نقدی بر سخنان آقای دكتر عطاءاللة مهاجرانی رئيس مركز بينالمللی گفتگوی تمدنها
نقدي بر سخنراني آقاي دكتر عطاءالله مهاجراني، رئيس مركز بينالمللي گفتگوي تمدنها در جلسة افتتاحية محفلي موسوم به:«نخستين همانديشي علمي زبان كردي در تهران»
دكتر سوران كردستاني محقق و نويسنده كرد
پنجشنبه نهم خرداد ماه 1381 شمسي، از سوي محفلي خودخوانده، موسوم به انستيتوي فرهنگي كرد، همايشي تحت عنوان «نخستين همانديشي علمي زبان كردي» در تهران برگزار گرديد كه آقاي دكتر عطاءالله مهاجراني رئيس مركز بينالمللي گفتگوي تمدنها، در جلسة افتتاحية آن، سخنراني داشتهاند و بياناتي ايراد فرمودهاند كه بخشي يا تمام آن در ستون «انديشه» روزنامة همشهري، در مورخة 11 تيرماه 1381، به چاپ رسيده است. در راستاي نقّادي بيانات ايشان كه همواره نقد و بررسي آرا، و نيز گفتگو و تبادل نظر را از امهات توسعة فرهنگي در يك جامعة رو به توسعه و گفتگوگر مي دانند، اينجانب نيز به عنوان يكي از دلسوزان و خاكخوردگان اين وادي، به نقد و بررسي سخنان ايشان مي پردازم و خوشحال خواهم شد كه متقابلاً ايشان شخصاً به ايفاد نقطه نظرهاي تكميلي خويش در اين زمينه، مبادرت نمايند و همگان را مستفيض بفرمايند.
1/ آقاي مهاجراني در مقدِمة سخنانشان كه ظاهراً مصادف بوده است با ميلاد پيامبر عزيز اسلام(ص)، به مطلب بسيار ارزشمندي اشاره نمودهاند و آن اينكه پيامبر عظيمالشّأن ما همواره دشواريها و سختيهاي نوع بشر را مي فهميدند و درك مي نمودند و پيوسته در اين دغدغه بودند كه چگونه مي توان سختيهاي انسانها را كاهش داد و به حداقل رسانيد..سپس، ايشان دومين آية سورة طه را به عنوان تأييدي بر اين معنا آوردهاند كه: «ما انزلنا عُلَيكُ القرآنَ لٍتَشْقي».آنگاه آية مذكور را چنين معني كردهاند: «قرار نبود كه تو اينقدر به زحمت بيفتي»!!..در حاليكه معني و مفهوم واقعي آيه يعني «ما قرآن را نازل نكرديم كه تو به مشقت بيفتي/ نفرستاديم بر تو قرآن را تا رنج بري» با «قرار نبود كه تو اينقدر به زحمت بيفتي» فاصلة بسياري دارد. گويي از اول مابين خداوند و پيامبر قرار و مداري منعقد گرديده و حال پيامبر با ارادة خويش از قرار قبلي عدول نموده است !! كه اينگونه ترجمه يا تفسير به رأي، از دانشمند گفتگوگري چون آقاي مهاجراني بعيد است و يقيناً اين امر را به حساب ترجمه و تفسيري ارتجالي كه معمول سخنرانيهاي جلسات افتتاحيه است، مي بايستي محسوب نمود. به هرحال، با اغماض، از اين بخش از سخنان ايشان مي گذريم..
