند درازدامن شناخت متقابل اقوام و تأثيرپذيري و ديگر تعاملهاي فرهنگي ميان آنها حكايت دارد. در نتيجه. به منظور تداوم بخشيدن به اين روند توسعه و تكامل، لازم است كه اقوام ايراني همبستگي خويش را در تمامي عرصههاي فرهنگي حفظ نمايند و مشتركهاي فرهنگي خويش را پاس بدارند.
سه ديگر آنكه، پرداختن به موضوع زبانهاي ايراني، به هيچ روي ناقض وحدت فرهنگي اقوام ايراني نيست و اين گونه مطالعات فرهنگي، نه تنها بر همبستگي ملي اقوام مي افزايد، بلكه در عرصة تكوين و تكامل زبان ملي و رسمي ايرانيان ـ فارسي ـ نقشي بنيادين و حياتي بر عهده دارد. هم ازينروست كه احيا و اشاعة زبانهاي ايراني در تحكيم و تشييد مباني تماميت فرهنگي ايران حايز كمال اهميت است.
نگارندة اين سطور، به سهم خويش، در جهت تحقق اهداف فرهنگي يادشده و به منظور مطالعة فرهنگ و زبان اقوام كنارة درياي خزر، و به ويژه تالشيان، در سال 1371 خورشيدي به سفر و تحقيق ميداني مبادرت نموده است.
مقالة حاضر، كوششي است براي نماياندن همريشگي و خويشاوندي زبان تالشي با گويشهاي زبان كُردي.
بخش اول
زبانهاي ايراني
عنوان «زبانهاي ايراني» به مجموعهاي از زبانهاي همريشه و همبستة شرقي، از خانوادة زبانهاي هند و اروپايي[1] اطلاق مي شود كه از ديرينه روزگاران در ميان اقوام پديدآورندة ابرمجموعة فرهنگي ايراني بر سر زبانهاست. بخشي از مجموعة زبانهاي ايراني، به مجموعة زبانهاي خاموش پيوستهاند و اكنون جز نامي و واژگاني بر كتيبهها و الواح و سفالينهها، مستقيماً نشاني از آنها در تداول و تكلم امروزي بر جاي نيست، مانند: زبان «پارسي باستان». بخش ديگري از زبانهاي ايراني كه به زبانهاي خاموش پيوستهاند، با اين كه در روزگار پيش از اسلام و حتي چندين سده پس از اسلام، در گسترة پهناوري از ايرانزمين متداول بوده و ادبيات مكتوب و غني و شكوفايي از آنها به سامان آمده است، اما پس از طلوع اسلام به تدريج از رونق افتاده و رو به ركود و خموشي نهاده و هم اكنون به كلي متروك گشته است. بهترين نمونة اين بخش، زبان پهلوي با دو گونة «پهلوانيك» و «پارسيك» است. اما بخش تحوليافتة زبانهاي ايراني كه هماكنون زنده و متداول و بر سر زبانهاست، در روندي درازآهنگ با گذشتن از سدهها و پشت سر نهادن تطورات نحوي و تغييرات صرفي، ادبيات گرانمايه و گستردهاي از دامان آن سر برآورده است. اين بخش مشتمل است بر: زبان فارسي، زبان كردي، زبان پشتو و ..
نيز برخي از زيرمجموعههاي اين مجموعة زباني، بنا به دلايل تاريخي و جغرافيايي، مجال گسترش و شكوفايي نيافتهاند و در منطقهاي محدود از فلات ايران، در ميان اقوام و طوايف ايراني متداولند و غالباً ادبيات شفاهي پرباري را نيز به وجود آوردهاند. نمونة اين دسته از زبانهاي زندة ايراني، مجموعة گويشهاي حاشية درياي خزر و مشرق آذربايجان ايران است كه در گسترة وسيعي از شمال ايران متداول و بر سر زبانهاست، از قبيل: مازندراني (طبري/ تبري)، گيلكي، تاتي و تالشي.
