ضرورتِ حياتيِ تمركززدايي از ساختار سياسي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي كلانشهر تهران
فهرست مطالب
مقدمه
ورود به بحث: فراخوان شهرداري، ماية اميدواري
– صورت مسأله
بخش اول/ ناهنجاريهاي ساختاري و ژرفساخت نامتناسب و نامناسب تهران
¨ ظرفيت تمدنسازي در جوامع شهري
¨ ريشهيابي آسيبها و ناهنجاريهاي ساختار شهري در تهران بزرگ
بخش دوم/ ريشهيابي تاريخي و سياسي
¨ تمركزگرايي تاريخي/ سياسي در تهران
بخش سوم/ نتيجهگيري
¨ اصلاح بستر و ژرفساخت سامانة شهري
¨ بازيابي و بازسازي هويتهاي فرهنگي قومي/ ملي ايرانيان
¨ تمركززدايي از ساختار سياسي و اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي
مقـــــدِمه
ورود به بحث: فراخوان شهرداري، ماية اميدواري
آنچه در اين رويداد ديرآمد، اما ضروري و حياتيِ «فراخوان عمومي شهرداري تهران در باب نظرخواهي از مردم در زمينة يافتن راههاي برونرفت از مجموعة معضلات غولآساي كلانشهر تهران»، ماية اميدواري است، آنست كه سرانجام در منظر كارگزاران و مسئولين امور شهري، در راستاي يافتن راههاي چارة معضلات عظيم «تهرانِ دوركرانه»، مراجعه به آرا و افكار عمومي اهميت يافته است؛ و از آن مهمتر، اين اقرار شجاعانه و واقعبينانه و ضمنيِ طراحان فراخوان يادشده، ارزشمند و هوشيارانه مي نمايد كه در زمينة حل و فصل مشكلات و مصائب اين شهرِ هزار در هزار تو، ژرفا و گسترة انديشهورزيها و كوششهاي مسئولين امور شهري، در زمينة مشكلات فراروي شهروندان تهراني، تاكنون نامناسب و بيتناسب بوده، و چارهجوييهاي صورت گرفته در ساليان گذشته، به يقين، كارآمد و وافي به مقصود نبوده است.
¨ صورت مسأله
تهران كه بزرگترين شهر ايران است، در اين گفتار مختصر، به عنوان كاملترين و بهترين نمونة شهرسازي مدرن در ايران، مورد بحث قرار مي گيرد. ازينرو، و به طريق اولي، مشكلات و معضلات اين كلانشهر نيز، به مثابه كاملترين و بهترين نمونة مسايل و تنگناهاي امور شهري در ايران، مورد نظر است.
آنچه غير قابل انكار مي نمايد، اينست كه تهران، ساليان سال مركز همة تصميمگيريهاي مهم مملكتي، و آخرين منزل از منازل پرپيچ و خم مشكلگشايي امور دارازمدت و كوتاهمدت ايرانيان بوده است. در واقع، هماينك و به روزگار ما نيز، همة راهها در ايران به تهران ختم مي شود..همة راهها. راه كسلكنندة كاريابي؛ راه دشوار تحصيلات عاليه؛ راه طولاني و رنجافزاي تداوي بيماران؛ راه فريبندة كسب درآمدهاي ناگهاني و پنهاني و آنچناني؛ و سرانجام… راه پرهياهو و جنجالي و اضطرابآور فعاليتهاي فرهنگي و اجتماعي و سياسي..
اما شهري با اين ويژگيها، كه براي ايرانيان نقطة پايانيِ همة نيازمنديها و آرزوها و كوششهاست، اساساً چگونه شهري مي تواند باشد؟ مسأله اين است كه در ژرفساخت چنين كلانشهري كه توصيف آن گذشت، چه ناهنجاريها و اشكالات بالقوهاي قابل تصور است؟ به ديگر بيان، در راستاي چارهجويي مشكلات و معضلات امور شهري، آنچه براي پژوهشگر اين مقوله قابل توجه و تأمل است، چارهسازيهاي مقطعي و قشري و كوتاهمدت نيست؛ بلكه راهگشاييها و برنامهريزيهاي درازمدت، و راهبردهاي اساسي، منظور و مطمح نظر است.