2/ آقاي مهاجراني در بخش ديگري از گفتارشان، اظهار نمودهاند كه: «در دوران دانشگاه كتابي مي خواندم با اين عنوان كه چگونه مي توان يك ماركسيست خوب بود كه يك دوست ماركسيست اين كتاب را به من داد».. ايشان فزودهاند كه: «بحثي را باز كرده بوديم در مورد اخلاق و سؤالهايمان اين بود كه شما مبناي شناخت خوبيها و بديها و ارزشها را چگونه تشخيص مي دهيد؟..ايشان كتابي به من داد در سال 1353 با عنوان لئوشائوچي يكي از تئوريسينهاي ماركسيست چيني، كه من بعد از خواندن به اين نتيجه رسيدم كه گويي انسان نمي تواند بدون معنويت زندگي كند». شگفتا كه آقاي مهاجراني پس از خواندن كتاب يك تئوريسين ماركسيست چيني، به اين ادراك مي رسند كه انسان در زندگي به معنويت نياز دارد. البته همينطور است كه گفتهاند، و اشكالي هم ندارد كه انسانِ جستجوگر، از راه مطالعة حقجويانة كتاب يك ماركسيست، به نتيجهاي برسد كه آقاي مهاجراني رسيده است؛ اما آيا راه بهتر و مطمئنتري براي حصول نتيجة فوقالذّكر فراراه يك جوان پژوهنده و جستجوگر مسلمان نيست؟ آيا اگر جوانان ما از راه مداقه و تأمل در آيات قرآن و سنّت و احاديث پيامبر(ص) و سيره و معارف اهل بيت(ع) و بزرگان دين به لباللّباب و معنويت دين برسند، به صراط مستقيمتر و صحيحتري نرفتهاند؟ آيا آقاي مهاجراني الگوي غيرمستقيمِ رسيدن به معنويتٍ دين از راه مطالعة كتب غيرديني و افاضات كهنهماركسيتها را، براي جوانان ما و بهويژه اعضاي انستيتوي فرهنگي كردان مقيم تهران، تجويز مي نمايند؟ در هر حال، قضاوت در اين زمينه را نيز به خوانندگان واگذار مي كنيم و ايضاً با اغماض مي گذريم..
3/ آقاي مهاجراني پس از بيان موارد فوقالذّكر، بالأخره روشن نساختهاند كه چگونه مي توان حْسن و قُبح اعمال وانديشهها را شناسايي نمود؟.. لابد از همان راه مطالعة كتب ماركسيستها و امثالهم !! هرچند اين حقير، نيك مي داند كه مراد آقاي مهاجراني، به يقين، اين نبوده است؛ اما اينكه اين مطالب با جلسة افتتاحية همانديشي علمي زبان كردي چه مناسبتي دارد، والله اعلم..
4/ اما بخش بعدي، و در واقع اصليِ سخنراني آقاي مهاجراني، مسئلة وفاق ملي است كه الحق پرسش خوب و مهمِي را مطرح نمودهاند و آن اينكه: «وفاق ملي با هويت ملي و يا هويت فرهنگي ما چه نسبتي مي تواند داشته باشد؟». در اين بخش از سخنان ايشان، به مواردي اشاره شده است كه البته سالهاست زبانزد خاص و عام است و حتي زماني كه ايشان وزير ارشاد اسلامي بودهاند، از سوي فرهنگيان، نويسندگان و علاقمندان به زبانهاي قومي، بارها و بارها اظهار گرديده و در اين زمينه درخواستها و طرحهايي نيز به مراجع ذيربط ارائه شده است كه هرآينه در آن روزگار، هيچگاه مورد موافقت واقع نگرديد. براي نمونه، همين طرح تأسيس انستيتوي كُرد، در زمان تصدي آقاي مهاجراني، از سوي اين حقير و از كانال استاندارِ وقت كردستان پيشنهاد گرديد، ولي مورد توجه و