قصیده اختیاریه از سوران کردستانی
مبحث اختیار و جبر، در من و کاروبار من
عصر به عصر گشته نو، تازه به روزگار من
قول به جبر «اشعری»، خبر دهد ز اکتساب
«معتزله» در آمده، از در اختیار من
در ره جبر و اختیار، «امامیه» ندا دهد
«بین دو امر، امرین»؛ مشیت کردگار من
صوفیه در وادی عشق، از ره وحدت وجود
شام و سحر بانگ زند، این است راهکار من:
نمی پسندم جبر را، نخواهم اختیار را
عاشق و معشوق یکی، «نیست جز او شعار من»
هریک از این چار گروه، مختلفند در فروع
پر ز فسانه گشته این قصه ماندگار من
در بر اهل معرفت، جبر عیان به ماهیت
«قول به تقدیر ازل»، همین بود نگار من
قصه اختیار من، آنکه شده رهزن عقل
«قول به خلق ظاهر» است، عقدهگشا به کار من
فعل و عمل در این جهان، دو وجه دارد به عیان
خالق «ماهیت» خدا، «صورت» فعل کار من
گر نبود چنین روا، در بر تو این نوا
بگو که چیست راه حل؟ ای بت هوشیار من
در ره «تقدیر ازل»، گر که به جبر آمدی
یا که به جبر می روی، به حکم راهدار من
پرتو حسن اختیار سرزده از بام فلک
یکدم از این بام برآی، ای دل بردبار من
فرض دو ضد در این مقال، یکسره باطل است، هان!
زآنکه ز جبر و اختیار، سرشته گشته کار من
گر که به جبر آمدم، یا که به جبر می روم؛
بین دو جبر، اختیار؛ این نبود قرار من
سرزده اختیار من، از ره «تفویض ازل»
شرک نباشد این سخن، آگه است رازدار من
من به خدای قائلم، به اختیار مایلم
به جبر ذات و ماهیت، رشته شده مهار من
شام و سحر، به گوش جان، رسد نوای اختیار
اجر و عقاب واپسین، دلیل آشکار من
خالق جان و هم جهان، ناظم این کون و مکان
اوست، به باد می دهد خرمن و کشتزار من
کوشش من به اختیار، حاصل و معنای حیات
جلب رضای او هدف، در دل بیقرار من
یا رب! از این راه مران، مرا به چوب اختیار
غایت مقصود توای! مرجع انتظار من !
در پس پرده لحظهای «سوران» گر نظر کند
جمله بر او عیان شود، بازی پردهدار من