بدينسان، مسئله اينست: «با توجه به اين كه كلانشهر تهران مركز سياسي كشور است، وظايف و نقش دولت در برونرفت از مشكلات موجود تهران چيست؟».
بخش اول
ناهنجاريهاي ساختاري و ژرفساخت نامتناسب و نامناسب تهران
ظرفيت تمدنسازي در جوامع شهري
توسعة تجارب شهرنشيني و تكامل دانش شهرسازي، علي الاصول تابعي است از گسترش فعاليتهاي اجتماعي در جوامع انساني. مطالعات در زمينة سير تكويني مدنيت در جوامع بشري، نشان مي دهد كه همين مجموعة كهنسالِ تجارب شهرنشيني و دانش شهرسازي، تنها زماني تمدنآفرين و فرهنگساز بوده است كه تحت نظام اجتماعي و سياسي پويايي راهبري شده باشد. به ديگر سخن، در ارزشگذاري سابقة مدنيت و شهرسازي در ميان جوامع گوناگون، تنها رشد فيزيكي و گسترش در سطح، ملاك سنجش و مناط اعتبار نيست؛ بلكه مجموعهاي از ديگر عوامل در اين امر دخيل و مؤثر است كه يكي از مهمترين عوامل و عناصر اين مجموعه، همانا ظرفيت تمدنسازي و توانايي سامانبخشيِ فرهنگ پوياي مدنيت در جوامع شهري است.
امروزه، قابليت فرهنگگستري و ظرفيت تمدنسازيِ جوامع شهري، البته از اهم ويژگيهاي ساختار و سامانة شهرنشيني تلقي مي گردد؛ زيرا اين، برآيندٍ مجموعة فعاليتهاي اجتماعي در جوامع انساني است كه ظرفيت توسعه مادي و قابليت رشد و تعالي معنوي هر جامعهاي را راهبري مي نمايد. حال اگر مجموعه يا بخشي از اين مؤلفههاي برآيندساز در امر توسعه و رشد جوامع شهري، ضعيف و ناكارآمد و معيوب و معلول باشد، بديهي است كه برآيند حاصل از آن نيز، همچنان نامطلوب و غير مؤثر و بيرمق خواهد بود، و در بطن يك چنين مجموعة ناتوان و ناهماهنگي، هرآينه جوهره و نيروي محركة لازم براي به سامان آوردن مدنيتي پويا و پيشرو و پاينده، محقق نخواهد گرديد. ازينرو، بهترين آزمون سلامت و بلوغ هر جامعهاي، ويژگي فرهنگسازي و تمدنآفريني آن است. به ديگر سخن، هرگاه در يك جامعة شهري، پروسة نضجدهي و پديدآوردن و به بلوغ رسانيدن سامانة فرهنگي شهرنشينان، با موفقيت به پيش رود، بيترديد در آن جامعه، مدنيت به شيوهاي مناسب و متناسب ايجاد مي گردد و معضلات و مشكلاتِ محتوم شهرنشيني به حداقل معقول و مورد انتظار كاهش مي يابد. و به عكس، هرگاه در جامعهاي انساني، ظرفيتهاي توسعه و قابليتهاي رشد و تكامل، ملموس و محسوس نباشد، البته در يك چنين جامعهاي، نوعي ناهنجاري سرشتي، و رگهاي از ژرفساختهاي معيوب، و گونهاي ناهماهنگي ساختاري را مي بايستي رديابي نمود.
