التحقيق در نقد كتاب التوحيد
سـوران كـُردستاني
محقّق و نويسندة كُـرد شافعيمذهب ايراني
فهرست مطالب
پيش گفتار
آغاز نقد و بررسي كتاب التوحيد
شرك
شرك اكبر
شرك لفظي
شرك افعالي
ساختن مقابر و مدافن
اماكن زيارتي
تصاوير، مجسمهها
سوگند
توسل
توسل به جاه و مقام پيامبر(ص)
سوگند ياد كردن به مخلوق
سوگند به حق مخلوق
طلب فريادرسي و استغاثه
اطلاق لفظ سيد و سرور بر پيامبر(ص)
مراسم مولودي يا جشن ميلاد پيامبر(ص)
بدعت
بدعت در دين
بدعت حسنه
ظهور بدعتها و اختلافات در ميان مسلمانان
اولين بدعت در ميان مسلمانان
تشبه به كفار
برگزاري جشن ميلاد پيامبر(ص)
تبرك جستن به مخلوق
تبرك جستن
فرجام سخن
بيشگفتار
اخيراً كتابي، تحت عنوان «التوحيد»، نوشتة محمد صالح يونس، ترجمة محمد انصاري، از نشريات انتشارات توحيد، به دستم رسيده كه نويسندة محترم آن ادعا نموده است منابع كتاب خويش را از آثار «شيخ الاسلام ابن تيميه»، «علامه ابن القيم جوزي»، و «شيخالاسلام محمد ابن سليمان التميمي» و نيز شاگردان ايشان انتخاب نموده است. البته نيت نويسندة ياد شده در نگارش اثر فوق هرچه باشد، اميدوارم اثر نامبرده با نيت خير و زدودن شبهات و خدمت به ترويج انديشة ناب اسلامي و ايجاد تعامل فكري در ميان مسلمين و نيز ارشاد جوانان مسلمان، نگارش يافته باشد.
اما كتاب مذكور را چند بار مطالعه نمودم و دريافتم كه نويسندهاش به مجموعهاي از آيات و احاديث اشاره نموده؛ در حالي كه از آنها به نتايجي رسيده است كه شايد در نظر ايشان، آن مجموعه نتايج مطلقاً صحيح و كامل و بيچون و چرا قابل پذيرفتن باشد. هرچند آرا و نظرات هركسي از منظر اين حقير محترم است، اما از آنجايي كه ايشان در سراسر اثرش، منادي توحيد و اشاعة علم توحيد گشتهاند، و لذا برخي از جوانان ما ممكن است نظريات ايشان را، در ميان علماي اسلامي متفقعليه تلقي نمايند؛ ازينرو، وظيفة شرعي و فرهنگي خويش دانستم كه در مقام پاسخگويي برآيم و اين وجيزه را، تحت عنوان «التحقيق»، به محضر جويندگان حق و حقيقت تقديم دارم. پيشاپيش بر عدم مصونيت خويش از خطاهاي احتمالي معترفم، و اظهارات خود را قابل نقد و محتمل قبول و رد مي دانم كه به مصداق فرمودة ذات احديت در قرآن كريم «و ما اوتيتم من العلم الا قليلا..». لذا هر فردي بر شاهراه تحقيق، در معرض خطا و نسيان و انحراف قرار دارد. لذا از خداوند سبحان مي خواهم كه در اين مهم، اين حقير را از هرگونه سخن ناصواب و متضمن توهين و افترا و تحقير و تكفير مؤمنان دور نگاهدارد.
و آخر دعوانا ان الحمد لله تعالي و صلي الله علي سيدنا محمد و آله و صحبه و سلم
سوران كردستاني
اسفند ماه 1382
نقد و بررسي كتاب «التوحيد»
در مقدمة «التوحيد» به منابعي اشاره شده است كه هريك از آنها در جاي خود شايان بحث و بررسي است و هيچيك از آنها كلام منزل نيست و البته پذيرفتن مطلق آنها جاي بحث است. سپس به «علم عقيدة اسلامي» اشاره شده است. اين دانش كه در سنّت اسلامي به «علم كلام» اشتهار يافته، يكي از علوم ضروري و حياتي مسلمانان مي باشد و هرآينه همة نسلها در تمامي قرون و اعصار به آن نيازمندند و بخصوص در عصر كنوني، بيش از هر زمان ديگري شايسته است كه در راهبري جوامع اسلامي و هدايت امت واحدة اسلام مورد اتكاء و مبناي عمل قرار گيرد.
نويسندة التوحيد در ادامة سخنانش در بخش مقدمه مي افزايد:
«.. خصوصاً در اين زمان كه امواج انحرافي مانند الحاد و تصوف و رهبانيت، قبرپرستي و بدعتهاي .. شيوع پيدا كرده است».
ايشان در اينجا به اصطلاح دوغ و دوشاب را با هم مخلوط كرده است. زيرا تصوف اسلامي كجا و الحاد و قبرپرستي و .. كجا !! چه كسي اينقدر سادهلوح و ناآگاه است كه تصوف اسلامي يا عرفان اسلامي را با الحاد يكسان بداند و آنان را در يك رديف بشمار آورد؟ از آن مهمتر چگونه ايشان ثابت كرده است كه تصوف اسلامي از مصاديق امواج انحرافي است؟ لذا اين بهتان و تحقير و تكفير بشدت و اساساً نيت و هدف نويسندة كتاب التوحيد را در ابتداي كار در همين مقدمه آشكار مي سازد و منظور ايشان از علم توحيد را شفاف مي سازد. يا للعجب !! كه اين اين مقوله سدههاست در جهان اسلامي مورد مناقشه است و دربارة اختلاف متشرعين و عرفاي مسلمان كتابها نوشته شده و رديهها و پاسخها پرداخته شده است و علماي اسلام در اين زمنيه عقايد متنوعي اظهار و ابراز نمودهاند و از هر طرف موافقين و مخالفين عرفان دلايل خويش را در جانبداري يا انكار اين موضوع ارائه كردهاند؛ اما اين مناقشه به نتيجهاي روشن و متفقعليه منجر نگرديده است. چه آنكه عرفا قشرينگري و اعراض از درك حقايق را مورد نقادي قرار دادهاند و كشف و شهود را يكي از مهمترين راههاي درك حقيقت دانستهاند. و در مقابل، فقها و متشرعين، عرفا را به گزافهگويي و موهومپرستي و كژراههروي و ابراز عقايد شركآلود محكوم نمودهاند و حكم به تكفير آنان دادهاند.. در اين ميان، ستارههاي درخشاني در عالم اسلامي ظهور كردهاند و از كيان عرفان اسلامي دفاع جانانه نمودهاند. كساني همچون: حافظ و مولوي و عطار و عبدالقادر گيلاني و جامي و سهروردي و .. دهها شخصيت بزرگ ديگر.
ايشان به قبرپرستي اشاره نموده است كه شايد منظورشان زيارت قبور و قرائت فاتحه بر مدافن صلحا و بزرگان ديني است و البته هيچ سفيهي قبرپرستي را با زيارت شرعي قبور اشتباه نمي گيرد و هيچ مؤمن عاقلي براي پرستش قبر به گورستان نمي رود؛ بلكه شرط ايمان، قبول اصل وحدانيت است و به نظر هر مؤمن مسلماني، پرستش تنها شايستة ذات باريتعالي مي باشد و لذا هيچ زائري به قصد پرستش بر سر مزاري حضور پيدا نمي كند. مي ماند آنكه بگوييم برخي از مؤمنان بر سر مزار صلحاء به انجام اعمال نادرست و شركآلودي مبادرت مي كنند كه البته اين موضوع قابل بحث است و از آفات ايمان و عقيده محسوب مي گردد و در هر دين و مذهب و نحلهاي، چه در گذشته و چه حال و آينده، قابل طرح بوده است و مي باشد و خواهد بود و لذا اساساً ارتباط مستقيمي با تصوف و عرفان ندارد و در يك نظر عدالتمدارانه مي توان گفت كه يحتمل و ممكن است در ديدگاههاي عرفاني نيز همانند ديگر راههاي دريافت حقيقت، شرك و گزافهگويي و ديگر آفات عقيده، راه پيدا كند.
شرك
4. نويسندة كتاب التوحيد در صفحة 15 اثرش مي نويسد:
«شرك، شريك قرار دادن براي خدا در ربوبيت و الوهيت است .. به طوريكه غير از خدا كساني ديگر به فرياد خوانده شوند يا بعضي عبادات را كه حق خدا است به كساني ديگر بدهند، مانند: ذبح و نذر براي غير خدا، ترس از غير خدا و اميدوار بودن به غير خدا، محبت براي غير خدا».
در نقد اين قول مي گويم كه تعريف شرك اشكالي ندارد؛ اما نتيجهگيري از بخش اول جمله، ناصواب و سطحي و كذب محض است. زيرا،
اولاً ـ به فرياد خوانده شدن را با شريك قرار دادن براي خدا نبايد يكسان دانست و اساساً فريادخواهي با مضمون شرك تلازم ماهوي ندارد. ممكن است انساني انسان ديگري را مثلاً بهنگام غرق شدن يا نظاير آن براي كمك فراخواند كه البته اين عمل شرك محسوب نمي شود. يا مظلومي فرياد دادخواهي به نزد قاضي شرع برد كه دادش را از ظالمي بستاند. صد البته اين عمل هم شرك نيست. زيرا خداوند در زنجيرة علت و معلولي امور عالم شخصي را وسيلة نجات شخص ديگري قرار داده است و پيداست كه علت العلل و سبب غايي همة امور پرودگار سبحان است. لذا نفس دادخواهي عملي شركآلود نيست و در واقع تنها نيت فريادكننده و دادخواه و تفسير و منظورش از دادخواهي و فريادرسي است كه عملش را توجيه و تفسير مي كند و هرآينه نيت راستين اشخاص در انجام اعمالشان بر حسب ظاهر معلوم نخواهد شد و اين تنها خداوند قادر متعال است كه به كنه ذات و اعماق قلب و نيات اشخاص واقف است و لاغير. بنابراين محكوم كردن اشخاص به سبب فريادرسي و دادخواهي آنان صحيح نيست.
ثانياً ـ هيچ مؤمن مسلماني به انگيزة پرستش، براي ارواح مردگان نذر نمي كند و عمل نذر تنها در جهت وفاي به عهد است كه اين يك دستور الهي است و در ضمن عمل نذر في نفسه در راه تقرب به درگاه خداوند متعال و كسب رضايت او صورت مي گيرد و نه براي رضايت متوفي. اما در اين صورت نفس عمل نذر براي چيست؟ در واقع اين عمل نوعي به عهده گرفتن و يادآوري است براي لزوم تقرب به درگاه خداوند كه به مناسبت به ياد خطور كردن نام و خاطرة شخصي، في الفور لزوم تقرب و عبادت خداوند قادر متعال به ذهن متبادر مي شود. درست مانند ذبح كردن گوسفند مسلمان محرم در حال انجام فريضة حج كه مراد از قرباني كردن، داستان حضرت اسماعيل و يادآوري ايمان و ايثار حضرت ابراهيم (ع) مي باشد در پيشگاه خداوند سبحان. لذا زيارت قبور و نذر كردن براي مؤمنان مسلمان به هيچ روي عبادت كردن غير خدا نيست كه به حساب شرك نهاده شود؛ بلكه به عكس، مراد شخص ناذر يا زائر تقرب به درگاه ذات احديت است و لاغير. ثالثاً ـ ترس از غير خدا و اميدوار بودن به غير خدا چه ارتباطي دارد با زيارت و نذر ؟ اساساً مؤمن مسلمان غير از خدا نبايد از غير خداوند يكتا ترسي به دل راه دهد و نمي دهد و از اين گذشته، هيچكس بهنگام زيارت يا نذر كردن به غير خداوند اميدوار نيست؛ بلكه تنها با ديدن قبر يك شخص صالح به ياد مي آورد كه تنها مي بايستي خداوند را عبادت كند، چنانكه اين شخص در زمان حياتش همين كار را كرده و خدا را عبادت نموده و تنها به او اميد بسته است. در واقع عمل زيارت قبور صلحا و بزرگان و ديگر اشخاص همين تداعي معاني است و نيز عبرتآموزي از زندگاني زودگذر اين دنيا. و در مورد نذر هم مطلب همين است و آن اينكه شخص با ديدن مقبره يا مدفن كسي يا به ياد آوردن نام و خاطرة كسي، عهد و پيمانش را به ياد مي آورد و به انجام عبادتي كه براي تقرب به خدا بر خويش لازم دانسته است اقدام مي كند. وگرنه زيارت و نذر كردن هرگاه به نيت عبادت غير خداوند صورت پذيرد البته كفر و شرك است. مي ماند اينكه ممكن است كسي بگويد مگر نمي شود كسي بدون زيارت و انجام نذر به خداوند تقرب بجويد؟ پاسخ اين است كه آري مي شود بدون زيارت و انجام نذر به همان هدف رسيد منتها در اينجا ثوابي كه روح شخص متوفي در اين ميانه مي برد و نيز محبتي كه بين زائر و ناذر و شخص متوفي ايجاد شده است را نبايد فراموش كرد. ايجاد محبت هم كه في نفسه شرك نيست. چرا كه مثلاً خداوند در قرآن از زبان پيامبرش (ص) از مسلمانان درخواست نموده است كه اهل بيت و خاندانش را دوست داشته باشند و اين محبت را در مقابل مزد رسالت از آنها درخواست نموده است. بديهي است كه محبت نسبت به پيامبر (ص) و آل و اهل بيت مكرم ايشان نيز به نسل خاصي منحصر نمي گردد و تا دنيا باقي است مي بايستي اين محبت در دل مسلمانان شعله بكشد. در اينجا هم ملاحظه مي شود كه نفس ايجاد محبت كه عملي است مثبت و مقرون به ثواب و رضايت باريتعالي، به هيچوجه با شرك كه عملي منفي و ضد ايمان است سازگار و قابل مقايسه نيست.
ثالثاً ـ چرا ابراز محبت به غير خدا شرك محسوب مي شود؟ در صورتي كه محبت درجاتي دارد. براي نمونه دلبستگي در طيفي از دوست داشتن خود، مال و فرزندان و اقوام و ملت و ديگر علائق متغير است و البته بالاترين و شديدترين و اصيلترين و ارزشمندترين و باقيترين محبت و دوستي، محبت مؤمن است نسبت ذات باريتعالي. و اساساً سنخيت و نوع يك چنين محبتي با دلبستگي نسبت به غير خداوند متفاوت و متمايز است و كيست كه به اين حقيقت معترف نباشد.. زيرا محبت نسبت به خالق و هستيبخش كائنات فطري و اصيل و محوري و غير قابل مقايسه با محبت و دوست داشتن غير خداوند است كه محبتي است عارضي و تبعي و ثانوي و از همه مهمتر اين نوع محبت نيز از سوي خداوند به بندگانش اعطا مي گردد و نوعي نعمت و رحمت الهي محسوب مي گردد.
رابعاً ـ اصلاً اين نظر عرفاي اسلامي است كه محبت اصيل و كامل و تام تنها منحصر است به محبت الهي، زيرا بر اساس اصل وحدت وجود در عرفان اسلامي، تنها وجود فياض و هميشه باقي و قابل اعتنا، ذات باريتعالي است و بغير از وي همة موجوات عرضي و تبعي و هالك و فناپذيرند.