از ميان مجموعة زبانهاي ايراني، زبان فارسيِ دَري بنا به دلايلي، از گستردگي و غناي چشمگيري برخوردار گرديده است. يكي از علل اين فراگيري، رسميت يافتن اين زبان است در ادوار مختلف تاريخ ايران. چنانكه پارسي باستان در عهد هخامنشيان و پارسي ميانه در عهد اشكانيان و فارسي دَري از دورة اسلامي به بعد، زبان رسمي قلمرو سياسي ايرانزمين بوده است. اما مهمترين علت تداوم و انتشار و اعتبار و حسن استقبال گويندگان اين زبان را در عاملي ديگر، بجز رسميت آن، مي بايد جستجو نمود؛ زيرا رسميت يك زبان كه رگههايي از آمريت سياسي و اجبار عمومي را در خود نهفته دارد، دليل محبوبيت و جذابيت و تكامل و استغناي آن زبان نيست و هرگز نخواهد بود. لذا به اعتقاد اين حقير، در مورد زبان فارسي، عامل اصلي پويايي و مانايي و زايايي و گسترش اين زبان را در عنصر هويتبخشي اين زبان به اقوام ايراني و پيدايش ملت ايران و تشكيل اَبٌرمجموعة تمدن ايراني ـ اسلامي، مي بايد بازيافت. زيرا اقوام ايراني با ميل و رغبت تمام، در كمال آزادي و اختيار، اين زبان را به عنوان «زبان ملي» خويش انتخاب نمودهاند و سدهها در راه رشد دادن و شكوفا نمودن آن تلاش كردهاند و زباني «فراقومي» پديد آوردهاند كه انسجامدهندة هويت ملي و تمدني آنهاست. در اين زمينه، نكتهاي كه همواره مي بايد به خاطر داشت، آن است كه ويژگي زايايي و پويايي زبان فارسي هم، از همين جا نشأت مي گيرد و حلاوت و دلنشيني زبان فارسي، برآمده از هنر همة ايرانيان در طول قرون و اعصار گذشته است. اگر فارسي شكر است، به آن دليل است كه اين شيريني را از ريشههاي خود، كه همان زبانهاي شيرين و دلنشين اقوام ايراني است، جذب و دريافت نموده است كه البته با بررسي مجموعة زبانها و گويشهاي ايراني، اين حقيقت بر هر محقق منصفي به روشني آشكار مي گردد.
تاريخ زبانهاي ايراني از منظر تحول و تطور و تكامل، بر اساس نوع تقسيمبندي مدرسي (كلاسيك) در منابع معتبر زبانشناسي، به سه دوره مشخص قابل تفكيك و تمايز است:
دورة باستان: از كهنترين ادوار تاريخي تا پايان انقراض هخامنشيان، مشتمل بر زبانهاي مادي، سُكايي، پارسي باستان] [2، اوستايي و ديگر زبانهاي خاموش اين دوره.
دورة ميانه: از آغاز سلسلة اشكانيان تا ظهور اسلام؛ مشتمل بر زبانهايي همچون: پهلوي ] [3 كه زبان رسمي نواحي مركزي و غربي ايران بوده است و به دو گويش شمالي (پهلوانيك) و جنوبي (پارسيك) تقسيم مي شود؛ پارسي ميانه (پارسي)] [4، سْغدي [ 5]، خوارزمي ] 6 [، خُتني [7] .
دورة نوين: از ظهور اسلام به بعد؛ مشتمل بر زبانهاي فارسي دَري؛ تاجيكي؛ دَري افغاني؛ كُردي؛ مازندراني (طبري/ تبري)؛ گيلكي؛ تاتي؛ تالشي؛ لُري و بختياري؛ بلوچي؛ پشتو (پختو)؛ آسي؛ وخي (و نيز ديگر زبانهاي پامير) و سْغدي جديد.