ريشهيابي آسيبها و ناهنجاريهاي ساختار شهري در تهران بزرگ
با توجه به اين واقعيت ملموس و محسوس و بلكه اَظهر مٍن الشّمس، كه ساختار و شمايل كلانشهر تهران، دچار آسيبهاي جدي و ناهنجاريها و معضلات و مشكلات فراوان و عميق است، آيا براي تشخيص و درمان اين آسيبها و ناهنجاريها بهتر آن نيست كه اتيولوژي و علل و ريشههاي اين آسيبها و ناهنجاريها را جستجو نمود؟ آيا ديگر زمان درمان اساسي و اصولي اين آسيبها و ناهنجاريها فرا نرسيده است؟ آيا در اين زمينه، درمانهاي سريعالاثر و چارهسازيهاي موقتي و مقطعي، تا چه اندازه كارساز و گرهگشا و مؤثر بوده است؟ و سرانجام در راستاي آسيبزدايي و پيشگيري از ناهنجاريها در عرصة شهرسازي مدرن در ايران و به ويژه در تهران، تا كنون چه تدابيري انديشيده شده و چه راهبردهايي طراحي گرديده و چه آثار و تبعات و نتايج مفيد و مؤثر و درخشاني در اين عرصة انديشه و عمل، تحقق يافته است؟ آنچه در اين مقوله، روشن و بينياز از اقامة دليل و برهان است، آنست كه ساختار شهري تهران آسيبزده و بيمار و معيوب و معلول است. در ثاني، راهكارهاي فيزيكي و فني، تاكنون كارساز و مشكلگشا نبوده و با يك قياس ساده، البته مي توان گفت كه اين راهكارها همچنان ناكارآمد و ناتوان و بيسرانجام باقي خواهند ماند..
بخش دوم
ريشهيابي تاريخي و سياسي
تمركزگراييِ تاريخي/ سياسي در تهران
بررسيهاي تاريخي و مطالعات اجتماعي پيرامون ساختار مدنيت در شهر تهران، حاكي از آنست كه اين شهر در دوران قاجاريه، به عنوان دارالخلافه و مركز سياسي كل ممالك محروسة ايران اهميت يافت و به ويژه پس از شكلگيري نهادهاي مدرن حكومتي، همچون مجلس، عدليه، و تشكيلات قشوني و دولتي، به يگانه مركز تصميمگيري در ايران مبدل گرديد. البته ماهيت و ساختار سلطهگراي حكومتهاي پادشاهي در ايرانِ قديم، ايجاب مي كرد كه قدرت حاكمه در مركز دارالخلافه تمركز يابد تا بدان وسيله سلنطت و قدرت خودكامه و مطلق پادشاه تحقق يابد. ازينرو، تمركز قدرت حكومتي در تهران، رفته رفته به تمركز يافتن فعاليتهاي سياسي در تهران انجاميد؛ و بدينگونه در تداوم اين فشردهسازي قدرت سياسي، بسياري از ديگر گونههاي فعاليتهاي اجتماعي نيز، همچون تجارت و تحصيل و تداوي در شهر تهران تمركز يافت.