با توجه به موارد يادشدة فوق، هيچ مسلماني به قصد شريك قرار دادن براي خداوند مقبرهاي را زبارت نمي كند و براي روح او نذر نمي كند. از اين گذشته در اينگونه اعمال به هيچ روي كسي قصد ندارد كه مخلوق را به خالق تشبيه كند. لذا نمي توان چنين عملي را شرك به حساب آورد. اين برهان در مورد ترسيم و تصويرگري و نقاشي و حجاري و مجسمهسازي و سينما و فيلمسازي و عكاسي و ديگر هنرهاي رايج اين عصر و زمانه صدق مي كند و در همة اين موارد كه وسايلي از انتقال و القاي مفاهيم ذهني هستند، به هيچوجه قصد و غرض پرستش غير الله در كار نيست و نيز در هيچيك از موارد ذكر شده چيزي به خداوند تشبيه نشده است و هرگونه علاقه و دلبستگي به اين هنرها يا آثار و تبعات ناشي از آنها، مانع برقراري محبت بين بنده و ذات الله تعالي نيست و با آن قابل جمع شدن نمي باشد و اساساً قياس بين محبت بندگان مؤمن نسبت به خالقشان، با محبت و علاقه و دلبستگي آنان با غير الله يا دون الله، قياسي است باطل.
از اينها گذشته، ظاهر اعمالي همچون زيارت قبور و اهداي نذورات و اعمالي از اين قبيل، هم به هيچوجه نشانگر عبادت ما دون الله نبوده است و نيست. زيرا در همة اين موارد ادعيه و اوراد و به طور كلي كلام زائر و ناذر مبتني است بر پرستش مطلق ذات الله تعالي و نيز معطوف است به كسب رضايت او و دوست داشتن كساني كه در بندگي خداوند اخلاص داشته و در راه جلب رضايت وي كوشيدهاند و به مقام شامخ بندة متقي و مخلص الله تعالي نائل آمدهاند. لذا اعمال ديني زيارت شرعي و نذر و نظاير آن، ظاهراً و باطناً به هيچ وجه دال بر شرك و يا نيات و اعمال شركآلود نبوده است و نيست و نخواهد بود.
نويسندة التوحيد در همان صفحة 15 اثرش مي نويسد:
«مشرك در صفات الوهيت، مخلوق را به خالق تشبيه كرده است (مثلاً ذبح و نذر را براي صاحب قبري انجام مي دهد در صورتي كه ذبح و نذر فقط براي خدا است، و چون او خدا و اين صاحب قبر را در عبادت ذبح و نذر شريك قرار داده، پس مخلوق را به خالق تشبيه كرده است). پس هركس كه براي خدا شريك قائل شود مخلوق را به خالق تشبيه كرده و اين بزرگترين ظلم است. خداوند مي فرمايد: انَّ الشِّركَ لَظُلمٌ عَظيم (لقمان/ 13) يعني شرك ظلم بزرگي است».
در نقد اين اظهار نظر فوقالذكر مي گوييم:
جمله با اين مضمون شروع شده است كه : «مشرك با صفات الوهيت مخلوق را به خالق تشبيه كرده است». گويا قرار است ثابت شود كه فرد اقدام كننده به ذبخ و نذر مشرك است؛ در حالي كه در ابيدا فرد متهم به شرك، بدون اثبات اتهامش به شرك محكوم گرديده است كه اين ناقض يك قضاوت صحيح و عقلاني و شرعي است. آري اگر كسي مشرك باشد و شرك او اثبات گرديد، و در ضمن ثابت شد كه در اقدام به نذر و ذبح مرادش تشبيه مخلوق به خالق يا شريك گرفتن مخلوقي با خالق بوده است، در اين صورت نتيجهگيري صاحب التوحيد صحيح خواهد بود و فرد مزبور مشرك تلقي مي گردد. زيرا براي رضايت صاحب قبر و نيايش به درگاه وي اين عمل را انجام داده است. اما واقع امر اين نيست و كسي براي رضايت صاحب قبر و پرستش او به انجام نذر و ذبح اقدام نمي كند. بلكه اين اعمال و نظاير آن تنها براي رضايت خداوند بيشريك قادر متعال است و نوعي نشان دادن و اثباتِ وفاي به عهد مي باشد و در مرتبة ثاني، البته مراد زائر و ناذر ثواب رسانيدن است به صاحب قبر. يعني او با انجام اين اعمال مي خواهد در پيشگاه خداوند از وي بخواهد حال كه پرهيزكاري و سيره و اعمال صالح اين صاحب قبر باعث شده است من به سوي خداوند متوجه گردم، حال خدايا از تو مي خواهم كه با پذيرفتن اين ذبح و نذر، يا برآورده شدن اين دعا و طلب علو درجات و يا بخشش براي او از سوي من، اجري معنوي به روح پاك اين شخص برسان.
حال ممكن است اين سؤال به ذهن كسي متبادر شود كه آيا ممكن است بدون نذر و ذبح و وسيله قرار دادن روح كسي، به خداوند تقرب جست؟ پاسخ آن است كه آري ممكن است و اساساً بدون واسطه و مستقيماً مي توان با خداوند ارتباط برقرار نمود و در واقع اساس بندگي هم همين است كه انسان تنها خداوند را بپرستد و تنها از وي ياري بخواهد (اياك نعبد و اياك نستعين) .. اما چه اشكالي دارد زماني كه رفتار و اعمال و سيره و آثار وجودي يك نفر باعث هدايت ديگران شده است، از خداوند براي او طلب آمرزش و علو درجات نماييم؟ و چه اشكالي دارد كه نام و ياد او را با حاضر شدن بر مزارش زنده نماييم و او را (روح پاك و ياد و خاطرة او را) گرامي بداريم و به طلب ثواب براي روح وي به درگاه خداوند دعا كنيم؟ و هرگاه دعاي خير كردن براي كسي به درگاه خداوند و نيز اهداي نذوراتي به درگاه خداوند براي طلب مغفرت و علو درجات روح شخصي بدون قصد و نيت پرستش او و در شرايطي كه قلباً او را نه تنها به خداوند تشبيه نكردهايم بلكه وي را از بندگان پاك و پرهيزكار الله تعالي تلقي نمودهايم، كجاي اين امر شرك يا آلوده به شرك محسوب مي شود؟ و اساساً در كجاي قرآن يك چنين شخصي مشرك معرفي شده است؟؟
نويسندة التوحيد پس از اظهار نظر مذكور، در خلال صفحات 16 تا 22 اثرش، به ارائة مجموعهاي از آيات و احاديث و نيز ترجمة آنها به فارسي مبادرت نموده است و بدينوسيله بدون هيچگونه ضرورتي، بر حجم مطالبش افزوده است. در صورتي كه استشهاد نابجا به آن آيات كريمه و روايات مقدسه به هيچ وجه عقيده و اظهار نظر وي را به اثبات نرسانيده و گرهي از گرههاي نهفته در اهداف تأليف التوحيد را نگشوده است.
شرك اكبر
نويسنده التوحيد در صفحة 23 كتابش، مي نويسد:
«شرك اكبر .. اين نوع شرك وقتي حاصل مي شود كه انسان بعضي از عبادات را كه لايق خداوند است براي غير خدا انجام دهد .. مثلاً غير خدا را به فرياد بطلبد يا با ذبح و نذر براي غير خدا (مانند قبرها، جن و شياطين) خود را به خدا نزديك كند .. و از غير خدا چيزهايي بخواهد كه فقط خدا قادر به انجام آنست مانند برآورده كردن نيازها و از بين بردن سختي كه الآن در بقعهها و ضرايح مبني بر قبور اولياء و صالحين مي گذرد. خداوند مي فرمايد: و يعبدون من دون الله ما لايضرهم و لا ينفعهم و تقولون هؤلآء شفعاؤنا عند الله يونس/ 18».
در نقد اين اظهار نظر مي گوييم:
اولاً ـ همچنانكه پيشتر ياد شد، نيت شرك شرط اساسي در تحقق شركجويي است. همانطوريكه نماز كه ركن اساسي عبادات اسلامي است بدون نيت نماز منقعد و برقرار نمي گردد و يا ايمان آوردن كه نخستين شرط پذيرش دين اسلام است، بدون اقرار شهادتين به زبان و تحقق ايمان قلبي تحقق نمي پذيرد. در اينجا هم قضيه همين طور است. شرط اساسي تحقق شرك، نيت شرك است. در ثاني، ظاهر اعمال نيز مي بايستي متضمن مفهوم شرك نباشد. لذا اهداي قرباني و نذورات و زيارت قبور و اعمالي از اين قبيل، هرگز به نيت شرك، و شريك گرفتن براي ذات احديت صورت نگرفته است و نخواهد گرفت. مگر در عصر جاهليت عرب و يا دورههايي نظير آن. حتي اگر در عصر و زمانة ما و يا در آينده يك چنين نيتي در ذهن و دل كسي به ظهور و بروز برسد، صد البته شرك تلقي خواهد شد و توبه بر آن واجب خواهد گرديد. اما آيا كدام مؤمن مسلمان عاقلي قبر را پرستش كرده يا براي اجنه و شياطين نذري بر خود فرض نموده و يا به قصد شريك قرار دادن كسي يا چيزي با خداوند، به انجام اعمال مذهبي پرداخته است؟!
ثانياً ـ زيارت شرعي مدافن اولياء الله و قبور صالحين نه براي پرستش آنها، بلكه براي طلب آمرزش و علو درجات ارواح آن پاكان است از درگاه خداوند متعال و بيشريك. و گفتگو و راز و نياز با ارواح طيبة ايشان و طلب شفاعت از آنها، نه به جهت پرستش آنان است، بلكه در محضر خداوند يكتا و به طلب اذن او در امر شفاعت، اين كار صورت مي گيرد و اساساً خطاب زائر و داعي و ناذر اصلاً به خداي يگانه است و لا غير.
ثالثاً ـ موضوع مهمتري كه در اينجا قابل بحث مي باشد، آنست كه گفتگو با ارواح طيبه و شهدا و اولياء الله و امامزادگان و صالحين ارتباطي با پرستش آنها ندارد و اساساً به نيت پرستش صورت نمي گيرد و به طور كلي يك مؤمن مسلمان با پذيرفتن اصول اعتقادي اسلام ـ توحيد، نبوت، معاد ـ پرستش را تنها شايستة ذات باريتعالي مي داند و تنها براي او به عبادت مي پردازد. اما ارتباط قلبي با ارواح پاك، مقولة ديگري است كه ارتباط مستقيمي به موضوع پرستش ندارد. چنانكه به نظر يك مسلمان صلوات فرستادن بر پيامبر (ص) با اين فرض صورت مي گيرد كه روح طيبة آن بزرگوار كه همواره زنده و در محضر الهي حي و حاضر است، از صلوات و دعاي خير مؤمنان بهرهور گردد.
البته موضوع زنده بودن ارواح طيبه و حضور آنان در محضر الهي، حقيقتي است كه در قرآن به آن تصريح گرديده است. چنانكه الله تعالي فرمايد: شهدا ـ كه از ارواح طيبهاند ـ هماره زندهاند و در محضر پروردگارشان مستفيض و بهرهورند و رزق مي گيرند. لذا انسان با وقوع مرگ، فنا نمي پذيرد و روح او باقي و در محضر الهي حي و حاضر است و از آنجايي كه سراسر عرصة عالم محضر خداوند است، لذا ارواح و خصوصاً ارواح طيبه، در همه جا حي و حاضرند و لذا ارتباط روحي مؤمنان با آنان كاملاً ممكن و ميسور است و اين ارتباط قلبي و دوست داشتن آنان ابداً ارتباطي با پرستش آنها ندارد. بلكه به عكس، همين ارتباط قلبي مؤمنان با آنان (با ارادة خداوند) و دوست داشتن ايشان (به مناسبت عبوديت خالصانة آنان به درگاه خداوند و تقواي ايشان) و طلب آمرزش براي آنها و تقاضاي شفاعت از ايشان به اذن خدا، خود بهترين دليل پرستش ذات باريتعالي است. وگرنه العياذ بالله هرگاه قصد مؤمني از طلب شفاعت از كسي پرستش او باشد، ديگر شفاعت چه مفهومي پيدا خواهد كرد؟
رابعاً ـ منظور از آية كريمة 18 در سورة مباركة يونس كه مورد استناد نويسندة التوحيد قرار گرفته است، كساني هستند كه در عصر جاهليت به وجود خداوند يگانه و بيشريك اعتقاد نداشتهاند و به خداياني معتقد بودهاند كه از ميان آنها يك خداي بزرگتر بر يك مجموعه خداي كوچكتر اقتدار داشته است و مشركان خداي كوچكتر را وسيلة ارتباط خود با خداي خدايان مي دانستهاند و از آنها طلب شفاعت مي كردهاند. اما پس از ظهور عصر پرسعادت حضرت ختمي مرتبت (ص) و گذشتن چهارده سده از آن ظهور سعادتقرين، كدامين مؤمن مسلمان است كه به خداي خدايان و يك مجموعه از خدايكهاي كوچكتر تحت امر او معتقد باشد؟ و كدام زائر و ناذر و داعي موحد و مسلماني، اولياء الله و صالحين را خداي كوچك مي داند و يا از آنان بدون اذن خداوندٍ يكتا طلب شفاعت مي كند و يا آنان را به خدا تشبيه مي كند؟ هرگز چنين نبوده است و نيست .. العياذ بالله از اين بهتان عظيم و تهمت آشكار .. كه خود گناهي بزرگ و مستوجب توبه است. زيرا متهم كردن مؤمنان و مسلمانان به كفرگويي و شرك، از گناهان فاحش و مستوجب عقوبت سخت محسوب مي گردد.
خامساً ـ شفاعت به اذن الله، حق است و امري شرعي و صحيح و مأذون محسوب مي گردد. چنانكه خداوند در قرآن مي فرمايد: «من ذا الذي يشفع عنده الا باذنه..»
شرک لفظي
نويسندة التوحيد در صفحة 25 اثرش مي نويسد:
«شرك لفظي .. مانند سوگند به غير خدا. پيامبر (ص) مي فرمايد: من حلف بغير الله فقد كفر و اشرك»
در نقد اين اظهار نظر مي گوييم:
اولاً ـ در اينكه سوگند به غير خدا متضمن شرك است، در قرآن نص صريحي وجود ندارد. به عكس، خداوند سبحان خود در مواضع متعددي در قرآن كريم سوگند ياد مي فرمايد. از قبيل:
ـ و التين و الزيتون و طور سينين و هذا البلد الامين؛
ـ و النازعات ..
ـ و الصبح اذا تنفس..
ـ و الضحي ..
لذا اصل موضع سوگند به هيچوجه كاري نادرست و عبث و باطل نيست؛ وگرنه خداوند عالميان به مخلوق خود سوگند ياد نمي فرمود؛ و آشكار است كه خداوند هادي بندگان و مخلوقات خويش به كارهاي عبث نيست.
ثانياً ـ در اينجا هم اصل نيت و مقصود باطني همچنان صادق است. اگر سوگند ياد كردن به غير الله با نيت شرك همراه نباشد، نمي توان آن را كفر و شرك محسوب نمود. چه آنكه مفهوم حديث نبوي (ص) را نيز با در نظر گرفتن همين اصل مي توان پذيرفت. يعني آنكه به فرض صحت انتساب حديث مذكور به حضرت ختمي مرتبت، تنها زماني مي توان آن را درك كرد كه اصل تحقق «نيت» در آنها صادق باشد. و لذا اگر سوگندي به قصد شريك گرفتن كسي يا چيزي با خداوند يكتاي بيشريك ياد گردد، البته شرك محسوب مي شود. نتيجتاً، مضمون حديث نبوي (ص) اينچنين قابل تفسير و تبيين است كه هركس با نيت شرك به غير خدا سوگند ياد كند، كفر گفته و شرك جسته است. اما اين جمله بدان معنا نيست كه هركس به غير خدا سوگند ياد كند كفر گفته و شرك جسته است. لذا دو مفهوم متفاوت متبادر شده به ذهن از اين حديث را (به شرط صحت انتساب آن) نبايد با يكديگر خَلط كرد.