زبان مادي
اين زبان از روزگاران قديم تا اوايل هزارة قبل از ميلاد و به ويژه در حوالي 610 ق. م. ـ تاريخ انقراض دولت آشور به دست ماد ـ به عنوان شيوة تكلم مردم مغرب و مركز ايران و به ويژه به عنوان زبان پادشاهان سلسلة ماد در بخش وسيعي از فلات ايران و به طور عمده در امتداد سلسله كوههاي زاگروس متداول و رايج بوده است. تنها منابع موجود و مستقيم از زبان مادي، چند واژة محدود است كه توسط مورخان يوناني، ضمن بحث از قوم ماد، در متون تاريخي ثبت و ضبط گرديده است. نيز از اين زبان، كلمهها و عبارتهايي چند در كتيبههاي پادشاهان هخامنشي بر جاي مانده است كه زبانشناسان آنها را به عنوان شواهدي از زبان مادي تلقي مي نمايند.
ساختار زبان مادي به احتمال قريب به يقين، از بنمايهاي برگرفته از زبانهاي آرياييان مهاجر به فلات ايران، تشكيل شده است. اين زبان، عليرغم ادعاي شگفتانگيز برخي از زبانشناسان مبني بر فقدان مدارك و مستنداتي از اين زبان، مي بايد در زبان كتيبههاي هخامنشي بازيابي شود؛ زيرا غير قابل باور است كه شاهان هخامنشي به زباني با مردم تحت انقياد خود سخن رانده باشند كه براي آنان ناآشنا و نامفهوم و غير قابل درك باشد. شگفتآورتر آن است كه بپذيريم زبان قومي چنان مقتدر و پيشرفته، به نسبت عصر خود، كه نخستين دولت ايراني را تشكيل داده و از بنيانگذاران كشور ايران بوده است، به يكباره با ظهور هخامنشيان از صفحة روزگار زدوده شده باشد. از طرفي، حتي يافت نشدن كتيبه يا لوح و يا نوشتهاي از اين زبان تاكنون، دليل بر امحاي نسبي يا كامل آن نيست و حفاريهاي آيندة باستانشناسان در قلمرو جغرافيايي دولت ماد، شايدصحت اين نظر را به اثبات برساند.
بر اساس نظر برخي از شرقشناسان و زبانشناسان، به احتمال زياد، زبان پارسي باستان چندان تفاوتي با زبان مادي نداشته و براي ساكنان مادستان قابل درك و فهم بوده است. بجز اين، با امعان نظر به چند واژة مادي كه به طور غير مستقيم در منابع تاريخي يوناني ضبط گرديده، و نيز با توجه به كلمهها عبارتهاي مادي كه در كتيبههاي پادشاهان هخامنشي بر جاي مانده است، برخي از شرقشناسان بر آنند كه از ميان زبانهاي زندة ايراني، به احتمال فراوان، زبان كردي امروزي را مي توان بازمانده و تغيير و تحوليافتة زبان مادي دانست. البته تا زماني كه سنگنبشته، لوح و يا اثري از زبان مادي به دست نيايد، همة اين اظهارنظرها در حد حدس و گمان و احتمال و نظريه، باقي خواهد ماند.
زبان اوستايي
بنا بر نظر جمعي از شرقشناسان و زبانشناسان، زبان اوستايي زبان مردم نواحي مشرق و شمال شرقي ايران[1] و نيز زبان كتاب مقدس ديني زرتشتيان ـ اوستا ـ بوده است. اين زبان در اواخر عهد ساساني و احتمالاً در قرن ششم ميلادي با خطي موسوم به «دين دبيره» ـ مأخوذ از خط پهلوي ـ نوشته شده است. از مقايسة زبان اوستايي با زبانهاي نوين ايراني، به ويژه زبان كردي و نيز زبانهاي حاشية درياي خزر، از جمله: زبان تالشي، چنين بر مي آيد كه برخي از واژگان اين زبانها آشكارا با واژگان اوستايي تشابه و قرابت دارد. حال با توجه به حدس علمي قرابت و همبستگي و همريشگي زبان مادي و اوستايي، مي توان چنين نتيجه گرفت كه «زبان كُردي» و نيز زبانهاي كرانة درياي خزر ـ از جمله: «زبان تالشي» ـ بازمانده و شكل تحوليافتة زبان مادي، و در واقع شاخهاي از اين زبان باستاني است.