موافقت قرار نگرفت. حال چه شده است كه پس از ده سال آقاي مهاجراني در مظلوميت زبانهاي قومي و خاصّه زبان كردي، داد سخن مي دهند و در راستاي اثبات جنبههاي علمي يا فرهنگي و يا سياسي حفظ زبانهاي مادريِ اقوام ايراني، كمر همِت بستهاند، اين ديگر بماند؛ و شايد اين قضيه به جهت مسئوليت فعلي يا زمينهسازي براي فرصتهاي شغلي ايشان در آينده، ضرورت پيدا كرده است. ايشان در ادامة اين بخش از بياناتشان گفتهاند: «نكتة مهم اين است كه ما چگونه وفاق ملي را تعريف كنيم كه وفاق ملي معنيش تضعيف يا حذف پارهفرهنگها يا خردهفرهنگها و زبانهاي قومي نشود؟». هرچند در ادامة اين بخش و يا ديگر بخشهايِ سخنان ايشان، هيچگونه نشاني از ارائة راهكاري روشن و شفاف در اين زمينه به دست نمي آيد، اما دربارة اظهارنظر ايشان، در همين حد نيز، جاي بحث فراوان است. اينكه آيا «پارهفرهنگ» يا «خرده فرهنگ» چه صيغهايست و چه تعريفي دارد و چه نسبتي با فرهنگ ملي دارد و اين نسبت، چگونه نسبتي است و چسان حفظ مي شود و اساساً اين دو طرف نسبت، يعني فرهنگ ملي و پارهفرهنگ، چه ساختاري دارند و بر يكديگر چگونه تأثير مي گذارند و چه تعاملي بين آنها برقرار است و.. هريك از اين موارد خود نيازمند روشنگري و اثبات است و اصولاً جاي اين بحثها در همان همانديشيهاست كه متأسفانه اوقات مفيد آن همايش، به يك چنين موضوعهايي اختصاص نيافته و از قرار مسموع، بجز پارهاي از بحثهاي تكراري پيرامون شيوة تدريس زبان كردي، بيشتر وقت همايش به شعرخواني و قرائت مقالات متفرقه توسط اشخاص غير متخصّص و حرفهاي، گذشته است.
اما در يك مجموعة فرهنگي همچون مجموعة تمِدن ايراني/اسلامي كه به شيوهاي اُرگانيك و تدريجي، به سامان آمده، هريك از زيرمجموعههاي فرهنگي اقوام ايراني، در عين حالي كه به سهم خود، اَبُرمجموعة منسجمتر و كاملتري، موسوم به «مليت ايراني» را، پديد آورده است، هماره هويتٍ مستقل و پوياي خود را نيز حفظ مي نمايد و چونان چشمة جوشاني هويت متكامل ايراني/اسلامي خويش را نيز، پشتيباني و راهبري مي نمايد. لذا، يك چنين زيرمجموعهاي، پيوسته زنده، هويتساز و تكاملگرا باقي خواهد ماند و همازينرو، اطلاق «پارهفرهنگ» يا «خُردهفرهنگ» بر يك چنين زيرمجموعة ويژهاي، نامناسب و غيرواقعي و غيرمنصفانه مي باشد. توضيح آنكه، اَبُرمجموعة تمدن ايراني/اسلامي كه پس از طلوع خورشيد جهانآراي اسلام بر سرزمين باستاني ايرانزمين، در خلال سدههاي پيشين به سامان آمده و با مجاهدت و جانفشاني اقوام ديرزيِ ايراني شكوفا گرديده و غنا يافته و تكامل پيدا كرده است، همچون ديگر مجموعههاي فرهنگي اقوام و ملل، تمدِني تصنّعي نيست كه با قدرت سياسي بهم دوخته شده باشد و با لرزش حادثهاي از حوادث ايام، از يكديگر منفصل گردد و تكه تكه شود. بدينسان، اَبُرمجموعة تمدن ايراني/اسلامي يك مجموعة منسجم، اما تعاملپذير با زيرمجموعههاي تشكيلدهندة خود، مي