شرك افعالي
نويسندة التوحيد در صفحة 26 اثرش مي نويسد:
«شرك افعالي: مانند به دست كردن يا به گردن آويختن يا به پيشاني بستن حلقه و پارچه براي رفع يا دفع بلا، آويزان كردن تميمه از ترس چشم و غيره. كه اگر معتقد باشد اينها سبب رفع يا دفع بلا است، از نوع شرك اصغر است. چون خداوند اينها را جزو اسباب قرار نداده است»
در نقد اين اظهار نظر مي گوييم:
اولاً ـ يك انسان مؤمن و مسلمان حتي اگر امي و بيسواد و ناآگاه هم باشد، در حال صحت عقل و سلامت روان، هيچگاه با دست گرفتن يا به گردن آويختن يا به پيشاني بستن حلقه و پارچه و نظاير آن قصد شريك گرفتن براي خداوند را نداشته و ندارد.
ثانياً ـ در صورتي كه بالفرض شخص مذكور كه نيت شرك ندارد و آن اعمال و اشياء را واسطه و اسباب قرار دهد؛ حتي در آن حالت نيز نمي توان او را مشرك ناميد؛ بلكه در يك قضاوت منصفانه و متعادل و اعتدالگرايانه مي توان گفت اعمال وي خرافهگرايي است و از حقيقت دين دور افتاده است و انشاءالله هدف شركجويي نداشته است. لذا به راحتي مي توان كسي را مؤمن و موحد و مسلمان ناميد؛ اما به سختي مي توان او را كافر و مشرك دانست. زيرا، مؤمن و موحد و مسلمان دانستن كسي علاوه بر جنبة تبليغي و تشويقي آن، در راستاي ارشاد او نيز به غايت مؤثر است. لذا اگر شرط مسلماني و توحيد در مورد كسي فرض شود، به اعتدال كشاندن وي از انحراف فكري راحتتر است از زماني كه او را كافر و مشرك بناميم. چون در آن صورت آن شخص با عناد و خصومت و كينهجويي اساس دين و اسلاميت را منكر مي گردد و با هرگونه ارشاد و هدايت به مقابله بر مي خيزد. به همين دليل است كه اگر ظاهر عمل كسي شركآلود هم باشد، مي توان با فرض خارج نشدن وي از دايرة اسلاميت، انديشة خرافي و عمل انحرافي او را اصلاح نمود. بنابراين، در اينگونه موارد مي بايستي ضمن تأكيد بر ايمان و تشويق فرد مورد نظر به تداوم آن، انديشه و ديدگاه و رفتار وي را اصلاح نمود. نه اينكه در همان آغاز كار او را با رنجانيدن و اخراج از حوزة دين و مسير اسلاميت، به كلي ايمان وي انكار شود؛ كه اين كار براي اساس دين خطرناك است و به تخريب ايمان مردم و تجزيه و كوچكتر شدن و ضعف و اضمحلال امت واحدة اسلامي منجر خواهد گرديد..
ثالثاً ـ گرفتن تحفه و تبرك از مرقد اولياء الله و امامزادگان و صالحين، به هيچ روي عملي شرك آلود نيست و ارتباطي با شريك قرار دادن كسي يا چيزي با خداوند ندارد، در اين زمينه تذكر نكاتي چند ضروري است.
اول اينكه، لازم است كه قصد و نيت شركجويي با انجام اين عمل همراه نباشد.
دوم آنكه، برداشتن پارچه و اشياء نظاير آن از مراقد و مدافن متبركه، به قصد تيمن و تبرك، حاكي از نهايت احترام است نسبت به روح پاك شخص متوفي به جهت بندگي و اخلاص و تقواي او در پيشگاه ذات حي لايموت. و نيز اينكه مدفن و مرقد يك چنين شخص ولي و صالح و پرهيزكاري محلي پاك و معنوي است و بهترين محل كسب فيض و بركت الهي بشمار مي رود و البته مي بايستي در نظر مسلمانان نيز محترم شمرده شود. لذا برگرفتن قطعهاي پارچه يا هرگونه چيزي كه يادآور نام و ياد و سيرة آن شخص باشد از مرقد وي، مي تواند در جهت تقويت ايمان و استحكام عقيدة ديگر مسلمانان مفيد و مؤثر تلقي گردد و هم ازينرو، همين شيء ناچيز كه در واقع في نفسه نمي تواند نفع و ضرري به كسي برساند، در صورتي كه مشيت و اذن الهي به آن تعلق گيرد، ممكن است باعث تقويت ايمان و عقيدة شخص مؤمني واقع شود.
ساختن مقابر و مدافن
نويسندة التوحيد در صفحة 92 اثرش مي نويسد:
«پيامبر (ص) همچنين ما را از بناء و ساختمانسازي بر قبور نهي كرده است. همچنانكه ابوهياج اسدي مي گويد: علي ابن ابيطالب (رض) به من گفت: ألا ابعثك علي ما بعثني عليه رسول الله (ص) أن لاتدع تمثالاً إلا طمسته و لا قبراً مشرفاً إلا سويته. آيا تو را بر آنچه پيامبر (ص) مرا بر آن فرستاد روانه كنم؟ كه هر مجسمهاي را ديدي آن را از بين ببر و هر قبر بلندشدهاي را ديدي آن را با خاك يكسان كن. و همچنين از بلند كردن قبر با خشت و گچ و بناء درست كردن روي آن نهي كرده است. از جابر (رض) روايت شده كه پيامبر (ص) فرمود: نهي رسولالله (.ص) عن تجصيص القبر و ان يقعد عليه و ان يبني عليه بناء. پيامبر (ص) فرمود از بلند كردن قبر و نشستن و بناء كردن روي آن نهي كرده است»
در نقد اين بخش از كتاب التوحيد مي گوييم:
اولاً ـ به فرض پذيرش بيچون و چراي حديث مذكور از منبع يادشده، و فرض صحت انتساب آن به جناب رسولالله (ص)، از آنجايي حديث مشهور «انما الاعمال بالنيات» از آن حضرت نيز روايت گرديده است و يا به آن جناب انتساب دارد، مي توان بر آن اساس چنين اظهار نظر كرد كه نه تنها قبر، بلكه هر جا و مكاني ديگر و حتي مسجد، كه به واسطة آن (در آن، يا در كنار آن، و يا بر آن) عمل يا اعمالي انجام شود كه بر پرستش معبودي غير الله تعالي دلالت داشته باشد، آن عمل شرك است و آن محل بتكده تلقي مي شود و بايستي معدوم گردد. اما آيا به راستي مدافن و مراقد اولياءالله و امامان و امامزادگان و صالحين كه تحت عنوان زيارتگاهها و اماكن زيارتي شناخته شدهاند، محل پرستش بتها و خدايانند؟! آيا مي توان چنين بهتان و اتهام عظيمي را در مورد مؤمنان و مسلمانان خداپرست و موحدي كه به قصد برقراري ارتباط روحي با آن ارواح پاك و طلب آمرزش و علو درجات معنوي از خداوند يكتا براي آنان، صورت مي گيرد، همه و همه را يكجا مشرك ناميد؟ آيا صدور حكم نابجا و غير واقعي و ظالمانة شرك براي موحدان ومؤمنان ومسلمانان، خود گناهي كبيره نيست؟ آيا مبادرت به اينچنين اعمالي به نفع اسلام خواهد بود؟ آيا كسي كه اين حكم را پيشاپيش صادر مي كند، يقين دارد كه هركس براي زيارت به زير طاق زيارتگاهي يا به داخل حجرة مرقدي وارد شود و يا حتي در آنجا و يا در جوار آن مدفن نماز بخواند، به عملي شركآلود اقدام نموده است و آن شخص به پرستش آن قبر يا صاحب آن قبر مبادرت نموده است؟ راستي اين يقين و اطمينان از كجا حاصل شده است؟
ثانياً ـ در متن حديث به بلند و برجسته كردن خارج از عرف شرعي قبر اشاره شده است و نه به ساختن گنبد و بارگاه بر آن.
ثالثاً ـ از كجا كه مراد از بلند كردن و برافراشتن قبر در متن حديث مذكور، همان ساختن بْت و مجسمهاي نباشد كه كفار در عصر جاهليت عرب بر مراقد پيشينيان خويش مي ساختند و آن را مي پرستيدند؟ كه البته آنگونه ساختن و بتتراشي و نظاير آن، شرك محض است و همواره مطرود و محكوم مي باشد..
رابعاً ـ نتيجة كلي از اين تحليل آنست كه نه تنها برافراشتن و مجسمهسازي به قصد پرستش غير الله تعالي و مبادرت به انجام ديگر اعمال شركآلود بر سر قبور، عملي عبث و غير شرعي و باطل است و مستوجب عقوبت مي باشد؛ بلكه پرستش هركس و هرچيزي غير ذات بيشريك قادر متعال، عملي عبث و باطل و حرام شرعي است و اين حرمت اختصاص به قبرستانها ندارد و در همه جا و همه وقت و تحت هر شرايطي مطرود و محكوم است. لذا هدف غايي و اصلي از حديث مذكور يا احاديث مشابه آن، همان منع پرستش غير الله تعالي است؛ وگرنه صرف ساختمانسازي و ايجاد ابنيهاي همچون قبه و بارگاه بر مقابر، به خودي خود شرك نيست و عملي شركآلود محسوب نمي گردد؛ زيرا قصد و نيت پرستش غير الله تعالي با آن همراه نيست و اساساً كساني به زيارت قبور مي شتابند كه به شدت به خداوند و قيامت و ثواب و عقاب اخروي معتقدند و براي رضاي خداوند، قبور بندگان صالح درگاه او را محترم مي شمارند و فضاي عبرتانگيز و معنويتگستر آنجاها را پاكترين و مقدسترين و بهترين مكان براي راز و نياز با خداي خود مي دانند.
خامساً ـ ممكن است اين پرسش مطرح شود كه آيا نمي شود به قبرستان نرفت و در جاي ديگري با خدا به راز و نياز پرداخت؟ يا اين پرسش كه آيا نمي توان مستقيماً و بدون واسطة فضاي معنوي قبر صالحين، در مكان ديگري مثلاً در مساجد، با خداوند ارتباط برقرار كرد و براي ارواح پاك آن درگذشتگان طلب آمرزش نمود؟ پاسخ اين حقير آنست كه آري مي شود و مي توان. اساساً راز و نياز و ارتباط معنوي با خداوند سبحان به مكان ويژهاي اختصاص ندارد. حتي مي توان گفت كه لازم نيست كه حتماً و الزاماً اين ارتباط در مسجد و يا در خانة خدا باشد. زيرا ارتباط بنده با خالق خود به مكان و زمان بخصوصي منحصر نگرديده است. اما نكتة مهم در اين موضوع آنست كه حضور مؤمنان و مسلمانان بر سر قبور پاكان، به جهت واسطه نمودن آنان در امر عبادت صورت نمي گيرد كه گفته شود اين واسطهگري نوعي شرك است؛ بلكه فضاي معنوي مدفن و مرقد اين صالحين فراهمكنندة شرايط معنوي ارتباط روحي بندگان با خالق هستي و عالم معني است و اين فضا با ديدن قبر و تداعي معناي آخرت و القاي مفهوم فاني بودن عمر و سرانجام زندگي مادي اين جهان، تأثير بسياري بر زائر دارد. البته وجود حجره و مكاني براي نشستن و ايستادن و دعا كردن زائر، و نيز در ايجاد ارتباط روحي او با معبود و خالق خود مي تواند بسيار مؤثر باشد. علاوه بر اين، اين زيارت در چنين مكاني مي تواند در اشاعة تكريم مؤمنان و مسلمانان نسبت به بندگان صالح و پاك درگاه الهي، موجب اشاعة معنويت دين و ترويج روحية خداپرستي و لزوم عبوديت و تزكية نفس و تقواپذيري در ميان مسلمانان گردد كه اين جنبه، خود از بركات و آثار اجتماعي زيارت محسوب مي گردد. بديهي است اعمال ديني افزون بر هدف عاليه و غايي آن كه همانا ايجاد عبوديت خالص فردي در پيشگاه الله تعالي مي باشد، متضمن منافع جمعي و بركات اجتماعي در ميان امت واحدة اسلامي مي باشد. لذا فلسفة زيارت نه براساس شركگرايي، بلكه بر بنياد توحيد نظري و عملي فردي و جمعي مسلمانان استوار است. هرچند ممكن است اين عمل، با سوء نيت دشمنان دين اسلام به جانب انحراف و فساد و خسران دنيا و قيامت سوق داده شود. يا بر اثر اعمال جاهلانه و كژفهمي عدهاي قشرينگر و ابله به انجام اعمال شركآلود گرايش پيدا كند. كه در اين موارد، بهتر آنست به جاي نفي كلّي فلسفة زيارت و تحريم آن، به فرهنگسازي و زمينهپردازي مثبت در اين مورد مبادرت ورزيم و جهال و عوام الناس را به جاي باز داشتن از زيارت شرعي و صحيح، به اجتناب از اعمال جاهلانه و عبث و غيرشرعي و دوري از سنتهاي خرافي و مهمل، فراخوانيم.
اماكن زيارتي
نويسندة التوحيد در صفحة 94 كتابش مي نويسد:
«در حديث ديگري مي فرمايد: آگاه باشيد كساني قبل از شما بودند كه قبور پيامبرانشان را به مساجد تبديل مي كردند. آگاه باشيد قبور را به مساجد تبديل نكنيد كه من شما را از آن نهي مي كنم.. تبديل كردن قبور به مساجد اگرچه روي آن مسجد ساخته نشود، پس هر جاي كه قصد اداي نماز در آنجا باشد، آن مكان مسجد است.. بيشتر مدم با اين منهيات مخالفت مي كنند و آنچه را كه پيامبر (ص) از آن نهي كرده است. مرتكب مي شوند و به سبب آن دچار شرك اكبر مي شوند. پس بر قبور مساجد، ضريحها و اقامتگاههايي فراهم كردهاند و آنها را به محلهاي زيارتي تبديل كردهاند كه انواع شرك اكبر در آن انجام داده مي شود. از جمله ذبح براي نزديكي به صاحبان قبور، خواستن نيازهاي خود از صاحبان قبور، از آنان كمك طلبيدن و نذر كردن براي آنان و ساير كارهاي ديگر. علامه ابن القيم مي گويد .. پيامبر (ص) از اداي نماز بر روي قبور نهي كرده است ولي اينها كنار قبور نماز مي خوانند. نهي كرده است كه قبور به مساجد تبديل شوند، ولي اينها روي قبور مساجد درست مي كنند و آن را مشاهد مي نامند تا آن را به خانههاي خدا تشبيه كنند. نهي كرده است كه روي قبور چراغ روشن كنند ولي اينها روي قبور چراغ قرار داده، نهي كرده است كه روي قبور عيد برپا شود، ولي اينها قبور را به محل اعياد و انجام عبادات تبديل مي كنند و همچنانكه در اعيادشان اجتماع مي كنند، آنجا هم اجتماع كرده و حتي بيشتر. امر كرده كه قبور با خاك مساوي شوند .. آنچه پيامبر (ص) دربارة زيارت قبور مشروع كرده است يادآوري روز آخرت و ثواب رساندن به مرده از طريق دعاي خير، طلب رحمت و استغفار و از خدا تقاضاي عفو و گذشت براي مرده است كه در اين صورت زيارت كننده هم به خود و هم به مرده احسان مي رساند، ولي اين مشركين واقع امر را تغيير داده دين را عوض كرده و هدف زيارت را شرريك قرار دادن ميت با خدا، به كمك طلبيدن، واسطه قرار دادن، تقاضاي برآورده كردن نيازها از مرده، طلب نزول بركات از مرده، ياري دهندة زيارت كنندگان بر دشمنانشان و برآورده كردن ساير خواستهها مي دانند و اين ترتيب هم به خود و هم به مرده گناه مي رسانند ..»