زبان تالشي
زبان تالشي يكي از زبانهاي ايراني است كه در ناحية توالش، واقع در شمال استان گيلان و جنوب غربي درياي خزر، و نيز در جلگة لنكران و جمهوري آذربايجان، در ميان قوم تالش رايج و متداول و بر سر زبانهاست. يكي از منابع زبانشناسي[2] شمار گويندگان اين زبان را 150000 نفر ذكر نموده است كه از اين رقم 100000 نفر در جمهوري آذربايجان به سر مي برند. زبان تالشي از نظر تقسيمات زبانشناسي، به دستة زبانهاي ايراني شمال غربي تعلق دارد. اين زبان از روزگاران كهن تا حوالي سدة دهم هجري قمري در توالش و بخشي از ناحية جمهوري فعلي آذربايجان رايج بوده است؛ هماكنون نيز زبان تالشي در مناطق يادشده، متداول و بر سر زبانهاست و با زبانهاي كردي و تبري/ طبري (مازندراني) و گيلكي و تاتي خويشاوندي دارد.
بخش دوم
بررسيهاي مرفولژيك
در اين بخش براي نشان دادن خويشاوندي ميان زبان كردي و زبان تالشي، به بررسي تطبيقي واژگان اين سه زبان مي پردازيم.
نتايح بررسيهاي مْرفولژيك
بررسي مرفولژيك يكصد و دو واژة تالشي، و معادل كردي آنها، نكاتي چند را شايان توجه مي سازد:
برخي از ضماير فاعلي تالشي از قبيل: اَز (من)، تِ (تو)، اَمَ (ما)، در گويشهاي مختلف زبان كردي نيز موجود است. براي نمونه: q ضمير «اَز»/ az ، به معناي «من»: در گويش كُردي اوراماني و گويش كُردي شمال. q ضمير «تَ»/ta ، به معناي «تو»: در كردي اوراماني و كردي شمال. q ضمير «اَم»/ am ، به معناي «ما»: در كردي شمال و به صورت «اِمَ» در كردي سوراني.
جا به جايي و ابدال مصوتها در برخي از واژگان تالشي و معادل كردي آنها ديده مي شود. براي نمونه:q در تالشي «بُ لو بُرز»؛ در كُردي «بالا بُرز»: در اينجا مصوتū و o در تالشي، معادل مصوت ā در كردي مي باشد.
در زبانهاي تالشي و كردي، حرف كانسونانت يا نيم ويل و/w در وسط و آخر كلمه به شيوة مشابهي تلفظ مي گردد. براي نمونه: q (وسط كلمه) در تالشي: «سُوًز» به معناي سبز ، در كُردي نيز «سُوًز». q (آخر كلمه) در تالشي: «شَوً» به معناي شب ، در كُردي نيز «شَوً».
ساختار كلمههاي مركب در تالشي و كردي نيز نوعي مشابهت و قرابت نشان مي دهند. براي نمونه: q در تالشي: «بولُ بُرز»، در كردي «بالا بُرز». q در تالشي: «دَيو كَنو» به معناي دريا كنار، در كردي «دريا كَنار».
سرانجام از بررسي مرفولژيك مفردات تالشي و كردي دو نتيجه حاصل مي شود:
1) زبانهاي تالشي و كردي، از نظر مفردات، نوعي خويشاوندي و قرابت نشان مي دهند، به ويژه در برخي از واژگان تالشي و معادل آنها در گويش اوراماني زبان كردي كه قرابت بيشتري مشهود است.
2) قرابت ميان واژگان تالشي و معادل كردي آنها، در مورد گويشهاي مختلف زبان كردي، از جمله: اوراماني، اردلاني (سنندجي)، مْكرياني و كردي شمال صدق مي كند.
بخش سوم
بررسيهاي سينتاكسي
در اين بخش، به منظور يافتن و بررسي اشتراكهاي سينتاكسي ميان زبانهاي تالشي و كردي، به ذكر نمونههايي چند مي پردازيم:
نمونة اول:
نمونهاي از چهارينهها يا دوبيتيهاي فولكلوري تالشي:
ياريم مٍنزِل دورِه، اَز شِ نيمُهشا
غم و دردِم وِرَه (وي يَ رَ) واتِ نيمُهشا
ياريم دورِه شَهرون، نامه يِ نِوِشتٍه
بَ مُ سٍوات نيه، حانْدٍ نيمُهشا
ترجمه به فارسي:
منزل يارم دور است، من نمي توانم بروم.
