سخنی با فرهنگدوستان كرد درباره مرحوم استاد هژار


به نام خداي مهربان  

هه‌ژار هه‌سته ! به‌سيه مردن..

هُژار برخيز ! مْردن بس است..

    آري .. جمله فوق الاشاره از افاضات گهربار !! …آقاياني است كه علي الظاهر سنگ طرفداري و دوستي مرحوم استاد هژار (عبدالرحمن شرفكندي) عليه الرحمه را به سينه مي زنند.

    بر اساس جملة قصار يادشده، مرحوم استاد به ديار ابديت خاموش پيوسته و البته نامش فراموش شده و يادش از خاطره‌ها زوده گشته است و اكنون مي بايستي با تلنگر برخي از فرصت‌طلبان تازه به دوران رسيده، از خواب بيخبري بيدار شود و جان تازه‌اي به كالبدش دميده‌ شود و به بركت انفاس قدسي برخي از به ظاهر هژار دوستان، به حيات فرهنگي خويش تداوم بخشد .. !!

    زهي خيال باطل؛ و البته وا مصيبتا .. دردا كه شاعر ملي كارش به كجا انجاميده است كه اكنون مجسمه‌سازان و يادواره‌پردازان نوظهور آهنگ زنده كردن وي در سر مي پرورانند !! دريغا كه شخصيتي جاودانه و هميشه زنده چونان استاد هژار چگونه ملعبة دست جمعي ابن الوقت گرديده‌ است ..

    از فرهنگيان و فرهنگ دوستان و فرهنگ‌پروران راستين مي پرسم كه آيا به راستي چنين مي پندارند كه هژار مرده است و ما زنده‌ايم؟ آيا هژار در كفن فراموشي و بيخبري پيچيده شده است و ما داعيه‌داران فرهيختگي و هنر معاصر سر آن داريم كه او را با نهيب «هژار مْردن بس است، برخيز !» زنده نماييم؟ به راستي كدامين زنده شدن و كدام زندگي؟ آيا منظور آقايان از زنده شدن، زندگي همراه با بيخبري است؟ آيا زنده شدن براي انجام دادن چه اهداف عاليه‌اي؟ آيا مراد از (زنده شو هژار) همان در افتادن ايشان به چنگ غول فقر و آوارگي و تنهايي است؟ .. آنانكه بعد از مرگ هژار سنگ طرفداري ايشان را به سينه مي زنند، و براي وي پيكر عجيب و غريب مي تراشند، چرا زماني كه آن بزرگوار در عين بي‌پناهي و غربت در عظيمة كرج به سختي روزگار مي گذرانيد و چشم‌ به راه يك دانشجوي كرد عراقي بود تا با خريدن يكي از كتابهايش دردي از دردهاي وي را مرهم نهد، حاميان دو آتشه و تازه به ميدان درآمده و داغتر از داغ ايشان پرده‌نشين بودند و از برج عاج خويش بيرون نمي آمدند و در مدح ايشان شعر نمي خوانند و گريبان نمي دريدند؟

    يكي از مشكلات تاريخي جامعة كردان در طول سده‌هاي گذشته اين بوده است كه هيچگاه در پرورانيدن فرهنگ و بالندگي بخشيدن به دانش اهتمام ننموده‌اند و انديشمندان و هنرمندان خويش را جداً حمايت نكرده‌اند. آري .. پس از مرگ آنها از ايشان قهرمان ساخته‌اند، اما هرگز در رشد دادن به شخصيت آنها كوشش ننموده‌اند .. البته به نمونه‌هاي فراواني از اين واقعيت مي توان اشاره كرد؛ از جمله: ملا غفور دباغي، خاله‌مين برزنجي، و .. دهها هنرور و فرهيخته ديگر در شهرهاي مختلف كردستان..

    به هر حال، اكنون در سالهاي آغازين هزارة سوم. ديگر براي گله‌گزاري‌ها و قهر و آشتي‌ها كمي دير شده است. بهتر آنست كه راه چارة عاجلي بيابيم و ريشه‌هاي اين درد هزاران ساله را درمان كنيم. حال ديگر مجسمه‌سازي و پيكرتراشي از شخصيتها دردي از جامعة بحران‌زدة ما را دوا نمي كند .. آري بحران‌زده .. همان بحراني كه جوانان ما را از آيين و فرهنگ و خصوصيات قومي و هويت ملي پوياي خويش دور مي كند و انديشه و احساس را در اعماق وجودشان مي خشكاند و آنان را براي پذيرش بي‌قيد و شرط فرهنگهاي نامناسب و تزريقي  آماده مي سازد.

    آيا بهتر نبود بجاي مجسمه ساختن از هژار؛ فرهنگسرايي به نام او مي ساختيم و در آن مركز فرهنگي به تربيت جوانان مؤمن و پاكدل و مخلص اهتمام مي ورزيديم و راه و روش زندگي استاد هژار را كه همانا خدمت به دين و آيين و قوم و ملت خود بود، ترويج مي نموديم؟آيا با اين تفاصيل هژار مرده است يا افرادي كه به دين و فرهنگ قومي و ملي خويش پشت كرده‌‌اند و قصد دارند زمينه را براي مسخ هويت فرهنگي و امجاي ميراث قومي وملي خويش فراهم نمايند؟ آيا اگر زنده‌ياد استاد هژار اكنون در ميان ما بود، به تجسم و تجسد شمايل خود و در شفيره ماندن انديشه‌هاي خويش رضايت مي داد؟

    آري فرهنگي كه استاد هژار در پي اشاعه و تكامل بخشيدن به آن بود، همانا گشترش و تعميق روحيه وفاداري نسبت به دين و فرهنگ قومي و ملي و ناموس و زادگاه و وطن، و نيز پشت كردن به فرصت‌طلبان و دوستان نادان و سست عنصران بي‌هويت و بي‌مسئوليت بود ..

    حال اگر مي خواهيم روش زندگي استاد هژار را سرمشق زندگي خويش سازيم، بهتر آنست كه با ديگر خادمان و دلسوزان دين و فرهنگ مهربانتر باشيم و از آنان در زمان زنده بودنشان حمايت كنيم و در راه تكامل بخشيدن به دانش و فرهنگ فعالانه گام برداريم و از فرهنگ و فرهنگي و فرهنگ‌گستران جداً حمايت كنيم .. و همواره به ياد داشته‌ باشيم كه فرهنگ پويا و متكامل و رو به رشد را هرگز نمي توان تجسم بخشيد .. آري مي توان از خدمتگزاري تجليل كرد و به ياد او پيكره ساخت، اما نمي توان انديشه و احساس او را از طريق مجسمة او به نسلهاي بعد منتقل ساخت .. لذا چه نيكو و بجاست كه تصميم‌سازان شهرهاي كردستان به بسترها و عوامل زمينه‌اي و ريشه‌هاي معضلات فرهنگي و اجتماعي توجه فرمايند، نه به پوستة ظاهري قضايا ..

    و كلام آخر آنكه جوانان را با مجسمه‌سازي و يادواره پردازي نمي توان از مصايب اين قرن و سده‌هاي آينده ايمن نمود..

خداوند دو جهان يارتان باد

دكتر سوران كردستاني

به تاريخ بيست و چهارم خرداد ماه يكهزار و سيصد و هشتاد و دو شمسي

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سه × 2 =