در نقد اظهارات و نقلقولهاي فوقالذكر از كتاب التوحيد مي گوييم:
اولاً ـ به فرض صحت انتساب حديث يادشده به جناب رسولالله (ص) و پذيرفتن بيچون و چراي نقل روايت مذكور، در متن حديث مورد استناد از تبديل قبر پيامبران به مسجد منع شده است؛ در حاليكه در زيارتگاههاي بلاد اسلامي اين مورد مطرح و مطمح نظر نيست و در هيچ جا ديده نشده است كه زيارتگاه پيامبري به مسجد تبديل گردد.
ثانياً ـ هرگاه مراد از تبديل زيارتگاه پيامبران به مساجد، تعميم مصداق آن باشد، يعني هيچ زيارتگاه ديگري نيز نبايد به مسجد تبديل گردد، در اين صورت نيز مي گوييم كدام زيارتگاه در بلاد اسلامي به مسجد تبديل شده است؟ و اگر گفته شود منظور حديث آنست كه بر روي زيارتگاهها و يا در جوار آنها نبايد نماز گزارده شود، مي گوييم چه كسي بر روي قبر يا مدفني نماز گزارده است؟ و اگر در جوار آن يا در پيرامون و محوطة جنب زيارتگاهها نماز گزارده شود، كجاي اين عمل شرك است؟ آيا منظور از شرك قرار دادن شريك براي الله تعالي نيست؟ آيا كسي را كه تكبيره الاحرام خويش را با الله اكبر آغاز مي كند، و هر معبودي بجز خداي يگانة بيشريك را نفي مي كند، مي توان مشرك ناميد؟ از اينها گذشته و مهمتر از هر استدلالي، مي گوييم مگر نماز براي چه هدفي و براي پرستش كدامي معبود خوانده مي شود؟ آيا غير از آنست كه نماز يك مؤمن مسلمان معتقد به توحيد و نبوت و معاد، براي تقرب به درگاه خداوند يكتاي قادر متعال به جاي آورده مي شود. يعني نماز را براي كه مي خوانند؟ البته براي خداي يگانه و بيشريك. ديگر چه فرقي مي كند كه كجا خوانده شود. همه اماكن پاك، خواه مسجد و خواه غير مسجد، با شرايطي كه شرع مبين تعيين نموده است، زمين خدا مي باشد و نماز گزاردن در آن صحيح است. منتها چنين به نظر مي رسد كه مراد از منع تبديل مقابر پيامبران به مسجد، در واقع منع سجده بردن بر ارباب و خدايان باشد در عهد جاهلي. يعني در اينجا كلمة «مسجد» افادة «محل سجده» و «سجدهگاه» مي كند، آنهم نه سجده بر خداي متعال، بلكه سجده بر خدايان و ارباب و الههها كه صد البته شرك محض است؛ وگرنه سجده بر الله تعالي كه شرك نيست. بنابراين اينكه گفته شده «بر روي قبور مساجد درست مي كنند»، ناظر بر ايجاد سجدهگاه براي پرستش غير الله است و ايجاد مسجد در جوار مقابر براي پرستش ذات باريتعالي كه خلاف شرع نيست و شرك محسوب نمي گردد.
ثالثاً ـ به عكس برداشت و تلقي برخي از متن حديث فوق الذكر، ساختن مسجد براي عبادت مسلمين و زوار در جوار يك مكان مذهبي يا زيارتگاه فينفسه خلاف شرع نيست و برخلاف تصور عدهاي، كاري خوب و مثبت و مقرون به ثواب نيز مي باشد؛ زيرا زواري كه به زيارت مقبرهاي مي روند و در آنجا تحت تأثير روحانيت و معنويتي كه حاكم بر فضاي آن مكان است، در جستجوي جايي پاك و مناسبند كه در آنجا به نيايش پروردگار خويش مشغول گردند و حاجات خويش بر خالق خود بازگويند و از خدا بخواهند كه به خاطر عبوديت خالص و تقوا و احترام فرد صالح متوفي در پيشگاه الله تعالي، از گناهان اينها هم درگذرد و خواهشهايشان را برآورده سازد. در واقع در اين مسجد تنها خداي يكتا و بيشريك ستايش مي شود و تنها از وي ياري طلبيده مي شود.
رابعاً ـ برقرار ساختن ارتباط روحي با هر فرد متوفي، و خصوصاً با اولياء الله و اشخاص صالح متوفي، كاري غير شرعي نيست. زيرا در اين حالت نيز فرد زندة ارتباط گيرنده با روح متوفي، نه به قصد پرستش او، بلكه به نياز برقراري ارتباط روحي با وي به گفتگو با او مي پردازد و روح زكية وي را مخاطب مي سازد و براي او دعاي خير مي كند و احياناً در صورتي كه شخصي از اولياءالله يا صالحين كبار باشد، به اذن خدا وي شفاعت نيز طلب مي كند يا به اذن خدا آرزو مي كند كه آن ولي يا صالح وي را شفا دهد. شفا يافتن نيز مانند هر امر ديگري در صورت اذن الله، كاري است ممكن. چنانكه حافظ عليه الرحمه فرمايد: فيض روحالقدس ار باز مدد فرمايد، ديگران هم بكنند آنچه مسيحا مي كرد .. لذا اگر خدا بخواهد وقوع و تحقق و انجام هر كاري ممكن و ميسور خواهد گرديد.
خامساً ـ نويسندة التوحيد نوشته كه اين القيم مي گويد پيامبر (ص) از نماز خواندن بر روي قبرها منع فرموده، اينها در كنار قبرها نماز مي خوانند. حال تأكيد اين روايت بر نماز خواندن بر قبرها كه مراد همان ستايش قبرها و مردهها و ديگر افعال و اعمال حرام و قبيح عصر بتپرستي بوده است، با نماز خواندن خالصانه مؤمنان مسلمان، آنهم در كنار يا حاشية قبرها براي ذات الله تعالي چه ارتباطي دارد؟ آري پيامبر (ص) از پرستش بتها يا خدايان منع فرموده است، آنهم نه تنها در كنار قبرها، بلكه در همهجا؛ اما چگونه مي توان اين حديث را ـ به فرض صحت انتساب آن به جناب ايشان ـ بر عدم جواز نماز خواندن در كنار قبور يا اماكني كه در زيارتگاهها براي نماز خواندن اختصاص داده شده است، حمل نمود؟ اين چگونه تفسير و تأويلي است از كلام رسولالله (ص) كه نماز خواندن به قصد عبادت ذات بيشريك الله تعالي شرك قلمداتد مي شود؟ مگر كنار قبور با جاي ديگر مثلاً منازل اسخاص و يا حتي مساجد رسمي چه فرقي دارد؟ آري مساجد اماكني پاكند كه البته براي عبادت اختصاص يافتهاند و اين فضيلت مساجد است؛ اما چرا بايد نماز خواندن در جوار قبرها يا در زيارتگاهها و اماكن زيارتي شرك تلقي شود؟ بدينسان مي بينيم كه هدف غايي منع نماز خواندن در حاشية قبور و يا هر جاي ديگر مفروض، همان حرام بودن پرستش غير الله يا شائبة پرستش غير الله مي باشد و لا غير..
سادساً ـ اشاره شده كه ابن القيم گفته است اين مشركين واقع امر را تغيير دادهاند و دين خدا را عوض كردهاند و هدف زيارت را شريك قرار دادن ميت با خدا قرار دادهاند و الخ .. خدا خود مي داند كه اين ادعا بهتاني عظيم است و مستوجب اشد عقوبت. العياذ بالله و نستجير بالله چگونه ممكن است يك فرد مؤمن و مسلمان و معتقد به اصول دين، ميت را با خدا شريك گرداند؟ كدامين مسلمان و در كدام عصر و زمانه اين چنين نيتي به دل راه داده است و با صراحت، يا غير صريح و اقرار ضمني چنين كار باطلي را انجام داده است؟!! آيا اين القيم در عصر خودش، و يا پيروان ايشان در روزگار كنوني، توانسته يا مي توانند حتي يك نفر را نشان دهند كه آن يك نفر بگويد من از رفتن به قبرستان چنين اراده مي كنم كه مردهاي را بپرستم و يا او را با خداوند شريك سازم؟
سابعاً ـ در متن مورد انتقاد ما از كتاب التوحيد از قول ابن القيم آمده است كه زائران بر سر قبرها چراغ روشن مي كنند و يا در قبرستانها عيد بر پا مي كنند و الخ .. مي گوييم كه هدف غايي همة اين بازداشتنها در كلام رسولالله (ص)، منع پرستش غير الله بوده است كه البته اين دستور خداوند است در قرآن كريم كه هر فعلي از مسلمان صادر شود و قصد و شائبة پرستش غير الله در آن نهفته باشد، البته شرك است و حرام و مطرود مي باشد و كاري است غير شرعي. اما چراغ روشن كردن بر قبري يا در كنار قبري و يا در زيارتگاهي، هرگاه به قصد پرستش غير الله تعالي نباشد، هيچ اشكال شرعي بر آن متصور نيست و قطعاً مراد و منظور پيامبر گرامي (ص) ـ به فرض صحت انتساب حديث مزبور به جناب ايشان ـ اعمال شركالود اعراب جاهلي در صدر اسلام بوده است. وگرنه چراغ روشن كردن و پاك نگاه داشتن محوطة قبور و گلكاري در آنجا و ديگر اعمالي نظير آن كه امروزه متداول و مرسوم است، هيچ ارتباطي با پرستش مردگان و شريك قرار دادن آنها با ذات باريتعالي ندارد و در قرآن كريم هم آيهاي دال بر اين معنا نيامده است. در ضمن حديثي كه به پيامبر (ص) نسبت داده مي شود، مي بايستي با قرآن تطبيق داده شود، هرگاه مضمون و مفهوم آن با قرآن موافق آيد، به شرط اعتماد به سلسة روايان و منابع آنان، پذيرفتن آن رواست، و الا فلا ..
تصاوير، مجسمهها
نويسندة التوحيد در صفحة 105 اثرش مي نويسد:
«به تحقيق پيامبر اسلام (ص) از تصوير ذوات الأرواح نهي كرده است. مخصوصاً تصوير انسانهاي صاحب منصب و مقام، مانند: علماء، فرمانروايان، زهاد، فرماندهان لشكرو رؤساء، فرق نمي كند اين تصوير از طريق رسم عكس بر روي پارچه يا ورقه يا ديوار يا لباس باشد يا از طريق گرفتن به وسيلة وسايل نوري معروف در اين زمان يا از طريق تراشيدن، درست كردن مجسمه، در شكل بت. پيامبر (ص) از آويزان كردن تصاوير بر ديوار و مانند آنها نهي كرده است. و نهي كرده است از قرار دادن مجسمهها و نصبهاي يادبود. چون اين كار مقدمات رسيدن به شرك است. و اولين شركي كه روي زمين به وجود آمد به سبب تصوير و قرار دادن مجسمهها بود. در ميان قوم نوح (ع) مردان صالحي بودند. همينكه مردند قوم و قبيلهشان اندوهگين و عزادار شدند. شيطان به آنان الهام كرد كه در محلهاي اقامتگاهشان يادبودهايي قرار دهند و آنان را به اسم اين صالحان نامگذاري كنند .. پس دقت كن به عواقبي مانند شرك به خدا و دشمني رسول او كه به سبب اين يادبودها روي داد ..به همين دليل است كه خداوند تصويرگران را لعنت كرده است .. و امر كرد تا تصاوير نابود شوند و فرموده كه ملائكه وارد خانهاي نمي شوند كه در آن تصوير باشد .. در حالي كه كافران اين عصر و زمان اين عمل را انجام مي دهند چون عقيدهاي ندارند كه آنان را از اين اعمال منع كند و بر مسلمين حرام است كه خود را به آنان تشبيه كنند و در اين عمل با آنان مشاركت كنند»
در نقد اين اظهارات مي گوييم:
اولاً ـ از آنجايي كه روح تعاليم قرآني بر اساس لزوم اجتناب و اعراض انسانها از كفر و شرك است، لذا همه دستورات و احكام شرع مبين اسلام، ناظر به همين اصل اساسيِ عقيده يعني توحيد است. اما در قرآن كريم آنچه تحريم گشته و موجب انحراف فكري مؤمنان و مسلمانان از عقيدة صحيح ديني معرفي گرديده است، همان بتپرستي و شرك است. پيداست كه بتپرستي يعني پرستش اصنام و مخلوقات و هرگونه معبودي غير از الله. و شرك نيز شريك كردن غير الله است در پرستش و عبادت الله. اما در هيچ جاي قرآن به طور مشخص و صريح و شفاف سخني از حرمت رسم و نقاشي و مجسمه و فيلم و نظاير آن در ميان نيست. نيز از حديث منسوب به جناب رسولالله (ص) ـ به فرض صحت انتساب آن به ايشان و پذيرش بيقيد وشرط آن ـ چنين مستفاد نمي شود كه تصوير و مجسمه و رسم و نقاشي و نظاير آن به هر قصد و نيتي همواره حرام است؛ بلكه از ظاهر آن كلام چنين بر مي آيد كه هرگاه اين وسايل موجب و باعث كفر و شرك گردند، حرام محسوب مي شوند كه در اين صورت ترديدي در صحت آن نيست و با مضمون آيات قرآني تطبيق مي كند و لذا بيچون و چرا قابل پذيرش است.
ثانياً ـ هرگاه امري را به سبب زمينهساز بودن فعل حرامي، مورد نفي و نهي و منع قرار گيرد، در اين صورت همة امور مي توانند زمينهساز كفر و شرك گردند. مثلاً حتي آب خوردن را مي توان زمينهساز گسترش كفر و شرك دانست. براي نمونه اگر متجاوزي به حدود و حقوق مسلمانان دستگير و زنداني شود، در صورت دسترسي او به آب خوردن، ممكن است به علت همين آب خوردن از هلاكت برهد و فرصت فرار پيدا كند. آيا در اينجا مي توان گفت كه همين آب خوردن او زمينهساز فرار و تداوم دشمني اوست؟ البته كه نه. يا در مثالي ديگر، فرض كنيم مردي را به واسطة مرد بودن دستگير كنيم و مدعي شويم كه او به علت داشتن زمينة تجاوز به عنف، مجرم است؟ البته كه نه. لذا در اين موارد و مواردي نظير آن نمي توان حكم به محكوميت و مجرميت داد؛ زيرا قصد و نيت او بر انجام فعل حرام و گناه و جرم، اثبات نشده است و نيز وي هنوز به انجام آن عمل مبادرت نكرده است. بنابراين زمينهساز بودن امري نمي تواند دليل بر مجرميت و محكوميت باشد. مگر زماني كه به اثبات برسد عملي درشرايط مشخصي مستقيماً يا معالواسطه باعث انجام فعل حرامي گرديده است كه در اين موارد حكم به حرام بودن آن عمل و فعل اوليه صحيح است؛ آنهم در همان شرايط و نه در هر شرايط ديگري. مثلاً ممكن است به دست گرفتن چاقويي براي فرد مست يا مجنوني خطرناك و زمينهساز حمله به ديگران باشد، اما به دست گرفتن همين وسيله براي فردي عاقل و هوشيار متضمن هيج خطري نباشد. لذا شرايط تحقق فعل و تعلق حكم شرعي به آن متفاوت است. البه ممكن است حكمي شرعي در هر شرايطي همواره ثابت و لايتغير باشد. مانند حكم به حرام بودن كفر وشرك و زنا و ظلم و نظاير آن. در هرحال حكم به حرام بودن رسم وشكل و تصوير و نقاشي و مجسمه و نظاير آن در صورتي صحيح است و با تعاليم قرآني تطبيق دارد، كه موجب كفر و شرك و افعال شركآلود و فعل حرام گردد؛ وگرنه مجموعة اين قبيل وسايل، يا به اصطلاح امروزي هنرها، به خودي خود از علل و موجبات كفر و شرك تلقي نمي گردد و لذا مضمون حديث پيامبر اكرم (ص) ـ به شرط صحت انتساب آن و قبول منابع و اعتماد به سلسلة راويان آن ـ اساساً ناظر بر همين نكتة مهم است و لاغير..