غم و دردم بسيار است، نمي توانم بگويم.
يارم از شهرهاي دور نامهاي نوشته،
مرا سواد خواندن نيست.
به كُردي:
يارم دووره مهنزله، ئهز (من) ناتوانم بچم.
غهم و دهردم فرهس، وتن ناتوانم/ ناتوانم بيژم (بليم).
يارم له شاره دوورهكانهو نامهييكي نووسيوه،
سوادم نيه، خويندن ناتوانم/ ناتوانم بيخوينم.
نمونة دوم:
هُزار و سيصد و بيست و يُكي كُ
خيًالْ دَوارْدِ، چِ مُنْ دلَ كُ
خدْ تِ بَ مِ قٍسمُتْ بِكَرُ
ئٍمً شَوي روز بًكَمً اِشْتَه وَريكْ
ترجمه به فارسي:
در سال هزار و سيصد و بيست و يك،
خيال تو بر دل من گذر كرد (افتاد)،
خدا ترا قسمت (نصيب) من كند (ترا نصيب من سازد)،
تا شبي را با تو به روز آورم (با تو روز كنم).
به كردي:
له سالي ههزار و سي سهد و بيست و يهكدا،
خيالي تو كهوته دلي من،
خوداوهند تو بكاته قسمتي من،
تا شهوي له لاي تو روژ ئهكهمهو.
نمونة سوم:
دَرا دِلا ! يارِم مُمونْ بُري كُ
قَشَنگم ! بُ بِنِشْتْ چِ مُنً وَري كُ
بِرِنْ سُر بِنَم زِنگير سُري كُ
شيرينه جانِم بَ شُ (بُر شُ) اِشتٍ وَري كُ
ترجمه به فارسي:
بيا (از در درآي) يار من ! جلوي در نايست (توقف مكن).
قشنگ من بيا بنشين در بر من.
بيا سر بگذارم بر زانويت (تا) جان شيرينم برآيد در بر تو.
به كردي:
وهره دلم ! مهمينه له بهر دهرگا.
قهشهنگم ! بو بنيش له بهرامبهر مندا.
وهره سهر دانيم له سهر زرانيت.
(تا) گياني شيرينم دهري له لاي تو.
نمونة چهارم:
بِلبلٍم بُخاندي دارَ (دُسَ) بُشي كُ
اَسٍرًكْ كارَ ويبِ ياري چُشي كُ
اَتٍمً كِ پي يَ مِ تِ نُ ميش چِ مٍن وَرْ
ئسًتَه سُيًلاو ويكُ چِ مٍن لَشي كُ
ترجمه به فارسي:
بلبل من مي خواند بر سر درخت؛
اشك سرازير مي شود از چشم يار؛
آنگاه كه تو را مي خواستم نيامدي به برم؛
اكنون سيلاب بريز بر نعش من.
به كردي:
بولبولم ئهخويني لهسهر دارهو؛
ئهسرين ئهررژي له چاو يارهو؛
ئهو كاته كه توم ئهويست نههاتيه لام؛
ئيسه سيلاو برريژه به سهر لهشما.
نمونة پنجم:
مٍبارَكْ با، مباركْ با، مباركْ
چُمُ تازَه وَيْو قَدُمِ مٍبارَكْ
مٍباركْ با، هُمُ اِمَ بِواچَ (بِوِتٍنً)
مٍباركْ با، مٍباركْ با، مٍباركْ
ترجمه به فارسي:
مبارك باد، مبارك باد، مبارك
قدم تازه عروس مبارك باد
مبارك باد، همه اين را بگويند:
مبارك باد، مبارك باد، مبارك.