باشد. ازينرو، دقيقاً و تنها به همين علت است كه مي توان آنرا تكاملپذير و پويا ناميد. در نتيجه، هرگاه راهكار و پارادايمي طبيعي و واقعي و قابل اطمينان براي شكلگيري (وفاق ملي) مي جوييم، بهتر آن است كه از سرچشمة جوشان و ديرينه و زلالِ تكوينِ تمدِن ايراني/ اسلامي آغاز كنيم و به تجربة تاريخيِ «انسجام پويا و متكامل و وحدتگرايِ مجموعة فرهنگي اقوام ايراني» متمسك شويم كه در اين اَبُرمجموعه، ارزش و اعتبار هريك از زيرمجموعهها محفوظ است، و كارايي آنها هماره پابرجاست، و تعامل آنان با اَبُرمجموعه تداوم دارد. بدينسان، عنوان (پارهفرهنگ) يا (خُردهفرهنگ) براي آنها، عنواني نابجا و تحقيركننده مي نمايد. اين قضيه، در روزگار ما بهويژه، حائز كمال اهميت است؛ زيرا همين زيرمجموعههاي فرهنگي اقوام مسلمان ايراني است كه در عصر جهانيشدن مي تواند هويت متعاليِ تمدِن ايراني/اسلامي را حفظ نمايد و در گذر ايام، آنرا از گردباد تهاجم فرهنگنماها برهاند و چونان مادري دلسوز، همواره فرزند خود را از آشفتگيها و سرگشتگيها پاس دارد. در واقع، هريك از زيرمجموعههاي فرهنگي/ قومي ايراني، براي اَبُرمجموعة ثانوي ايراني/اسلامي، حكمِ مادر و مام ميهن را دارد. هرگاه آقاي مهاجراني در طول ساليان تصدِيِ مقام اسبقشان در وزارت ارشاد اسلامي، از زيرمجموعههاي فرهنگي اقوام ايراني دفاع مي نمودند، حال جوانان ما و خاصّه جوانان خطّة كردستان، منتظر اقدامات دولت تركيه در مورد آزادسازيِ زبان كردي نمي ماندند و سالها پيش از اِقدام اَسلاف آتاترك، آزادانه مي توانستند در كشور عزير خود به فراگرفتن زبان وادبيات قومي خويش. دل خوش دارند و ديگر چشمانتظارِ اين «محفل» و آن «مجلّه» ننشينند و با فراغ خاطر، در راستاي تحكيم مباني وحدت و وفاق ملّي گام بردارند.
5/ آقاي مهاجراني در بخش ديگري از بياناتشان در جلسة افتتاحية همانديشي مزبور، گفتهاند: «مي گوييم در برابر اين جهانيسازي بايستي به گونهاي تكثرگرايي اعتقاد داشت. پلوراليزم را در برابر اين جهانيسازي مطرح مي كنيم؛ خوب به نظر مي رسد كه در عرصة ملي نيز بايد همين گونه نگاه و عمل كرد..يعني اينكه بگوييم ما با هم وفاق داريم و براي وفاق صرفاً دو محور را مطرح مي كنيم كه بله ما بر اساس اين دو محور كه 1ـ همه مسلمان هستيم 2ـ و ما همه ايراني هستيم. يك محور ديگر هم براي وفاق لازم است و آن محور فرهنگ است.. يعني اگر ما اين گونه تلقي بكنيم كه يك ملت هست كه يك رأسش ريشة ديني است، يك رأسش سرزميني است كه در آن زندگي مي كنيم، رأس ديگرش هم چگونه زندگي كردن است كه زبان در اين رأس قرار مي گيرد». همانطوريكه از سخنان آقاي مهاجراني مستفاد مي گردد، ايشان (وفاق ملّي) را مثلثي فرض كردهاند كه يك رأسش دين، و رأس دومش سرزمين ايران، و رأس سومش فرهنگ ايراني است كه مجموعة زبانهاي اقوام ايراني در اين رأس جاي مي گيرد. البته اين طرح به ظاهر و در نظر