ثالثاً ـ حرام بودن بتتراشي و نقاشي و آويزان كردن نقوش در منازل و معابر در عصر جاهليت و يا در آغاز بعثت، چه ارتباطي با حرمت اين امور در روزگار ما دارد كه شرايط عصر جاهلي و آغاز بعثت به سر رسيده و اكنون سدههاست كه به بركت رنجهاي پيامبر عظيم الشأن (ص) و اصحاب و ياران ايشان (رض) اسلام گسترش يافته و در بلاد اسلامي تحكيم پيدا كرده و كفر و شرك محو و نابود گرديده است. آري ممكن است در همين روزگار ما و يا در آينده نيز كافر و مشرك يافت شود و برخي جهال و منحرفين به انجام اعمال شركآلود مبادرت نمايند؛ اما آن حالت مشمول يك حكم كلي نيست و جامعة اسلامي را نبايد كافر و مشرك دانست و نمي بايستي حكم به حرمت وسايل ارتباطي و هنرها داد و نبايد مطلقاً آنها را حرام دانست. بلكه صحيح آنست كه بگوييم هرگاه اين وسايل و هنرها و ديگر امور مشابه، موجب كفر و ارتداد و شرك گردند، آنگاه به كار بردن آنها تحت شرايطي كه شرع تعيين نموده، حرام و باطل و مطرود است.
رابعاً ـ در دنياي امروز وسايل و تكنولژيها و هنرهاي ظريفه و تجسمي در خدمت گسترش فرهنگها و آرا و عقايد و انديشهها قرار دارد و همة اقوام و ملتها مي توانند از آنها در راستاي اشاعة دين و فرهنگ و تمدن خويش استفاده نمايند. و از آنجايي كه اين وسايل و هنرها و امور ارتباطي في نفسه بد و منفي و مضر نيستند و نحوة استفاده از آنهاست كه مي تواند بدي و ضرر و فساد و تباهي در بر داشته باشد، لذا بهتر آنست كه مسلمانان به جاي حركت كردن در جهت خلاف رودخانة خروشان ترقي و پيشرفت و توسعه، نحوة استفادة صحيح از امكانات نوين را بياموزند و بدان وسيله دين و عقايد و انديشهها و فرهنگ و تمدن خويش را گسترش دهند و به گوش جهانيان برسانند؟ آيا بهتر نيست كه به جاي منع و طرد و تحريم اين وسايل، كه روز به روز، بر اثر پيشرفت علم و فناوري، بر تعداد و تنوع آنها نيز افزوده مي شود، با عامل اصليِ كفر و شرك كه همانا جهل و بيسوادي و عقبماندگي و فقر مادي و معنوي است، مبارزه كنيم و بدون توجيه عقلي و شرعي به حرمت معمول و وسيله حكم نكنيم؟
خامساً ـ در موضوع و بحث ما نحن فيه از يك نكتة بسيار مهم و بنيادي نبايستي غافل بود و آن اين است كه در موارد ذكر شده و مورد انتقاد ما از قبيل تحريم نقاشي و تصويرگري و مجسمهسازي، هدف از به كار بردن اين وسايل و هنرها و شيوهها غرض اصلي و غايت مقصود، مفاهيم نهفته در پس اين نمادها و سمبولها و رمزورازها مي باشد. وگرنه صفحة نقاشي شده يا مجسمة تراشيده شده به خودي خود بيارزش و فاقد هرگونة بهرة معنوي است. لذا موضوع نقاشي و موضوع مجسمهسازي و مفاهيم اصلي نهفته در پس شكلها و تصاوير و ظواهر هدف سازنده و بيننده است، و نه صورت ظاهري آن. به عبارت ديگر، زماني كه فردي به يك نقش و نگار يا به يك مجسمه مي نگرد، نه تنها به قصد پرستش به آن نگاه نمي كند، بلكه به موضوع و مفهومي كه از آن تصوير يا نقش به ذهن او متبادر مي گردد، توجه دارد. مثلاً هنگامي كه شخصي كه به تصوير مكه يا مدينه و يا حتي به شمايل تخيلي پيامبر (ص) كه توسط نقاشي ترسيم گرديده است، مي نگرد؛ اولاً به قصد پرستش در آن نمي نگرد و نمي خواهد پيامبر را با خدا در پرستش شريك سازد و در ثاني از ديدن آن تصوير يا آن شمايل يا آن نشانه كه در ذهن او بر ياد پيامبر (ص) و سنت و سيرة ايشان دلالت مي كند، به ياد خدا و دين اسلام و رسالت پيامبر و اهداف عالية شريعت محمدي مي افتد و لذا اين نقاشي يا اين نگاه كردن، باعث عملي خير و حسنه گرديد و شخص نقاش يا ناظر را به حركتي ذهني به سوي الله تعالي متوجه گردانيد و البته همين كوشش و كشش خود نوعي عبادت است. بنابراين ديدن يك نقش يا يك نشانه و يا يك مجسمه مي تواند ذهن آدمي را به سوي يك مفهوم مثبت و خوب و متعالي منتقل سازد و اين انتقال اولا شركآلود نبوده و در ثاني موجب كوشش ذهي بيننده گرديده است. حتي لزومي ندارد كه اين مفهوم لزوماً يك مفهوم ديني و متعالي باشد. چه مفاهيم ديگري كه بهر نحو بتوانند موجب ترقيق و تفريح و انبساط خاطر گردند و يا بر عواطف شخص تأثير مثبت و هدايتگر و شرعي داشته باشند، مي توانند از مصاديق همان حالت قبلي باشند. مثلاً ديدن عكسي آويخته در سرايي يا جايي مي تواند القا كنندة ياد شخصي صالح و پرهيزكار و خداترس باشد و خواطر و ذهنها را به مفاهيم دين و خداشناسي و تقوا منتقل سازد كه اين امر نه تنها كفر و شرك نيست، بلكه عين معرفتگرايي و خداشناسي است. و يا اينكه ممكن است ديدن يك نشانه يا يك مجسمه در معابر عمومي ذهن بينندگان آن را به سوي مفاهيمي چون ايثار و بخشش و صلح و دوستي و شهامت و عدالت و .. منتقل سازد. در اين صورت چگونه مي توان ساختن يا ديدن آن نشانه يا آن مجسمه را از مصاديق كفر و شرك تلقي نمود؟ به عكس ديدن تصوير يك عالم روحاني يا يك عارف نامي و يا يك شخصيت برجستة فرهنگي و ادبي مي تواند اشاعه دهنده معنويت و علم و فرهنگ و هنر باشد و در راستاي مبارزه با بيهويتي و جهل و فقر مادي و معنوي در جامعه، بسيار مؤثر و مفيد واقع گردد.
سادساً ـ به موضوع تأثير نمادها و تصاوير در ذهن آدمي مي بايستي توجه ويژه معطوف نمود؛ زيرا همين نمادسازي و تصويرگري يكي از فعاليتهاي مهم و سازندة ذهن آدمي است كه همواره مي تواند به عنوان عاملي اساسي در تكوين انديشة او دخيل باشد. در قرآن كريم و به طور در تعليمات اسلامي به امر نمادپردازي و تصويرگري ذهني توجه شده و در راستاي القاي مفاهيم و تبيين و تعليم دستورات و احكام شرعي بسيار مورد تأكيد قرار گرفته است كه از آن جمله مي توان به اعمال و مناسك و نمادهايي كه در فريضة حج مطرح شده، اشاره نمود. مثلاً پوشيدن لباس سفيد احرام، طواف كعبه، سعي صفا و مروه، رمي جمرات، قصر مو، قرباني و ديگر اعمال حج همه و همه در واقع همان نماد يا سمبولند كه هريك القا كنندة مفهومي ديني و متعاليند و در راستاي القاي مفهوم و زمينهسازي براي درك توحيد و نبوت و معاد بسيار مؤثرند.
سابعاً ـ گفته شده است كه اولين شركي كه روي داده است به سبب تصوير و قرار دادن مجسمهها بوده است !! يا للعجب كه نويسندة التوحيد اين اطلاعات تاريخي را از كجا برگرفته و اين اولويت را بر مبناي كدامين متن تاريخي و آماري براي تصوير و مجسمه قائل گرديده است؟ بر فرض محال كه چنين باشد، اما ما بر اساس كدامين منطق و عقل سليم اين اظهار نظر را بپذيريم؟ مگر بر اساس كتابهاي آسماني و خصوصاً قرآن كريم، اولين گناه ما بين آدم و حوا در بهشت به واسطة يك ميوة بهشتي ـ مثلاً سيب يا گندم و يا .. ـ صورت نگرفته است؟ آيا مي بايستي چنين نتيجه گرفت كه چون سيب يا آن ميوة بهشتي نخستين بار توسط آدم و حوا و با القاي شيطان، مورد سوء استفاده قرار گرفته است، حال بايستي حكم به تحريم سيب يا گندم و يا ميوههاي ديگر داد؟ آيا بهتر نيست بجاي تحريم وسيله، به تحريم اصل انديشه ناروا و عمل نادرست مبتني بر آن مبادرت كنيم؟ آري اصل انديشة بتپرستي و شركجويي، و نيز اعمال و اقوال كفرآميز و شركآلود متعاقب نيت و قصد و ارادة مشخص ناشي از كفر و شرك، غير شرعي و حرام است.
سوگند
نويسندة التوحيد در صفحة 173 كتابش مي نويسد:
«سوگند به غير خدا شرك است .. پيامبر (ص) فرمود: من حلف بغير الله فقد كفر او أشرك» ـ به نقل از احمد. ترمذي و حاكم ـ هركس به غير خدا سوگند ياد كند يا يا كفر انجام داده يا شرك و اين شرك و كفر، شرك و كفر اصغر است مگر وقتي كه سوگند ياد شده نزد سوگند ياد كننده تا حد عبادت او، تعظيم شود كه در اين حال شرك و كفر از نوع اكبر است. مانند حالي كه امروزه عبادت كنندگان قبور دارند كه از مردگاني كه به آنان تعظيم مي كنند بيشتر مي ترسند تا از خدا و عظمت او .. پس سوگند تعظيم .. فقط لايق به خدا است و لازم است فقط به سوگند به خدا ارزش داده شود ..»
در نقد اين نتيجهگيريهايي كه از نقل حديث يادشده، براي نويسندة التوحيد حاصل گرديده است، مي گوييم:
اولاً ـ در كجاي قرآن تصريح گرديده است كه سوگند به غير خدا شرك است؟ حتي مي توان گفت چه بسيار سوگندهايي كه از جانب الله تعالي ياد شده كه مدلول آن از مخلوقات اوست؛ حتي خداوند در قرآن به موارد متعدد و متفاوتي از قبيل ميوهها، شهر، كوه، حالتهاي مختلف مخلوقات و جانداران، اشياء، اوقات مختلف شب و روز، و از اين قبيل سوگند ياد نموده است كه البته در بيشتر موارد اين سوگندها ظاهراً به جهت تأكيد بر اهميت موضوع و يا تكريم آن ياد شده است. البته ما در اينجا حتي لفظ تعظيم را هم به كار نبرديم كه صد البته تعظيم شايستة ذات بيشريك الله تعالي است. لذا گفتيم «اهميت دادن» و «تكريم». حال چگونه است كه پروردگار عالميان انجير و زيتون و شهر مكه و چاشتگاه و شامگاه و حالات اسب را مورد توجه قرار داده و در برخي موارد به تكريم آنها پرداخته و يا اهميت آنان را مورد تأكيد قرار داده است؛ اما مثلاً سوگند ياد كردن به پيامبر (ص) و اولياء الله (ع) و صالحين (رح.) به جهت تكريم آنان، كفر و شرك تلقي مي شود؟؟ حتي مي توان گفت كه لفظ تعظيم هم قابل تحليل است و جاي بحث دارد. تعظيمي كه براي خدا قائل مي شويم به عنوان پروردگار بيشريك و قادر مطلق و ذات باريتعالي است و تعظيمي است به جهت عزت ذاتي و قدرت مطلقة خداوند خالق هستي. اما مفهوم تعظيم در مورد بندگان پاك و متقي خدا به جهت نشان دادن عزت و شأن والاي آنانست در پيشگاه خداوند يكتا كه اين عزت و بزرگي ثانوي و اعتباري است و به اعتبار خلوص بندگي و تقواي آنان در محضر بارتعالي اطلاق گرديده است. در اينجا هم ملاحظه مي شود كه بسته به نيت و مقصود ياد كنندة سوگند، مفهوم سوگندش متفاوت خواهد بود. يعني آنكه اين نيت و مقصود غايي سوگند ياد كننده است كه سوگندش را تفسير و تبيين مي كند، و نه ظاهر سوگند او. بنابراين، نتيجه مي گيريم كه سوگند ياد كردن به جهت اهميت دادن و تأكيد و تكريم مادامي كه براي شريك قرار دادن كسي يا چيزي با ذات الله تعالي همراه نباشد، حرام نيست و در مناسبت و جاي خود جايز است. نيز سوگند ياد كردن به جهت تعظيم مخلوقي از مخلوقات خداوند مادام كه با نيت كفر و شرك همراه نباشد و فقط به قصد بزرگداشت و تأكيد بر عصمت (در مورد پيامبران الهي) و تقوا و عبوديت خالصانة مؤمنان و مسلمانان (در مورد اولياء الله و صالحين) صورت گيرد، آنهم كفر و شرك محسوب نمي گردد.
ثانياً ـ حديث مذكور منسوب به پيامبر اكرم (ص) ـ به فرض صحت انتساب آن به جناب ايشان و پذيرفتن اعتبار منابع و راويان آن ـ از دايرة نتيجهگيري مورد قبلي خارج نيست و لازم است كلام پيامبر اكرم (ص) با مفاد و مضامين و روح تعاليم قرآني مطابقت داشته باشد. لذا صحيح آنست كه بگوييم كسي كه با نيت پرستش يا شريك قرار دادن غير الله با ذات الله تعالي به شخصي يا چيزي سوگند ياد كند، به تحقيق به ظلمات كفر و شرك در غليطيده و كفر گفته يا شرك ورزيده است و در غير اين صورت، هرگاه سوگندي به نيت تعظيم يا تكريم غير الله ياد شود، و هيچگونه شائبة كفرگويي و شركجويي با آن همراه نباشد، در آن صورت نه تنها فعل حرامي به وقوع نپيوسته، بلكه امر پسنديدهاي كه همانا تأكيد بر حقانيت و صحيح دانستن كاري شرعي تلقي مي شود، محقق گشته است كه البته اين فعل خود، در پيشگاه ذات باريتعالي، مقبول و مأجور مي باشد.
ثالثاً ـ از كجا براي نويسندة التوحيد به اثبات رسيد و يقين حاصل شد كه زائرين قبور را اولاً زيارت مي كنند و در ثاني از مردگان و صاحبان قبور بيشتر از خدا مي ترسند؟؟ آيا اين بهتان عظيم و اتهام بسيار ناروا و ظالمانه را چگونه مي توان به اثبات رسانيد؟ آيا ما مي توانيم از نيت و قصد قلبي زائران قبور آگاه شويم؟ آيا زائرين خود مدعي شدهاند كه مراد از زيارت ايشان پرستش و عبادت صاحبان قبور است؟ و آيا زائرين خود مدعي گشتهاند كه العياذ بالله از مردگان بيشتر از خدا مي ترسند؟؟ آيا وقت آن نرسيده است كه بجاي اين همه افتراگويي و تهمتزني و متهمسازيِ مسلمانان به الحاد و كفر و شرك و زندقه، معارف ناب قرآني را در ميان آنان ترويج نماييم و حتي اگر كژرويهايي هم اتفاقاً به وقوع بپيوندد، با اخلاق حسنه و ارشاد و تزكيه و تعليم آنها را به وحدت و اتفاق و اتحاد فراخوانيم؟ البته كه بهتر است ..