به كردي:
موبارهك با (بي)، موبارهك (موارهك) با، موبارهك
چه (له) ئيمه قهدهم تازه وهوي موبارهك با (بي)؛
موبارهك با، ههموو (ههمي) ئينه بواچن (ئهمه بيژن/ بلين/ ببيژن):
موبارهك بي (موارهك با)، موبارهك با، موبارهك.
نمونة ششم:
شٍمُ دَيُ كَنُ وينْدٍمِ چُرچي
يْوريم بُلُ بارزِ، زِلْفٍنِشْ قَمًچي
هاركَس يْورِكُ بَ مِ خَبُرً بُدْوِ (بُدُ)
سينَهپولي بُدْيًيًم بوزورَ خَرجي
ترجمه به فارسي:
رفتم به درياكنار، ديدم دورهگردي؛
يارم بلند بالاست و زلفانش تابيده (مانند قمچي يا شلاق)؛
هركس از يارم به من خبر بدهد؛
پول سينهپوشم را به او مي دهم براي خرجي بازارش.
به كردي:
چوومه دهرياكهنار، ديم چهرچييهك؛
يارم بالابهرزه زولفهيني قهمچي؛
ههركهس له يارم به من خهبهر بدا؛
پوولي سينهپوشهكهم پي ئهدهم بو خهرجيي بازارري.
نتبجهگيري
پس از بررسي سينتاكسي (نحوي) نمونههاي يادشدة بالا از فولكلور تالشي و معادل كُردي آنها، نتايجي چند قابل توجه و تأمل است:
در مواردي، صرف افعال در تالشي و كُردي نوعي قرابت و تشابه ما بين آنها قابل رديابي است، از جمله: q در تالشي: «في ي ر» به معني بسيار؛ در كُردي سنندجي (اَردلاني): فرهس/ فٍرُسْ. q در تالشي: «بِكَرْ» به معني بكند؛ در كُردي اوراماني: «بكهرو/ بِكَرُ». q در تالشي: «بِكَمً» به معني بكنم يا مي كنم؛ در كُردي: «ئهكهم/ اَكَمً». q در تالشي: «بِنِشْتْ» به معني بنشين؛ در كُردي اوراماني: «بنيش». q در تالشي: «بُرًشو» به معني برآيد؛ در كُردي اوراماني: «بهرشو/ بُرًشُ». q در تالشي: «شٍمُ» به معني رفتم؛ در كُردي اوراماني: «شيمه/ شيمُ». q در تالشي: «وينْدٍمِ» به معني ديدم؛ در كُردي اوراماني: «وينامْ» از مصدر «ويناي» به معناي ديدن.
ترتيب عناصر و اجزاي جمله و ساختار نحوي در جملههاي تالشي و كردي، در بسياري از موارد قرابت و مشابهت و همريشگي نشان مي دهد، براي نمونه: q در تالشي: «غم و دردم وره» به معني غم و دردم بسيار است؛ در كردي اردلاني (سنندجي): «غهم و دهردم فرهس»/ غَم و دَردِم فْرُسْ. q در تالشي: «خداوند ت ب من قسمت بكرو» به معني خداوند ترا نصيب من بسازد؛ در كردي اوراماني: «خواوهند ته به من قسمهت بكهرو»/ خُداوَنْ تَ بَ مٍنً قْسًمُت بًكَرْ. q در تالشي: «شيمُ دَيو كَنو» به معني رفتم به دريا كنار؛ در كُردي: «شيمه دهرياكهنار»/ شيمُ دَريا كَنار.
به طور خلاصه، از بررسي سينتاكسي (نحوي) جملههاي تالشي و معادل كردي آنها، دو نتيجه حاصل مي شود:
1) جملههاي تالشي و كردي گاهي از لحاظ صرف افعال قرابت و خويشاوندي ديرينة خود را حفظ نمودهاند و به ويژه تصريف افعال در كردي اوراماني قرابت بيشتري با معادل تالشي آن نشان مي دهد.
2) ساختار جملههاي تالشي و كردي در ساير موارد از يكديگر فاصله گرفته و هريك در مسير تحولات ويژهاي تطور يافتهاند.