اول، ممكن است مطلوب جلوه كند و حْسن نظر ايشان را بنماياند كه انشاءالله چنين باشد؛ اما با اندكي تأمِل در بطن اين نظريه، نتيجهاي كه به دست خواهد آمد اين است كه: اولاً ـ وفاق ملي را مي توان به يك مثلث تشبيه نمود؛ ثانياً ـ ماهيتاً و ذاتاً و اصالتاً، (دين) و (قوميت) و (مليت)، هريك رأسي از آن مثلّث وفاق تلقّي مي گردد. به عبارت ديگر، سه فاكتور دين و قوميت و مليت، به نحوي در برابر يكديگر قرار دارند، و سه وجه متمايز از يكديگرند كه با مدارا و تساهل اقوام ايراني در خلال سدههاي پيشين به يكديگر بسته شدهاند و ضمانت اين وفاق و اتّصال، آنست كه ملت ايران، از سُرِ رَحم و شفقت، و يا براي خوشحالي اسلاف شركتكنندگان همانديشي مذكور هم كه شده، گوشهچشمي بر زبان و فرهنگ اقوام فراموش شدة ايراني نيز داشته باشند. البته اين كرامت و سعة صدر، اگر با حْسن نيتٍ آقاي مهاجراني همراه بوده است، اجرشان با خداوند بخشندة مهربان؛ اما شگفتا كه ايشان در تأييد بياناتشان، مطلب ديگري در انتهاي سخنانشان افزودهاند كه كاملاً با اين حْسن ظن و نظرية ياد شده، در تضاد آشكار و تناقض فاحش است. ايشان در ادامة اظهاراتشان گفتهاند: «البته تنوع قوميتها يك امكان را براي ملتها فراهم كرده كه موجب استغنايش گردد و براي مثال سويسيها داراي چهار سلسله بزرگ هستند.در شمال آلمانيزبانها هستند، در ژنو فرانسهزبانها هستند و غيره. اين تنوع سبب گسيختگي ميان جامعة سويس نشده است.. منتها آنها به دليل اين كه جامعة بسيار پيشرفتهاي هستند، تفاوتهاي فرهنگي در نوع آداب و رسوم و لباس و غيرهشان تقريباً تمام شده است. در جامعة ما به علت عقبماندگي، اين تفاوتها بيشتر است». بنابر اين اظهارات، به زعم آقاي مهاجراني، تفاوتهاي فرهنگي در نوع آداب و رسوم و لباس و غيره، ناشي و منبعث از عقبماندگيِ اقوام ايراني است !!..و اين تنها، زبان است كه از ميان مجموعة فرهنگي اقوام، مي تواند هماره پايدار بماند و البته مانع وفاق ملي نيز نگردد. ايشان صراحتاً گفتهاند كه از آثار و تبعات پيشرفت كشوري چون سويس، آنست كه تفاوتهاي فرهنگيشان تقريباً تمام شده است. بدينسان، ايشان يك چنين الگوي پيشرفتي را براي جامعة ايراني، و خاصّه كردستان، ترسيم مي نمايند. جالب آنست كه ايشان در ادامة افاضات فوق، افزودهاند كه: «ممكن است 200 سال ديگر و 300 سال ديگر به گونهاي پيشرفت كنيم كه به قول آقاي ولدبيگي وقتي گفته مي شود مثلاً كردستان، ديوار كاهگلي در ذهن تداعي نشود. بلكه مجتمعهاي مدرن و آپارتماني و اتوبانها تداعي شود». اينهم دُم خروس معركه.. ديگر كاملاً آشكار است كه آقاي مهاجراني اوج پيشرفت يك قوم و ملت را ساختن مجتمعهاي مدرن و آپارتمانها و اتوبانها تلقّي مي كنند؛ و اگر اينگونه نيست، ايشان به آنچنان قولي!!..