توسل
نويسندة التوحيد در صفحة 177 كتابش پس از برشمردن شش نوع توسل تحت عنوان توسل مشروع (توسل به خدا با اسماء و صفاتش؛ توسل به خدا با اظهار ضعف و نياز و فقر به او؛ توسل به خدا با دعاي صالحيني كه در قيد حيات هستند؛ توسل به خدا با اعتراف به گناهان) به نوع ديگر توسل موسوم به توسل غير مشروع اشاره مي كند و مي نويسد:
«طلب دعا از مردگان حرام است چون مردگان برخلاف زماني كه زنده بودند توانايي دعا كردن ندارند. طلب شفاعت از مردگان نيز حرام است. چون عمر بن خطاب و معاويه بن ابيسفيان و كساني كه در حضور آن دو بودند مانند اصحاب و تابعين به احسان آنان، وقتي دچار خسكسالي مي شدند طلب باران و توسل و طلب شفاعت را از كسي مي كردند كه در قيد حيات بود مانند عباس و يزيد ابن اسود و توسل و شفاعت و طلب باران را از پيامبر (ص) در زمان وفاتش نمي كردند نه روي قبر او نه قبر غير او بلكه به جاي او از عباس و يزيد كه در قيد حيات بودند طلب دعا مي كردند»
در نقد اين نتيجهگيري و اظهار نظر مي گوييم:
اولاً ـ در محضر الله تعالي «مردن» و «مرده» و «مردگان» معني و مفهومي ندارد و اين مفاهيم براي مخلوقات و ما انسانها كه از عمر مشخص و معلومي در اين جهان برخورداريم، مصداق پيدا مي كند؛ آنهم به مفهوم «پايان زندگاني اين جهان» است؛ وگرنه با پايان يافتن زندگاني اين جهاني ما، زندگي اخروي ما آغاز مي شود كه كيفيت آن در انحصار علم الهي قرار دارد. لذا از نظر مؤمنان و موحدان و مسلمانان، هيچ مخلوقي از مخلوقات خداوند در محضر خداوند نمي ميرد و فنا نمي شود؛ بلكه از شرايط زندگاني دنيوي به شرايط زندگاني اخروي منتقل مي گردد. به ديگر بيان، انسان كه از روح و جسم سرشته شده است، پس از انقضاي مدت عمرش در اين جهان، تنها جسمش مي ميرد و روحش همواره زنده است و در محضر الهي حي و حاضر و روزيخور و برخوردار مي باشد. كه اگر غير اين بود ثواب و عقاب و معاد يا بازگشت جسماني و روحانيِ مردگان، معنا و مفهومي پيدا نمي كرد. همچنانكه خداوند در قرآن ضمن تأكيد مقام و منزلت شهيد، به همين نكتة مهم نيز اشاره مي فرمايد كه: تصور نكنيد كه شهدا مردهاند؛ بلكه آنها زندهاند و در پيشگاه خدايشان روزيخور و برخوردارند .. در اينجا الله تعالي در واقع به موضوع خلود روح تأكيد مي فرمايد و انسانهاي زنده در دنيا را مخاطب مي سازد كه اولاً با پايان گرفتن زندگي اين جهاني، زندگي تمام نمي شود و بلكه به صورتي ديگر تداوم مي يابد كه آن صورت به طور كلي از نظر ما انسانها مي توان آن را زندگي روحاني ناميد؛ و در ثاني، به ويژه شهدا در پيشگاه قرب الهي حاضرند و از عنايات و بركات و الطاف الهي برخوردارند. لازم به تذكر است كه معاد را نبايد زنده شدن مردگان دانست؛ بلكه صحيح آنست كه بگوييم كه معاد عبارت است از بازگشت مردگانِ حاضر در دنياي آخرت، به صحنة قيامت كبري در هيئتي كه دانستن چگونگي آن منحصر است به حيطة علم الهي. در نيتجه نمي توان اثبات نمود كه مردگان پس از مردن ظاهري، زندگي روحاني ندارند؛ به عكس حتي بنا به آية فوق الذكر مي توان گفت آنها زندهاند و در پيشگاه الهي حي و حاضرند. ممكن است گفته شود كه آيه مذكور فقط ناظر است به وضعيت اخروي شهدا، و ديگران چنين وضعيتي ندارند. در اينجا مي گوييم كه اشاره به مقام شهدا در جهان آخرت، براي اين نيست كه ما نتيجه بگيريم پس همين زنده بودن اختصاص به شهدا دارد و در مورد ديگران مصداق ندارد؛ كه در اين صورت اين چنين زنده بودني براي شهدا امتياز نخواهد بود؛ بلكه العياذ بالله شائبة تبعيض از آن استشمام مي شود كه البته خدا عادل است و به هيچيك از مخلوقات خويش ظلم نمي كند. لذا وجه صحيح آن است كه اينگونه بينديشيم همة كساني كه از نظر ما انسانها ظاهراً و جسماً مي ميرند، در محضر الهي نمي ميرند و روح آنان حي و حاضر است و در معرض لطف و عذاب الهي قرار دارد؛ و البته شهدا در اين ميان از مقامي رفيع و منزلتي بالاتر از صالحان ديگر قرار دارند و به جهت بندگي خالص و ايثارشان در راه خدا از الطاف خاصة پروردگار برخوردارند.
ثانياً ـ تعيين حلال و حرام بودن چيزي براي انسان و يا حلال و حرام بودن فعلي از افعال انسان، در حيطة قدرت و حكمت الهي قرار دارد و اين موارد در قرآن كريم مشخص گرديده است و لذا تصميم شخصي و فعل موردي و اجتهادي خلفا (رض) و ديگر اصحاب (رض) در زمينة حلال و حرام بودن چيزي يا فعلي، شرعاً اعتبار ندارد. بنابراين، حتي به فرض صحت قول مذكور و پذيرفتن منابع و راويان آن، نمي توان حكم به قطعيت حرمت دعاي ارواح و خصوصاً ارواح طيبه صادر كرد؛ بلكه مي توان تا اين حد پذيرفت كه بسته به مورد، اجتهاد موردي خلفا و اصحاب و سلف صالح (رضي الله عنهم اجمعين) تنها به عنوان يك نظرية اجتهادي قابل قبول است و اين احكام خصوصاً در مورد احكام مستخرجة ثانوية صادره از سوي اولوالامر مسلمانان، تا آن اندازه شرعي و مقبول و مؤثر است كه متضاد و ناقض اصول دين اسلام و تعليمات قرآني و اركان عقيدة اسلامي و سنت رسولالله (ص) نباشد. بنابراين حتي در صورت پذيرفتن بي قيد و شرط روايت مذكور و مفهوم آن، همانطوريكه نويسندة التوحيد تبيين و تفسير كرده است؛ نمي توان به تعميم آن در ساير موارد و شرايط حكم نمود. يعني آنكه در آن شرايط خليفه يا ديگر اصحاب، آنچنان اجتهاد و عمل نمودهاند؛ اما در شرايط و موارد ديگر ممكن است اجتهاد ديگري مبناي عمل مسلمانان قرار گيرد. مثلاً در مورد تصميم خليفه دوم (رض) و اصحاب (رضي الله عنهم اجمعين) مبني بر مبادرت نكردن به توسل به پيامبر (ص) پس از مرگ ايشان و اقدام به توسل به عموي آن بزرگوار، نمي تواند ملاك استنتاج ما در بحث ما نحن فيه باشد و ممكن است اين امر جهت و انگيزه و دليل خاصي داشته است؛ لذا اين نتيجه كه همواره مي بايستي به زندگان توسل نمود، نه تنها حكمي قطعي و شرعي نيست، بلكه با اصول تعليمات قرآني مطابقت ندارد و نمي توان تأييدي از قرآن براي آن يافت ..
ثالثاً ـ اساساً خود موضوع «دعا» امري روحاني است كه ميان ارواح زندگان از يك سو، و زندگان با خداوند، و اموات با خداوند همواره برقرار است. چه، روح آدمي صورتي از خلقت و فيوضات و الطاف الهي است و اين ارواح همواره با منبع فيض كه همان روح الارواح يا الله تعالي است در ارتباطند و عدل الهي ايجاب مي كند كه اين ارتباط مخلوق با خالق خويش، چه در حال زندگاني اين جهاني، و چه پس از ورود روح به جهان آخرت، هميشه و در همه حال برقرار باشد. در غير اين صورت، اساساً هستي معنا و مفهومي پيدا نمي كند. لذا خلود روح در عالم عقبي امري است مسلم و اساسي و مثبِت و گواه عدل الهي. نتيجة كلّي آنكه، ارتباط ارواح انساني از طريق دعا و ارتباط روحي با زندگان و درگذشتگان، امري است شرعي و صحيح و قابل درك و فهم، و نيز آرامش روح يا عذاب روحي كه در همين جهان نيز مطرح است، ناشي از همين واقعيت مي باشد. از سوي ديگر ارتباط معنوي انسانها با يكديگر، از طريق خواب و رؤيا نيز ناظر به همين معناست. آيا رؤياي صادقه چيست؟ آيا اگر به أذن الله ارتباط روحي ميان ارواح انساني برقرار نباشد، چگونه مي توان امري را كه بعد از ديدن يك رؤياي صادقه به وقوع مي پيوندد، توجيه و تفسير و تبيين كرد؟ آري در همة شرايط اين ارتباطات لازم است به أذن الله باشد.
رابعاًـ از آنجايي كه الله تعالي در آية 35 سورة مائده فرموده است: «وَ ابْتَغوا اِلَيْهِ الْوَسيلَةَ»، كه در اينجا اولاً اصل ابتغاء به وسيلة مصرح و مؤكد و شرعي و حلال است. و اما خداوند در سورة فاتحه الكتاب نيز مي فرمايد: «اياكَ نَعْبُدُ وَ اياكَ نَسْتَعين». حال نكتة مهم در اين بحث اين است كه در يك جا خداوند مي فرمايد فقط مرا بپرستيد و فقط از من ياري بخواهيد؛ و در جاي ديگر مي فرمايد براي تقرب به درگاه من به وسيله متوسل شويد. حال از اين دو تأكيد و صراحت چه مي فهميم؟ و اين دو امر را چگونه با هم جمع مي كنيم؟ صحيحترين تحليل و تفسير اين است كه بگوييم ما بايد فقط خدا را پرستش كنيم و تنها او را عبادت نماييم و تنها از او ياري بجوييم؛ اما براي اين پرستش و دادخواهي، اولاً، عادلاترين و مناسبترين حالت آنست كه بين خدا و بندگان او ارتباطي دائمي برقرار گردد. در ثاني، به منظور دستيازي به بهترين نوع ارتباط و برخورداري هميشگي از آن، در راستاي صحيحترين وسيلهسازي و تقرب به درگاه الهي، بهتر است به فراگيري الگوهاي ارتباطي و راههاي آزمودة مطمئنترين ارتباطها بين انسان و خداوند بپردازيم؛ و هم ازينروست كه از الگوي مطمئن ارتباط معصومين و پيامبران و اولياء الله و صالحين و بزرگان دين با خداوند استفاده مي كنيم و آنان را وسيله مي سازيم و راه و روش عبادت آنها را فرا مي گيريم و تقواي ايشان را سرمشق زندگي خود قرار مي دهيم و از انديشهها و سيرة ايشان درس مي آموزيم. خلاصه آنكه، در هر حال، علاوه به باز بودن شاهراه ارتباط مستقيم و بيواسطة انسانها با خالق خويش، نيز مي توان از طريق ارواح پاك و مقدسه و توسل به آنان با خداي عالميان ارتباط برقرار سازيم. اين ارتباط نوع اخير در واقع، غيرمستقيم هم نيست؛ بلكه توسلي است كه با نيت وسيلهپردازي شرعي و مؤكد، صورت گرفته است و فقط به اعتبار عزت و كرامت آن ارواح مقدسه در درگاه الهي انجام گرفته است؛ و نه به قصد پرستش آنان. بنابراين مي بينيم كه اين گونه ارتباط، با نيت پرستش غير الله به وقوع نپيوسته است؛ لذا نمي توان آن را حرام دانست.
توسل به جاه و مقام پيامبر (ص)
نويسندة التوحيد در صفحة 183 كتابش مي نويسد:
«توسل به جاه و مقام پيامبر يا به جاه و مقام ديگران حرام است»
در نقد اين اظهار نظر مي گوييم كه:
اولاً ـ همچنانكه پيشتر ذكر شد، معناي راستين توسل آن است كه شخص مؤمن مسلمان در راستاي پرستش ذات الله تعالي و باطل شمردن عبوديت غير او، براي نزديك شدن به درگاه الهي و بهرهوري كامل از رحمت و مغفرتش، (علاوه بر راه مستقيم و بيواسطة ارتباط با خداوند)، مي تواند از اسوهها و شيوهها و راههاي شرعي و مطمئن و آزمودهاي كه اولياءالله و صالحين تجربه نمودهاند، به درگاه خداوند سبحان تقرب بجويد. لذا، آنچنانكه نويسندة التوحيد ادعا كرده است، توسل به جاه و مقام پيامبر معني ندارد .. صحيح آن است كه بگوييم توسل به سيرة پيامبر (ص). اما دعا كردن با توسل به جاه و مقام و منزلت پيامبر (ص) صحيح است و آن موضوعي است جداگانه. به عبارت ديگر، توسل دستيازي و طلب راه و روش و اسوه و سيرة معصومين و صالحين است كه فردي با سلوك و كوشش خود اسوة حسنهاي را سرمشقو خود مي سازد و مي خواهد به راه حق برود و به حق برسد. اما دعا كردن و قسم ياد نمودن موضوع ديگري است. مثلاً شخص مومن و مسلماني مي تواند دعا كند كه: بار خدايا ! ترا به جاه و مقام و شأن والاي رسولالله در پيشگاهت قسمت مي دهم كه فلان خواستهام را برآورده فرما. اين دعا به هيچ وجه كفرآميز و شركآلود نيست. يعني اولاً نيت پرستش غير الله تعالي در كار نيست و در ثاني، خواستة يك بندة خدا است از خالق خويش. مفهوم اين جمله اين است كه: خدايا همچنانكه رسول تو به جهت عبوديت و بندگي خالصانهاش در پيشگاه تو اكرم و معزز و محترم است، من نيز كه پيرو اويم و راه او را گرفتهام و از امت وي بشمارم، نيز مشمول لطف و رحمت و عنايت خودت بگردان و گره از كارم بگشا و فلان خواستهام را برآورده فرماي. حال ممكن است بگوييم مگر نمي شود همين دعا را بدون نام بردن كسي و يا بدون قسم دادن خداوند به رسولالله (ص) در پيشگاه خداوند مسئلت نمود؟ پاسخ اين است: البته كه مي شود؛ اما صورت اول دعا يا قسم با صورت دوم فرقي دارد. آن فرق اين است كه در صورت اول فرد داعي به پيروي از سنت و سيرة رسولالله اقرار كرده و اين پيروي را بر خويش الزام نموده و آن را براي خويش سربلندي و ماية فخر خود مي مي شمارد و مي داند كه پيامبر (ص) در پيشگاه خداوند عزيز و والامقام است، لذا خود را در مسير راه حق و حقيقت محسوب مي دارد و هم ازينرو با اقرار و شهادت به نبوت و رسالت پيامبر و قبول اسلام، از الله تعالي مي خواهد كه به عنوان پروردگارش خواستة او را برآورده سازد. بنابراين، قسم دادن خداوند به جاه و مقام پيامبر يا ديگر معصومين و صالحين از آن رو كه با نيت شرك به زبان نيامده، شرك نيست. و از اين گذشته از آنجايي كه در ضمن مطرح نمودن يك خواسته، به اعتقاد و ارزشهاي اسلامي خويش نيز اقرار نموده است، حتي مشمول اجر و ثواب نيز مي باشد.