اما سياست نامناسب و ناكارآمد و معيوب تمركزگرايي در مركز سياسي ايران، هرگز بر پاية اصولي آزموده و مطالعه شده صورت نپذيرفته است. هيچگاه تمركزگرايي سياسي و اجتماعي در تهران، و حتي بعدها در ديگر شهرهاي بزرگ ايران، بر مقدمات و پيشفرضهاي مناسب و متناسب متكي نبوده است. بدينسان، همة راهها هميشه به تهران ختم گرديده است.. و دقيقاً همازينرو، همة مشكلات و نابسامانيها و آشفتگيها و معضلات اجتماعي ايرانيان نيز از همين ژرفساختٍ نابهنجار نشأت گرفته است. مُثَلي است مشهور در بين اقوام ايراني كه گويند: «ايراني خراب شده و تهراني آباد گرديده است».. آيا ضمير ناخودآگاه ملت ايران در مُثَل مذكور، به اصل ويرانگر تمركزگراييِ افراطي و غير اصولي در سدهها و دهههاي پيشين تاريخ ايران، اشاره ندارد؟
بررسي تاريخ فعاليتهاي اجتماعي مردم تهران در عهد قاجار و دورة پهلوي، نشان مي دهد كه اقوام و طوايف گوناگون ايراني در توسعه و سازندگي شهر تهران مشاركت داشتهاند؛ اما چگونه مشاركتي؟ .. و چه نوع توسعهاي؟..در اين زمينه، به گواهي و روايت اسناد و مدارك تاريخي و سوابق امور شهري، همواره بخش قابل توجهي از كارهاي عمراني و خدماتي شهر تهران، بر عهده و گُردة كارگران فصلي لُر و كُرد و تُرك بوده است و اينان از روي نيازمندي و به ناچار، به تهران روي آوردهاند و در شرايطي نامساعد، با حداقل دستمزد، حداكثر توان خويش را به كار گرفتهاند و در زمينة خدمات مختلف شهري تا سر حد بيگاري، جسم و جان خود را فرسودهاند. برخي ازينان پس از سالها رنجبري، يا به ناچار در محلات فرودست و حواشي تهران رحل اقامت دائمي افكندهاند؛ و يا پس از سپري كردن سالهايي ملالتبار با كولهباري از رنج و مسخشدگي و پيري به روستاهاي زادگاهشان بازگشتهاند.. از ميان خَيلِ مهاجران اقوام و طوايف ايراني به تهران، آنانكه از سُرِ ناچاري در تهران ماندهاند، غالباً هويت قومي خويش را از دست دادهاند و لذا نه تنها نتوانستهاند هويت ملي/ ايراني خود را سامان دهند و متكامل سازند، بلكه عمدتاً هويتهاي اوليه و ويژگيها و ژرفساختهاي فرهنگيِ قوم و قبيله و طايفة خود را نيز، از دست دادهاند. بدينسان، ساختار تمركزگراي نابهنجارِ جامعة شهريِ متكثر و متلون و مشوشِ شهر تهران، همواره عامل مسخ نمودن هويتٍ مهاجران خدمتگزارش بوده است؛ و علاوه بر اين، به سوي هويتزدايي از شهروندانش اصليش نيز تمايل پيدا كرده است. به ديگر بيان، كلانشهر تهران چونان اژدهايي، در طول قرون و دهههاي پيشين، توسعه و سازندگي و مدنيت شهرها و روستاهاي ايران را بلعيده و به كام سيريناپذير خود فرو برده و اكنون به روزگار ما، آنچنان سنگين و عظيمالجثه و بيتحرك گشته كه ديگر تغديه و تنفس به روال عاديِ ساليان گذشته، برايش غيرممكن گرديده است؛ و ازينرو، به سختي مي توان اين تن بيمارِ غولپيكر را سير و سيراب و تيمار نمود.. با اين وصف، چارة كار و راه حل ريشهاي مسئلة «ما نَحنُ فيهٍ» چيست؟ چگونه مي توان نسلهاي آينده را از عواقب و آثار مخرب و مخاطرهزاي اين ناهنجاري مزمن حفظ نمود؟ درمان اصلي و راه پيشگيري از تداوم اين پروسة معيوب را چگونه مي توان يافت؟
بخش سوم
نتيجهگيري نهايي
اصلاح بستر و ژرفساخت سامانة شهري