فرجام سخن
مجموعة زبانهاي كنارة درياي خزر، و به ويژه تالشي، از زبانهاي ايراني به شمار مي رود و از مفردات و عناصر و ساختاري مشخص برخوردار است. تالشي را مي توان زبان ناميد به اعتبار آنكه هركس آن را از پيش فرا نگرفته باشد، به هنگام شنيدن مكالمة دو نفر تالشي زبان، گفتگوي آنان را نخواهد فهميد و با توجه به عقيدة بسياري از زبانشناسان مبني بر آنكه هر زباني نيازمند آموزش و يادگيري ويژه باشد، خود زباني مستقل تلقي مي گردد، لذا بر اساس همين مبنا، تالشي خود زباني است مستقل.
تالشي و ديگر زبانهاي حاشية خزر به شاخة ايراني زبانهاي هند و اروپايي تعلق دارند و با ساير زبانهاي ايراني همچون اوستايي و كُردي قرابت و مشابهت نشان مي دهند. نيز مي توان نتيجه گرفت كه اين زبانها با زبان پارتي (پهلوي اشكاني) نيز خويشاوندند و به واسطة همين پيوندها و خويشاونديها، از ديدگاه نظري و تئوري، مي توان اين زبانها را بقاياي زبان مادي دانست. صحت اين نظريه را دياكونف شرقشناس شهير و زبانشناس برجستة روسي نيز مورد تأييد قرار داده است. چنانكه وي در اثر مشهورش موسوم به «تاريخ ماد» مي نويسد:
«هنوز در زمان حاضر هم تاتها و تالشيها و مازندرانيها به لهجههايي سخن مي گويند كه از بقاياي زبان هند و اروپايي مي باشد كه در آغاز زبان مادهاي شرقي بوده است. امتياز ويژة اين لهجهها، كهنگي و مهجوري اصوات مي باشد كه در بسياري موارد با زبان فارسي تفاوت داشته و با مادي و پارتي و اوستايي مشابهت دارد»[3].
ارجاعها
: [1] زبانهاي هند و اروپايي عبارتند از: 1 ـ حتي 2 ـ يوناني 3 ـ آلباني 4 ـ ايتاليك 5 ـ سلتي 6 ـ ژرمني 7 ـ بالتي 8 ـ اسلاوي 9 ـ آريايي (ايراني و هندي) 10 ـ تخاري.
: [2] پارسي باستان: زبان مردم پارس و زبان رسمي كشور ايران در عهد هخامنشيان را گويند. مآخذ اين زبان خاموش عبارت است از: كتيبههاي شاهنشاهان هخامنشي كه به خط ميخي كندهكاري گرديده و مشتمل است بر 500 لغت پارسي باستان. قديميترين كتيبة پارسي باستان متعلق است به «آريا رَمنه» پدر جد داريوش بزرگ (610 ـ 580 ق. م.) و جديدترين كتيبةپارسي باستان مربوط است به اردشير سوم (358ـ 338 ق. م.). اما مهمترين كتيبهاي كه به زبان پارسي باستان نوشته شده، كتيبهاي است موسوم به «بُغٍستان» واقع در بيستون كرمانشاه كه مربوط است به داريوش كبير. علاوه بر كتيبههاي مذكور، دو مأخذ ديگر از زبان پارسي باستان در دست است: نوشتههاي مْهرها و سفالينهها و نيز كلمههايي كه در متون مورخان يوناني به صورت تبديل شده ضبط گرديده است.
[3] : زبان پهلوي؛ اين زبان به دو گويش تقسيم مي شود:
گويش شمالي يا پارتي يا پهلوي اشكاني يا پهلوانيك.
گويش جنوبي يا پارسي ميانه يا پارسيك: پهلوي اشكاني زبان قوم پارت از اقوام شمال شرقي ايران را گويند كه در عهد اشكانيان رواج داشته است. مأخذ اين زبان عبارت است از كتيبههاي شاهان مقدم ساساني؛ كتيبة كال جنگال در نزديكي بيرجند؛ كتيبة شاهپور اول بر ديوار كعبة زرتشت در نقش رستم؛ كتيبة نرسي در پايكولي؛ كتيبة شاهپور اول در حاجي آباد پارس؛ و نيز كلمههايي پارتي برجاي مانده در زبان ارمني. دكتر محمد معين هيچيك از گويشهاي موجود ايراني را دنبالة مستقيم زبان پارتي نمي داند.