ثانياً ـ قسم و سوگند ياد كردن اساساً تأييد كردن ارزش يا ارزشها است. منتها زماني كه از سوي پروردگار، به مخلوقي سوگندي ياد مي شود، ابراز ارزش وجودي يا منزلت آن مخلوق يا تأييد و تأكيد بر آن منزلت و جاه و مقام است. و زماني كه از سوي انسان سوگندي ياد مي شود، ابراز اعتقاد به همان منزلت و ارزش وجودي است كه از سوي خداوند تأييد گرديده است. ملاحظه مي شود كه در صورت اول كه خداوند به مخلوق خويش سوگند ياد مي كند كاملاً روا و قابل فهم و درك است كه خالق متعال جهان با ابراز اين سوگند بر ارزش وجودي و يا منزلت و جاه و مقام يكي از مخلوقات خويش تأكيد فرموده است. و در صورت دوم هنگامي كه بندهاي به جاه و مقام معصومي يا به عزت و اعتبار و آبروي وي در پيشگاه الهي قسم ياد مي كند يا خدا را قسم مي دهد، با اظهار محبت و احترام خويش نسبت به آن معصوم يا صالح، و تأكيد بر حقانيت راه و روش زندگاني وي، از خدا مي خواهد كه حاجتش را برآورده نمايد كه در اين صورت، دو نيت در دل دارد: يكي آنكه اعتقاد خود را نسبت به معصومي يا صالحي در محضر خداوند اقرار و اظهار نمايد و ثواب و اجر اين اعتقاد صحيح را، پشتيباني براي اعمال و به ويژه خواستة خود سازد. و دوم اينكه، حاجتي را از خالق خويش طلب كند. در هر صورت همين شخص از همان ابتدا مي توانست نيت برآورده شدن خواستهاش را به دل گيرد و حتي آن را ابراز نكند و بر زبان نياورد. زيرا خداوند پيشاپيش از نيت قلبي داعي مطلع و آگاه است. اما ابراز كردن و بر زبان آوردن خواستة قلبي از سوي داعي در اينجا علاوه بر آنكه تأكيدي است از سوي او بر خواستهاش، امتياز ديگري نيز داد كه همانا تقويت ايمان و استحكام بخشيدن به عزم و ارادة بندگان است كه از پيامدهاي قسم و دعا مي باشد.
سوگند ياد كردن به مخلوق
نويسندة التوحيد در صفحة 184 كتابش مي نويسد:
«توسل به ذات مخلوقات حرام است چون وقتي گفته مي شود: اللهم اني أسألك بفلان، اگر ب در بفلان به معني قسم بود سوگند ياد كردن به مخلوق براي خدا است كه يعني: خدايا تو را سوگند مي دهم به فلان شخص كه مثلاً اين كار را برايم انجام دهي. بنابراين وقتي سوگند ياد كردن به مخلوق براي مخلوق جايز نباشد ـ چون شرك است ـ چگونه سوگند به مخلوق براي خالق جايز است؟! اما اگر ب در اين جمله براي سببيت بود در اين صورت خداي بلند مرتبه دعا كردن به سبب مخلوق را شرط استجابت دعا قرار نداده است و شرعاً اين نوع دعا كردن را جايز ندانسته است»
در نقد اين بخش از كتاب التوحيد مي گوييم:
اولاً ـ همچنانكه پيشتر در بند 14 توضيح داده شد، «توسل به ذات مخلوقات» مطرح نيست و بنا به تعريفي كه از توسل ارائه گرديد، توسل و سوگند دو مقولة جداي از يكديگرند. سوگند عبارتست از تأكيد بر اهميت قسم و تأييد ضمني ارزش نهفته در موضوع قسم. در حالي كه در توسل هدف اصلي تقرب به درگاه خداوند است و به طور ضمني تأكيد بر منزلت و ارزش وسيله؛ و نيز در مورد قسم به معصومين و صالحين ابراز تحبيب و تكريم است نسبت به وسيله. در هر دو موضوع قسم و توسل نيت شخص ياد كنندة قسم، شريك قرار دادن كسي يا چيزي با خدا نيست. لذا سوگند ياد كردن مخلوق به مخلوق تا جايي كه با نيت پرستش مخلوق و شريك گرفتن او با خدا در كار نباشد، شرك نيست و از نظر شرع حرام محسوب نمي گردد.
ثانياً ـ سوگند ياد كردن به مخلوق، تنها براي مخلوق ديگر مفهوم و معنا پيدا مي كند. مثلاً چگونه مي توان گفت خدايا ! قسم به عصمت رسولالله (ص) كه من فلان كار را انجام ندادهام !! آري اين كاملاً بيمعنا و عبث است كه در پيشگاه خداوند به عصمت رسول او سوگند ياد كنيم در حالي كه اعطاء كنندة آن عصمت خداوند است. اما سوگند مخلوق به مخلوق براي مخلوق ديگر اشكالي ندارد و قصد و نيت ياد كنندة قسم تأكيد بر اهميت سوگندش است و نه براي مقايسة آن با الله تعالي. لذا سوگند ياد كردن به عصمت پيامبر (ص) يا عزت معصومين و صالحين براي انسان ديگر، كاملاً بياشكال است و قصد و غرض ياد كنندة سوگند فقط نشان دادن اهميت سوگندش مي باشد. مثلاً اشكالي ندارد كه مسلماني براي مسلمان ديگر سوگند ياد كند كه: قسم به پاكي يا ناموس زهرا (ع) من فلان كار را انجام خواهم داد. يا بگويد به شرفم قسم يا به ناموسم قسم قول ميدهم كه فلان كار را به انجام برسانم. كه در اين دو مورد و موارد نظير آن غرض از قسم نشان دادن اهميت قسم و اشاره به اعتبار آن است و به هيچ وجه ياد كنندة قسم با نيت پرستش و شريك قرار دادن غير الله با الله تعالي اين قسم را ياد نكرده است. ممكن است گفته شود كه: چه عيبي دارد ياد كنندة قسم فقط به خداي بزرگ و بيشريك سوگند ياد كند؟ البته كه هيچ اشكالي ندارد و حتي مي توان گفت كه اساساً مسلمان تا لازم نباشد، نبايد قسم ياد كند. و اگر لازم آيد قسم ياد كند، در مواقع بسيار ضروري و حياتي، مانند ايراد شهادت و مانند آن، به خدا قسم ياد كند و در ساير موارد براي نشان دادن اهميت كلام اخباري، در موضع مناسب و بجا و با الفاظ شايسته به سوگندهاي ديگر روي آورد.
ثالثاً ـ در متن مورد نقد، گفته شده است «دعا كردن به مخلوق»؛ همچنانكه پيشتر اشاره شد، دعا كردن با قسم ياد نمودن فرق دارد. در دعا از خداوند يكتا مي خواهيم كه به سبب منزلت و جاه يكي از معصومين و صالحين درگاهش، حاجتي از ما را برآورده سازد. در اينجا به هيچ وجه قصد شريك قرار دادن آن معصوم يا فرد صالح با خدا نيست، بلكه همچنانكه در بندهاي قبلي اشاره شد، نشان دادن حب و احترام بندگان خدا است نسبت به كسي كه خدا خود او را برگزيده و به او عزت بخشيده است. لذا در اينجا قسم به مخلوق مثلاً به جاه يا عصمت و يا به پاكي او به نيت و قصد برآورده شدن شرط استجابت دعا نيست و مسلم است كه خداوند خود با ارادة لايزالش و بنا بر الطاف عميمش دعا را اجابت مي فرمايد. اما در هر حال، دعا كردن مبني بر اظهار اعتقاد به عزت معصومين و صالحين و تكريم منزلت رفيع آنان در پيشگاه خداوند، خالي از اجر معنوي و اثر روحي براي ياد كنندة سوگند نيست.
سوگند به حق مخلوق
نويسندة التوحيد در صفحة 185 كتابش مي نويسد:
«توسل به حق مخلوق حرام است چون هيچ حقي بر خداوند سبحان براي كسي واجب نمي شود. و فقط خدا است كه با واجب كردن حقي بر خودش بر مخلوقات فضل و برتري پيدا مي كند .. اين حقي كه خداوند با آن بر بندگان خود فضل مي كند حقي است كه خاص به او است و هيچ ربطي به مخلوق ندارد. پس از اگر توسل به چيزي كند كه مستحق آن نيست توسل به امري خارجي حق مخلوق كرده كه اين حق هيچ ربطي به او ندارد و هيچ نفعي به او نمي رساند»
در نقد اظهارات فوق مي گوييم:
اولاً ـ معني و مفهوم راستين اين جمله كه شخصي دعا كند و بگويد: (خدايا ! به حق قرآن يا به حق رسولالله (ص) يا به حق فلان سوگندت مي دهم كه فلان خواستة مرا اجابت فرمايي)، اين نيست كه قرآن يا پيامبر (ص) و يا فلان معصوم و صالح حقي بر خداوند دارد؛ بلكه مراد و مقصود دعا كننده از بيان اين جمله آن است كه خدايا ترا به حقانيت و راست بودن مقام و منزلت و عزت فلان معصوم ترا سوگند مي دهم و بديهي است كه مسلمانان بسته به تقوا و مقام و منزلت معنوي و قربت آنان نسبت به پيشگاه الهي، داراي فضل و جاه و مرتبة رفيعي هستند و لذا باور كردن اين حقيقت و بيان و اظهار آن در محضر الهي، خود نوعي فعل حسنه و عمل صالح بشمار مي آيد و حتي مأجور نيز مي باشد. در نتيجه در اين مورد هم مسئله باز مي گردد به نيت دعا كننده و مراد او از مضمون قسم و لذا صدور حكم شرك وي به جهت سوء ظن نسبت به وي كه مبادا منظور او چنين باشد يا چنان بوده است كار درستي نيست و شرعاً حرام است، زيرا به تصريح قرآن «بعض ظن اثم».
ثانياً ـ امر شرعي «توسل»، با موضوع حق خدا نسبت به مخلوق يا حق مخلوق نسبت به خدا ارتباطي ندارد كه آن مقولة ديگري است. البته بنده يا مخلوق نسبت به خالق خود ذاتاً هيچ حقي ندارد، مگر حقوقي كه خداوند از روي بندهنوازي و از فضل و كرم خويش به وي اعطا نموده است. و نيز خداوند كه خالق و قادر مطلق است هر حقي را كه بر بندگانش صلاح دانسته است از طريق قرآن و دستورات و احكام شرعي مقدر فرموده و ابلاغ نموده است.
ثالثاً ـ همچنانكه پيشتر نيز اشاره شد، در موضوع توسل، بحث اين نيست كه بندهاي مستحق حقي باشد يا نباشد؛ بلكه توسل وسيله قرار دادن عمل صالح و اسوة حسنه و الگوي صحيح شرعي است كه بدان وسيله به خداوند تقرب جويد. هم ازينروست كه در توسل شرعي، موضوع استحقاق بنده منتفي است و حتي مي توان گفت كه مؤمنان و مسلمانان اين حق را دارند كه با ابراز و اظهار خواستههايش از درگاه خداوند، اميد اجابت داشته باشد؛ آنچنانكه خداوند خود در قرآن تصريح فرموده كه: ادعوني، استجب لكم. لذا «توسل» به «وسيلهاي شرعي» نيز در واقع نوعي مطرح كردن تقاضا و درخواست از پيشگاه باريتعالي محسوب مي گردد كه داعي حق آن را دارد كه آن را ابراز نمايد و البته اين حق را كه مي توان آن را فضل ناميد، خداوند از از روي بندهنوازي، خود براي او قائل شده است. مانند آنكه خداوند از روي بندهنوازي مجاهدين را بر قائدين فضل بخشيد. لذا اگر داعي بگويد خدايا به حق فضل مجاهدين فلان خواستهام را برآورده ساز ! اين توسل به هيچ وجه مانع شرعي ندارد و حرام نيست. زيرا اين فضل را كه در واقع حق مجاهدين است و حقي است كه خداوند خود به آنان اعطاء نموده است، موجب شرك نيست و در ثاني، وسيلهاي صحيح و شرعي و مؤكد است و نمي توان حكم به حرمت آن داد.
طلب فريادرسي و استغاثه
نويسندة التوحيد در صفحة 188 كتابش مي نويسد:
«استعانه و استغاثه به مخلوق در مواردي كه فقط خدا توانايي انجام آن را دارد، مانند طلب كمك از مردگان، طلب فريادرسي از كساني كه در قيد حياتند و طلب كمك كردن از آنها در مواردي كه مانند شفاي مريض، از بين بردن سختيها، دفع ضرر كه فقط قادر به انجام آن است، كه اين نوع حرام و شرك اكبر است».
در نقد اظهارات فوق مي گوييم:
اولاً ـ همچنانكه پيشتر اشاره شد، استعانه و استغاثه به مخلوق آنگونه كه نويسندة كتاب التوحيد و همفكران ايشان و پيشروان فكري ايشان مي پندارند و پنداشتهاند، به هيچ وجه صحت ندارد و كذب محض و برداشت كژفهمانهاي از موضوع ما نحن فيه مي باشد. زيرا استعانه و استغاثه با مفهومي كه ايشان فهميدهاند، با مفهومي كه قاطبة مسلمانان و علماي اسلامي در طول تاريخ اسلام درك نمودهاند، از زمين تا آسمان فرق مي كند. استعانه در اينجا به مفهوم توسل به روح پاك معصومين و اولياءالله و صالحين است كه كيفيت آن در مبحث توسل مشروحاً بيان گرديد. به ديگر بيان، اگر اين موضوع را بر استعانت و استغاثه نيز حمل كنيم و تحت اين عنوان مورد بررسي قرار دهيم، عقيدة صحيح و رايج در ميان همة مسلمانان آن است كه استعانه و استغاثه همواره و هميشه از سوي بندگان متوجه ذات الله تعالي است و تنها اوست كه شايستة استعانه و استغاثه مي باشد؛ چنانكه قرآن كريم مصرح است به اين معنا: «اياك نعبد و اياك نستعين». اما توسل به معصومين و اولياءالله و صالحين در واقع استعانه و استغاثة اعتباري است و به اعتبار عزت و كرامت و تقواي آن بزرگواران در پيشگاه خداوند متعال صورت مي گيرد و مرجع اصلي آن همان ذات الله تعالي است و به اذن او اين توسل اعتبار مي يابد. كه اگر اذن او در كار نباشد، نه تنها توسل اعتبار ندارد، بلكه همة حقجوييهاي بشر باطل و بيسرانجام خواهد بود. يعني آنكه در توسل استعانت و استغاثه، از مجرايي مطمئن و آزموده و شرعي و مؤكد صورت مي گيرد؛ وگرنه به طور اوليه و مستقيم و بدون توجه به توسل نيز البته مي توان از خداوند متعال استعانت جست و به درگاه او استغاثه كرد. منتها در اينجا هرگاه كسي بخواهد كه در پيمودن صراط مستقيم حقجويي و عبادت خالص اسوهاي داشته باشد و بر نهجي مطمئن طي طريق نمايد، مي تواند از طريق توسل به ارواج طيبة معصومين و متقين و صلحاء، مسير خداشناسي و حقطلبي و استعانت واستغاثه را پيش گيرد و در ضمن در همة اين موارد قصد و نيت پرستش غير الله تعالي در كار نيست. نكتة مهم ديگر آن است كه همة مؤمنان و مسلمانان را در مسير عبادت و تزكية نفس و حقجويي، نمي توان با تواناييهاي يكسان فرض نمود. بديهي است كه برخي از مؤمنان براي پيمودن اين راه پرپيچ و خم، به اسوة حسنه و امام و راهبر و پيرِ دستگير و هادي سْبْل نياز دارند و عدل الهي نيز ايجاب مي كند كه اين دسته از مؤمنان پيوسته از نعمت ارشاد و هدايت برخوردار باشند تا مبادا در حين سير و سلوك معنوي و طي طريق ديني، به گرداب ضلالت در افتند و به سوي كژراهههاي اين مسير منحرف گردند. لذا همة مردم را نمي توان به طور يكسان مستعد و آمادة پيمودن صراط مستقيم دانست. نتيجة كلي آنكه در استعانه و استغاثه از طريق توسل، مانند استعانه و استغانه از طريق تجربة شخصي صرف، مرجع اصلي و هدف نهايي فقط الله تعالي است و بس. منتها در حالت اول يا تجربة شخصي مخاطرات آزمودن وخطا، و نيز امكان لغزش و انحراف وجود دارد؛ اما در حالت دوم يا تجربة مجرب كه با دستگيري و رهنموني و راهبري و ارشاد معصومين و اولياء الله و صلحاء صورت مي گيرد، امكان خطا و لغزش و انحراف بسيار بسيار كم است و مي توان با اغماض ادعا نمود كه اين امكان تقريباً صفر است.