همچنانكه پيشتر اشاره شد، تمركز تدريجيِ نامناسب و غير متناسب و بدون برنامة قدرت سياسي و اقتصادي و اجتماعي در كلانشهر تهران، ناهنجاري مزمني است كه دهههاست دامنگير توسعة متوازن و پايدار اين شهر و ديگر شهرهاي نظير آن گرديده است؛ و البته علاج اصلي اين ناهنجاري ساختاري، اصلاحِ ژرفساختٍ بستر فرهنگي و اقتصادي و اجتماعي آن مي باشد. اما چگونه مي توان بستر و ژرفساخت ساختار اين شهر را اصلاح نمود و به سامان آورد؟
بازيابي و بازسازي هويتهاي فرهنگي قومي/ ملي ايرانيان
براي اصلاح ژرفساخت و بستر فرهنگي سامانة هرجامعة شهري، شايسته است كه از بازيابي هويتهاي فرهنگيِ قومي و مليِ ايرانيان آغاز نمود. و براي نيل به اين مجموعه هويتهاي پويا و متكامل، مي بايستي از تمركز قدرت سياسي و اقتصادي و اجتماعي وفرهنگي در شهر تهران جداً پرهيز نمود؛ زيرا اين تمركز، چونان گذشته، به بهاي نابودي ويژگيهاي فرهنگي ايرانيان تمام خواهد شد و آشكار است كه آحاد انسانيِ مسخشده و بيهويت، به طريق اولي، به جامعهاي كه در آن مسخ گرديده است نيز تعلق خاطري ماندگار پيدا نخواهد كرد. نتيجه آنكه، افراد در چنين جامعة بيتفاوتي، نه به دوام و بقاي آن مي انديشند و نه در جهت رفع مشكلات و معضلات آن حاضرند فداكاري نمايند …
¨ تمركززدايي از ساختار سياسي و اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي
تمركززدايي از ساختار حيات اجتماعي يك سرزمينِ كثيرالقوم با زيرمجموعههاي فرهنگي خاص، به بهانة حفظ تماميت ارضي و انسجام سياسي، خطاي تاريخيِ جبرانناپذيري است كه آثار و عواقب شوم آن به صورت تمايلات تجزيهطلبي و واگرايي در ابعاد مختلف فرهنگي، اجتماعي و سياسي مي تواند براي تماميت ارضي و وحدت و وفاق ملي كشور ما مخاطرهآميز باشد..
كلانشهر تهران را در صورتي مي توان از مخاطرات جدي و عظيم و محتملالوقوعِ اجتماعي، سياسي، فرهنگي و زيستمحيطيِ آينده مصون نمود، كه دولت ما با اتكاء به برنامهريزيهايِ مستظهر به مطالعات فرهنگي و سياسي، به راهبردهايي كارآمد و توانا و مناسب در امر تمركززدايي از ساختار قدرت سياسي و اقتصادي و اجتماعي و فرهنگي، مبادرت ورزد. تنها در چنين شرايطي است كه جامعة شهري تهران مي تواند از عواقب خطرآفرين ناهنجاريهاي ساختاري مصون گردد و همواره ايمن بماند؛ وگرنه تا زماني كه همة راههاي كاريابي و بارقههاي اميد به ثروتمند شدن و جاذبههاي ديگري از اين قبيل در تهران رديابي گردد، نه تنها هيچگاه معضلات و مصائب و مشكلات بيكرانة مدنيت و امور شهري در تهران پايان نخواهد يافت و درمان نخواهد گرديد، بلكه اين تنها مركز عمدة تصميمگيريهاي متمركز، به هستهاي فشرده و خطرآفرين در راستاي تهديد امنيت و وحدت ملي، مبدل خواهد گرديد و فرهنگ و مدنيت ايراني/ اسلامي كشور ما را به نابودي خواهد كشانيد..و اين زنگ خطري است براي همة انديشمندان و كارگزاران دلسوز ايراني كه زين پس، راه اصلي توسعة پايدار مدنيتٍ همراه با تمدنآفرينيِ تكاملگرا، در تهران بزرگ و به طريق اولي در همة شهرها و روستاهاي ايران را، در بازسازي هويت اقوام پديدآورندة ايران، و تكامل بخشيدن به هويت ملي ايراني بدانند.. چه آنكه هرگاه همة راههاي وفاق ملي به تهران ختم شود، آن حالت، عين سعادت ملي است و اگر همة راهها و كوره راههاي نيازمندي به تهران منتهي گردد، آن حالت عين اضمحلال فرهنگي و نابودي وفاق ملي خواهد بود.
والسِلام،
خدمتگزاز دين و دانش وفرهنگ
دكتر سوران كردستاني