[4] : پارسي ميانه (پارسيك) يا پهلوي جنوبي؛ اين زبان شيوة ميانة پارسي باستان و زبان رسمي ايران در دورة ساساني بوده است. مآخذ اين زبان عبارت است از:
1ـ كتيبههاي دوره ساساني به خطي مقتبس از خط آرامي كه از مهمترين آنها مي توان به كتيبة شاهپور اول در كعبة زرتشت واقع در نقش رستم، اشاره نمود.
2ـ نمونههاي ديگر شيوة پارسي ميانه عبارت است از: كتيبة «كرتير» موبد ساساني در كعبة زرتشت؛ كتيبة سر مشهد؛ كتيبة نقش رجب و كتيبة نرسي در پايكولي.
3ـ كتابهاي پهلوي مشتمل است بر كتابهاي عمدتاً غير ديني و آثار زرتشتي.
كتابهاي پهلوي با مضمونهاي ديني عبارتند از: دينكرد؛ مينوگ خرد؛ تفسير پهلوي اجزاي اوستا (زند)؛ ارداويرافنامه؛ نامههاي منوچهر؛ ماديگان هزار داستان؛ داستان ديني و پندنامة آذرپاد مارسپندان؛
آثار پهلوي با مضمونهاي عمدتاً غير ديني عبارتند از: يادگار زريران؛ كارنامة اردشير بابكان؛ درخت آسوريگ؛ ماديگان شترنگ؛ خسرو غبادان و ريذك.
: [5] زبان سْغدي؛ زبان رايج دركشور باستاني سْغد را گويند كه سمرقند و بخارا از مراكز آن بوده است. اين زبان در عصر خود به عنوان زبان فراگير آسياي مركزي شناخته شده و تا چين نفوذ پيدا كرده است. مآخذ اين زبان عبارتند از: مجموعة آثار مكشوفة اخير در آسياي مركزي و چين كه مشتمل است بر آثار بودايي؛ آثار مانوي؛ آثار مسيحي؛ و آثار غير ديني.
: [6] خوارَزمي؛ زبان خوارزم باستان و واحههاي مسير سفلاي رود جيحون در قرن هشتم هجري قمري بوده است.
: [7] خُتَني؛ اين زبان سابقاً در سرزمين باستاني خُتَنً، واقع در جنوب شرقي كاشغَر، رايج بوده است
منابع و مآخذ
دياكونف، ا. م. : «تاريخ ماد»، ترجمة كريم كشاورز.
خلف تبريزي، محمد بن حسين: «برهان قاطع». به اهتمام دكتر محمد معين.
معين، محمد: «فرهنگ فارسي»، ج 1، مقدمه.
خانلري، پرويز: «تاريخ زبان فارسي»، ج 1، نشر نو، تهران 1369.
عبدلي، علي: «فرهنگ تاتي و تالشي»؛ تهران 1363.
عبدلي، علي: «ترانههاي شمال»، انتشارات قفنوس، تهران، بهار 1368.
كردستاني، سوران: «پژوهشي دربارة زبانهاي گيلكي، مازندراني، تالشي و تاتي؛ به زبان كردي، اروميه، 1371 شمسي.
كردستاني، سوران: «زبان تالشي»، تحقيق ميداني براي سازمان ميراث فرهنگي، مرداد 1371 شمسي.
مصاحبه با دكتر سوران كردستاني، ويژهنامة 423 هفتهنامة رصد مراغه، 10/ 9/ 78
1/ برخي از زبانشناسان خاستگاه زبان اوستايي را مغرب ايران مي دانند و براي اين نظريه نيز دلايلي ارايه مي كنند.
2/ «تاريخ زبان فارسي» اثر دكتر پرويز خانلري، ج 1، ص 298.
3/ ا. م. دياكونف: «تاريخ ماد»، ترجمة كريم كشاورز.