متمسِك نمي گرديد و به اينچنين نتيجهاي نمي رسيد. آري اگر پيشرفت فيزيكي، منظور نظر ايشان بوده، كه پيداست جوامع اوليه و حتي بوميان آمازون نيز بالاجبار از مزاياي مجتمعهاي مدرن و آپارتمانها و اتوبانها بهرهور گرديدهاند. اما چگونه مي توان باور نمود كه مراد آقاي مهاجراني از پيشرفت، اين سطح مادّي و نازل و محدود باشد؟ ايشان از سويي، تنوع فرهنگي اقوام را نتيجة عقبماندگي مي دانند، و با استناد به جملة قصار آقاي ولدبيگي، حدس مي زنند كه 200 يا 300 سال ديگر چهرة روستاها و شهرهاي كردستان طور ديگري باشد و احتمالاً با ذكر كلمة اتوبان، يا آپارتمان، و يا مجتمعهاي مسكوني، سيماي كردستان پيشرفته تداعي شود. دراينجا بايد از ايشان پرسيد كه 200 يا 300 سال ديگر هرگاه آيندگان بخواهند از اتوباني يا آپارتماني، ذكري به ميان آورند، مخاطبين آنها چگونه تشخيص بدهند كه اتوبان و آپارتمان مذكور، به كجاي جهان، يا به كدام نقطة ايران تعلق دارد، و يا اينكه در كدامين شهر كردستان، سراغ آنرا بيابند؟ مگر نه آنست كه تا آن زمان جبرِ پيشرفتٍ فيزيكي، چهرة همه جا را تقريباً يكسان خواهد نمود؟ هرگاه چنين است، پس هنر انديشمنداني چون آقاي مهاجراني و يا معجزة محافلي همچون انستيتوي خاص كردان مقيم تهران، چه خواهد بود؟ براي استحضار خاطر مبارك ايشان و ديگر همفكرانشان در مركز بينالمللي گفتگوي تمدنها عرض مي شود كه اختصاصات قومي از قبيل رنگ پوست و زبان و..از نشانههاي عظمت آفرينش و از هويتهاي خدادادي است و حفظ و حراست آنها خود نوعي عبادت است. مهمتر از آن، اين مجموعة هويتهاي تكامليابندة خدادادي است كه از «هويت و حقوق اولية انساني» آغاز مي گردد و به هويت «قومي» و «ملّي» ارتقاء مي يابد و سپس در هيئت هويت «تمدِني» متكامل مي گردد و در انتهاي يك فرايندِ درازآهنگ و جهانيشده، با همگرايي مجموعة هويتهاي فردي/ قومي/ ملي/ تمدني، به صورت «هويتٍ تكامليابنده و معنويِ مؤمنان و يكتاپرستان جهان» متجلّي مي گردد. سرانجام به باور ما مسلمانان، اين هويت جهانشمول، در شكل نهاييِ «منتظران عدالت جهاني»، به رهبري آخرين رهاييبخش از سلالة پيامبر(ص)، ظاهر خواهد گشت و جهان از بركت آثار و نتايج يك چنين هويتٍ وحدتبخش و وفاقآفرين و متكاملي، به عدالت راستين نائل خواهد گرديد. حال آيا اين «مجموعة هويتهاي فردي/قومي/ ملّي/ تمدِني/جهاني/ الهي» را چگونه مي توان از نشانههاي عقبماندگي دانست و چرا بايد آرزو نمود كه 200 يا 300 سال بعد نشاني از آن باقي نماند؟ بنابراين، مجموعة زبان و لباس و اعتقادات و بخش هويتساز و پويايِ آداب و رسوم اقوام، هرگز نشانة عقبماندگي نبوده است؛ و به عكس، همين ويژگيهاست كه در سيرِ جهاني شدنِ فيزيكي اقوام وملل، مي تواند راهبر، و حافظ شكوفايي انديشه و استقلالِ رأي، ضامن تماميت ارضي، بسطدهندة دين و رشد دهندة فضايل و ملكات اخلاقي در جامعة رو به جهاني شدنِ عصر ما باشد.. همان جامعهاي كه ملتهب، آشفته و پريشان، و البته مدرنيزه يا در آرزويِ مدرنيزه شدن، است..
6/ آقاي مهاجراني در واپسين بخش سخنرانيشان، اظهار نمودهاند كه: «در رابطه با زبان كردي گمان مي كنم كه حتّي بعضي مواقع براي شناخت بهتر زبان فارسي بايد زبان كردي را ياد بگيريم … به خاطر اين كه بسياري از واژههاي پارسي در زبان و ادب كردي حفظ شده ولي در زبان و ادب فارسي موجود حفظ نشده است». اين بخش از سخنان ايشان نيز، ممكن است براي برخي از كردان، عليالظّاهر مطلوب باشد؛ اما هنگامي كه از سطح به عمق معناي اين عبارات وارد شويم مي بينيم كه منظور ايشان آنست كه زبان كردي شاخهاي است از زبان پارسي؛ كمااينكه زبان فارسي امروزي نيز چنين است. منتهاي مراتب، زبان كردي به علت مهجور ماندن، برخي از واژههاي كهن زبان پارسي را حفظ نموده، اما زبان فارسي موجود بر اثر تحول و تطور، آن واژهها را از دست داده است. لذا هرگاه كه زبان فارسي فرو ماند و به اصطلاحِ تهرانيها، كم بياورد، مي بايستي به ناچار يا از سُرِ افتخار بخشيدن به زبانهاي قومي، آن واژگان از دست رفته را از آن زبانها باز ستاند..
اما در پاسخ به اين اظهار نظر ايشان كه احتمالاً به جهت دلنوازي و تفقّد، و يا از سُرِ قومنوازيِ ناشي از ضرورتهاي سياسي روز، ابراز نمودهاند، به عرض مي رسانم كه زبان كُردي و زبان فارسي و ديگر زبانهاي ايراني، داراي ريشة مشتركند؛ زيرا همگي به خانوادة زبانهاي هند و ايراني تعلّق دارند كه آن نيز خود شعبهاي از زبانهاي هند و اروپايي محسوب مي گردد. لذا، زبانهاي ايراني و از جمله زبانهاي فارسي و كردي، در مجموعهاي مشتمل بر ويژگيهاي زبانشناسي مشتركند. اين اشتراكات، همانگونه كه اشاره شد، به جهت اشتراكات در ريشة اين زبانهاست، و نه به علّتٍ منشعب شدن يكي از ديگري. به ديگر بيان، اشتراكات ميان زبانهاي كردي و فارسي امروزي، بدان علت نيست كه همة اينها از زبان «پارسي باستان» منشعب گرديدهاند، بلكه به خاطر آنست كه همة اين زبانها از زبان آريايي كه نياي مشترك زبانهاي ايراني شناخته شده است، منشعب شدهاند. ازينرو، زبان كرديِ امروزين، از زباني قديمتر از خود كه مي توان آنرا «كُردي ميانه» خواند، منشعب گرديده و آن نيز از زبان قديمتري كه ممكن است آنرا «كُردي باستان» ناميد، ريشه گرفته است. همچنانكه فارسي امروزين از پارسي ميانه، و پارسي ميانه از پارسي باستان منشعب گرديده است. در هر حال، آنچنانكه آقاي مهاجراني اظهار داشتهاند، هيچ اشكالي ندارد كه براي بازيابي واژگان ايراني، به سراغ زبان كُردي يا ديگر زبانهاي ايراني رفت؛ اما نه به آن دليل كه اين زبانهاي قومي از زبان پارسي منشعب شدهاند؛ بلكه به آن علت كه اين زبانهاي ايراني داراي مجموعهاي از اشتراكات زباني كه يكي از آنها «واژگان مشترك» است، مي باشند. از اين گذشته، مهجور ماندن زبان كُردي و ديگر زبانهاي ايراني، بيشتر ناشي از ديدگاه پانفارسيسم مدِعيان زبانشناسي در عصر ستمشاهي است كه سدهها و دههها، اين زبانهاي قوميِ خداداد را «لهجهاي از فارسي» يا «گويشي كوهي و مهجور و نيمبند از فارسي يا پارسي» مي دانستند. در هر حال، تنوع زبانهاي ايراني را از الطاف خداوندي و از نشانههاي عظمت آفرينش او مي دانيم و ما اقوام تشكيلدهندة ايران، و نگاهبان هميشگي اين سرزمين ديرينه، تعلّقِ خاطر به زبانهاي مادري خويش را مرهون آموزههاي والاي اسلام عزيز مي دانيم كه به ما مي آموزد: «و مٍن آياتٍهٍ خَلْقْ السِمواتِ وَ الْارضِ وَ اخْتلافُ اَلْسٍنَتٍكُم وَ اَلوانِكُم اِنَّ في ذلكُ لَاياتِ لِّلْعالٍمين» الروم/22. نيز، هماره بر اين فرمودة پيامبرمان چشم دل دوختهايم كه فرمود: «حِبْ الوطن مٍن الايمان». لذا زادگاه، و نيز بخش پويا و تكاملگراي مجموعة فرهنگيمان، از جمله زبان مادريمان را، دوست مي داريم و در مرحلة تكامليافتهترِ اين دلبستگي، ملّت ايران و زبان فارسي را نيز دوست مي داريم؛ زيرا در پديد آمدن اين دو هويت ثانوي و ويژگي ملي، پدران ما رنجها كشيدهاند و جانفشانيها نمودهاند. ناگفته نماند كه بهويژه زبان فارسيِ رسميِ امروزين، تنها به قوم فارس تعلّق ندارد، بلكه اطلاق لفظ «فارسي» بر آن، تنها در راستاي شكلگيري «وحدت و وفاق ملي» بوده است. همچنانكه اطلاق «خليج فارس» بر «خليج ايران/ يا خليجي كه درجنوب ايران واقع شده است» تنها اطلاقي است سمبوليك و تعميمي است از جزء به كُلّ كه پيداست دراينجا مفهوم كلّيِ «فارس» به معنيِ جزئي «قوم فارس» نيست؛ همچنانكه مفهوم كلّيِ «فارسي» به معناي «زبان ويژة قوم فارس» نيست.
سرانجام، آخرين موضوعي كه ايشان در خاتمة سخنراني خويش به آن اشاره كردهاند، اينست كه: «در رابطه با زبان كردي گمان مي كنم كه حتي بعضي مواقع براي شناخت بهتر زبان فارسي بايد زبان كردي را ياد بگيريم». در اين زمينه، بايستي يادآور شوم كه اگر مراد ايشان از «زبان فارسي»، همان زبان مشترك و رسمي اقوام ايراني مي باشد كه در خلال سدههاي پيشين و با همِت اقوام ايراني شكل گرفته و تكامل يافته است، پس شايسته است بدانيم كه نه تنها بعضي مواقع، بلكه در همة مواقع و همواره و در همه حال، ما ايرانيان به منظور شناخت كامل زبان فارسيِ ملّي و رسمي و مشتركِ اقوام ايراني، بايد زبان كردي و ديگر زبانهاي ايراني را به خوبي فراگيريم.. ياد بگيريم و به فرزندانمان نيز بياموزيم..
7/ در پايان، اضافه مي كنم كه اِحراز و حفظ مجموعة هويتهاي تكامليابندة خدادادي، همراه با توسعة فيزيكي و مادّي جامعه، تمام آن حقّي است كه اقوام ايراني، از جمله كُردان، در طلب آن چشم اميد به آيندهاي سعادتقرين دوختهاند؛ و در اين ميان، تنها حفظ زبان، آنهم به شيوهاي نيمبند و منزوي و محدود، نه تنها هيچ دردي را دوا نخواهد نمود؛ بلكه به عكس، در راستاي احراز «مجموعة هويتهاي تكامل يابندة فردي/ قومي/ تمدِني/ جهاني/ الهي»، موجب گمراهي نيز خواهد بود.
و آخٍر دعوانا ان الحمد لله ربّ العالمين و صلّي الله علي سيدنا محمِد و علي آله الاطيبن الطّاهرين و صحبه المنتجبين.
خدمتگزار آيين و فرهنگ و دانش، سوران كُردستاني
سنندج/ كُردستان، تيرماه 1381 خورشيدي