ثانياً ـ همانطوريكه در مواضع پيشين اين نقد اشاره شد، توسل از طريق مردگان صورت نمي گيرد، بلكه از طريق ارواح مطهر و حي و حاضر و زندة معصومين و متقين و صلحاء تحقق مي يابد. ازينرو، آن ارواح طيبه را نبايد مردگان دانست؛ زيرا آنان شاهدان و شهيدان راه عشق حقيقيند. و از آنجا كه بنا به تصريح الله تعالي در قرآن كريم: « بل احياء عند ربهم يرزقون»، پس نمي توان ارواح درگذشتگان را ـ علي الاطلاق ـ و خاصه ارواج پاك را مرده دانست. زيرا انسان با تغيير ظاهري حيات فاني نمي گردد، بلكه در هستي لايتناهي ذات الله تعالي فنا مي گردد كه البته اين فنا به معناي نيستي و پايان زندگاني نيست.
ثالثاً ـ اساساً در مقولة توسل، استعانه و استغاثه هدف غايي مؤمن نيست؛ بلكه آنچه مهم است طريق مطمئن سير الي الله مطرح و مطمح نظر است. مثلاً هرگاه سالك و عارف و سائلي از معصومي يا فرد متقي و صالحي تقاضا مي كند كه: يا حضرت غوث گيلاني مدد ! در واقع منظور اصلي او اين نيست كه پير گيلاني، العياذ بالله، بجاي خداوند او را استعانت كند و گره از كارش بگشايد؛ بلكه مراد آنست كه راه پير گيلاني به سوي خداوند راه مطمئني است و صلاح كار آنست كه داعي به بركت راه او و به عزت او در پيشگاه خداوند و از طريق پيمودن راه او به استعانت خداوند تعالي نائل گردد. به ديگر سخن، در اينجا توسل به عزت و تقوا و راه آن پير طريقت، رمزي است و نمادي است از نوعي حقگراييِ مبارك و حقجوييِ فضيلت يافته و نتيجهاي تضمين شده در راستاي رسيدن به حق و حقيقت.
اطلاق لفظ سيد و سرور بر پيامبر (ص)
نويسندة التوحيد در صفحة 202 كتابش مي نويسد:
«پيامبر (ص) دوست نداشته كه او را با الفاظي مانند تو سيد ما هستي، تو بهترين ما هستي، تو بزرگترين ما هستي، تو با فضلترين ما هستي، مدح كنند .. و پيامبر (ص) دوست نداشت كه او را از مقامي بالاتر ببرند كه خدا به او داده است و براي او انتخاب كرده. در حالي كه بيشتر مردم با امر او (ص) مخالفت كرده و طلب كمك و فريادرسي از او مي كنند و به او سوگند مي خورند و از او چيزهايي مي خواهند كه بايد از خدا بخواهند مانند اشعار و جملاتي كه در مراسم مولودي و قصايد و سرودها مي خوانند و بين حق خدا و حق رسول فرق قائل نمي شوند»
در نقد اين اظهارات مي گوييم:
اولاً ـ تأكيد پيامبر (ص) بر جايز نبودن غلو در شأن و مقام ايشان، بيشتر ناظر به پيشگيري از تكرار غلو مسيحيان در حق حضرت عيسي (ع)، در جامعة اسلامي بوده و البته اين امر كاملاً بجا و روا بوده است؛ و در مرحلة دوم تأكيد جناب رسولالله (ص) ناظر به لزوم منع نمودن قليلي از مؤمنان سادهدل بوده است كه در آن عصر يا اعصار آينده، ممكن است در بيان منزلت ايشان غلو كنند؛ كه اين دورانديشي نيز كاملاً بجا و رواست و هرآينه اسلام را از هرگونه انحراف و شركجويي مصون نگاه مي دارد. اما نكته مهم در اينجاست كه قاطبة مسلمانان از صدر اسلام تا كنون، همواره اين حد و مرز را رعايت كردهاند و از مبادرت به هرگونه شركگويي و شركجويي در گفتار و كردارشان احتراز نمودهاند؛ و نكتة مهم ديگر اينكه دوست داشتن و تكريم و تعظيم جناب رسولالله (ص) را نبايستي خامانديشانه با اغراقگويي و غلو اشتباه گرفت؛ زيرا در حالت اول قصد و نيت شركجويي در كار نيست و جامعة اسلامي در محدودة مرزهاي قابل قبولي در عرصة توحيد، به تمجيد ايشان مي پردازد. اما در حالت دوم، قصد و نيت و يا سوءنيت غلو در كار است و در ثاني توصيفات و تمجيدات به كار رفته از حد و مرز قابل قبول اجماع علماي ديني فراتر مي رود و به اغراقگويي نزديك مي شود.
ثانياً ـ چگونه مي توان تصور كرد كه پيامبر اكرم (ص) كه خود والاترين اسوة حسنه و بهترين نمونة تقوا و تواضع است، خود از مسلمانان بخواهند كه ايشان را تعظيم و تكريم كنند؟ البته كه جناب ايشان هرگز از هيچ كس تقاضا نفرموده است كه مسلمانان با القاب فخيم و باشكوه و محترمانه توصيفشان كنند و تمجيدشان نمايند .. اما مگر مي شود انتظار داشت كه مسلمانان نسبت به منجي و پيامبر عزيز خويش ابراز علاقه نشان ندهند و تعلق خاطر خود را به جناب ايشان پنهان نمايند. اصولاً هركه خدا را دوست دارد، شايسته است فرستادة او را نيز دوست داشته باشد.
ثالثاً ـ چه كسي مي گويد كه مسلمانان با امر پيامبر خويش مخالفت مي كنند؟ در واقع اين يك ظلم آشكار است كه مسلمانان پاكدل و مخلص را متهم به مخالفت با پيامبر عزيز مي كنند. چنين نيست و ابداً چنين مباد .. آري ممكن است اين تلقي و پندار نويسندة كتاب التوحيد و همفكران و اسلاف ايشان باشد كه مي پندارند يا مي پنداشتهاند اگر كسي روح پاك پيامبر گرامي خويش را مخاطب سازد و عرض كند كه: يا سيدي ! پس او شرك ورزيده است. آيا خطاب كردن «سيد» به كسي همچون پيامبر عظيمالشأن (ص) ما مسلمانان، چرا بايد شرك محسوب گردد؟ آيا تعظيم و تكريم فرستادة الله تعالي، شرك است؟ آيا چگونه مي توان پذيرفت كه ابراز احترام نسبت به ناجي عالم بشريت (ص) و فخر عالم و آدم، با فعل حرام شريك قرار دادن غير الله با الله تعالي، مترادف و يكسان باشد؟ در هرحال، همة مسلمانان مخلص، خدا را شاهد و ناظر مي گيرند كه خطاب عنوان «سيد» و يا «سيدنا» در مورد جناب رسولالله (ص)، غير از ابراز تكريم و اظهار تعظيم نسبت به جناب ايشان كه آخرين و معززترين فرستادة الله تعالي مي باشند، با هيچ قصد و نيت و منظور ديگري مبني بر هرگونه شائبة شرك، همراه نبوده است و نخواهد بود. از اين گذشته، اطلاق لفظ سيد بر يكي از پيامبران اهلي و صلحاي بزرگ مؤمنان، يعني حضرت يحيي (ع)، در قرآن كريم مسبوق به سابقه است[1]؛ حال چگونه ممكن است اطلاق همين لفظ بر خاتٍم و گزيدة پيامبران ناروا و نادرست باشد؟
رابعاً ـ چگونه ممكن است مسلماني بين حق خدا و رسول او فرق قائل نباشد. بديهي است كه حقوق خدا نسبت به بندگانش مسلم و بيچون و جرا و مطاع است. اما حق رسول خدا نسبت به بندگان خدا، حقي است عرضي و ثانويه و اعتباري؛ و اين حقوق را خدا تعيين فرموده و به اعتبار ارادة او شايستگي تعلق پيدا مي كند. ملاحظه مي شود اساساً اين دو حق قابل مقايسه نيستند و از دو مقولة جداي از هم و در عرض يكديگر محسوب مي شوند.
خامساً ـ اساساً مجالس مولودي و محافلي كه تحت عنوان جشن ميلاد رسولالله (ص) انعقاد پيدا مي كند، در راستاي اشاعة تعليمات قرآني و فرهنگ اسلامي صورت مي گيرد و هدف اصلي از برپايي آن تحكيم خداشناسي و معرفت ديني در ميان جامعة اسلامي مي باشد. و اشعار مشهوري از قبيل قصيدة بْردة بوصيري و يا نظاير آن در زبان كردي و يا زبانهاي ديگر، همه و همه معرف غيرت ديني و خلوص عقيدة اسلامي و تكريم و تعظيم مقام شامخ رسولالله (ص) است و به هيچ وجه قصد و نيت و شائبة شرك و شركجويي از آن به ذهنِ سليم و بيغرض و مرض متبادر نمي شود. از اينها گذشته، بر مجالس مولوديخواني فوايد و آثاري اجتماعي مترتب است كه اهم آنها عبارتند از: 1ـ اشاعة روحية تعاون و همياري در ميان مسلمانان 2ـ اشاعة و تحكيم تعليمات قرآني و مباني اسلامي از طريق شرح و تفسير آيات و روايت احاديث مختلف در اين مجالس. 3ـ بازگويي شرح زندگاني پيامبر (ص) و بيان محروميتها و مشكلات و معضلات زندگي آن بزرگوار و چگونگي صبر و تلاش آن جناب در برابر مشكلات و مصائب دنيا 4ـ اشاعة دوستي و مودت پيامبر (ص) و خاندان معزز و جليلالقدر ايشان (سلام الله عليهم اجمعين) در ميان مسلمانان. 5ـ اطعام مسلمانان و ترغيب آنان نسبت به اهميت دادن به فريضة صلة ارحام 6ـ آشنايي جوانان با چكيدهاي از تاريخ اسلام و تشويق آنها به تحقيق و مطالعة بيشتر در اين زمينه 7ـ اشاعة روح همگرايي و زمينهپردازي جهت تحقق وحدت در ميان فريقين و مذاهب اسلامي.
مراسم مولودي يا جشن ميلاد پيامبر (ص)
نويسندة التوحيد در صفحة 208 كتابش مي نويسد:
«و اما براي مدح پيامبر (ص) نه وقت خاصي تعيين شده و نه كيفيتي معين مگر آنچه نصوص صريح قرآن و سنت بر آن دلالت مي كند. لذا آنچه برپاكنندگان مراسم مولودي انجام مي دهند و روزي را براي مدح او خاص مي كنند و گمان مي كنند آن روز روز ميلاد پيامبر است، بدعتي است ناپسند و حرام است»
در نقد اظهارات فوقالذكر مي گوييم:
اولاً ـ چگونه مي توان انتظار داشت كه پيامبر (ص) خود تعيين فرمايد كه فلان روز را به نام ميلاد من، براي من جشن بگيريد و در آن روز شادي كنيد؟!! اين تصور كودكانهاي است و از شأن عظيم جناب ايشان بسيار بسيار دور است كه در قبال اجر رسالتش انتظار مدح و ثناگويي داشته باشد. زيرا همانطوريكه در قرآن كريم نيز خداوهد تأكيد فرموده است كه اي پيامير به مسلمانان بگو من در قبال انجام وظيفة رسالتم اجري از شمما نمي خواهم، مگر دوستي و مودت خاندانم. اما با اين وصف، مگر مي توان انتظار داشت كه مسلمانان خود از سر وفاداري و قدرشناسي و ابراز مودت نسبت به جناب ايشان، مكنونات قلبي خويش را اظهار ننمايند؟ آري مراسم مولوديخواني كه از رسوم و سنتهاي جامعة اسلامي است، در همين راستا به ظهور رسيده و تداوم يافته است.
ثانياً ـ درست است كه براي مدح و تكريم پيامبر (ص) تنها وقت و زمان مشخصي مورد نظر نيست و هميشه و همواره و در همه حال مي توان به ياد ايشان بود و بر آن جناب و خاندانش صلوات فرستاد؛ اما نمي توان مدعي شد كه تعيين وقت و زمان مشخصي براي مدح پيامبر (ص) با حالت اول منافات دارد. به ديگر سخن، چه اشكال دارد علاوه بر اينكه هميشه و همواره و در همه حال مي توانيم به مدح پيامبر (ص) بپردازديم و بر او درود بفرستيم، در وقت و زمان مشخصي نيز طي مراسم ويژهاي، تحت شرايط شرعي، با انعقاد مجالس و محافل مولوديخواني به مدح ايشان مبادرت نماييم. كجاي اين مراسم و سنت حسنه به اساس و اركان اسلامي خلل وارد مي سازد؟ چرا با انجام اين مراسم مخالفت مي شود؟ و انگيزة اصلي از اين مخالف چيست؟ اساساً هرگاه مجلس و محفلي تشكيل شود و مسلمانان به نيت خير و قصد احياي ارزشهاي قرآني و ترويج تعليمات اسلامي بخواهند گرد هم جمع شوند و با قرائت قرآن و ذكر احاديث و بازگويي تاريخ اسلام و شرح زندگاني پيامبر (ص) ساعاتي را در كنار هم باشند و همين تقريب و اتحاد و در كنار هم بودن موجب انس و الفت و صله ارحام در بين آنان شود، چرا بايد اين كار بدعتي ناپسند و امري حرام تلقي شود؟
ثالثاً ـ نحوة انجام امور اساسي و حياتي زندگي مسلمانان و قوانين و احكام ناظر بر آنها، يا توسط خداوند در قرآن با صراحت مشخص شده و يا اينكه پيامبر خدا (ص) با اتكاء بر وحي، كيفيت و تفصيل آنها را مشخص فرموده است. اما تكليف و نحوة برخورد مسلمين با امور مستحدثه و ديگر ضرورتهايي كه بعد از رحلت پيامبر (ص) در زندگي مسلمانان به ظهور رسيده است، بر اساس استنتاج از منابع قرآن و سنت و نيز ديگر منابع فقهي، تحقق مي يابد و شكل مي گيرد. لذا اصل موضوعات تازه پديد آمده و مستحدثه را لزوماً نمي بايستي بدعت ناپسند تلقي نمود و از آنجايي كه اسلام ديني جهانشمول و فراگير و پوياست، لذا بر حسب زمان و مكان ممكن است مسائلي رخ نمايد كه حل آنها نياز به تعقل، اجتهاد و تعيين تكليف شرعي داشته باشد. بر همين مبنا، برپايي مولوديخواني و مجالس نظير آن را نبايستي لزوماً بدعتي ناپسند محسوب نمود. زيرا، برپايي آن علاوه بر فوايد و مزايايي كه پيشتر متذكر گرديديم، هيچ خللي به اساس توحيد و عقيدة اسلامي وارد نمي كند و هيچيك از دستورات شرعي در خلال آن نقض نمي گردد و در ضمن با قصد و نيت خير صورت مي گيرد.
رابعاً ـ بدعت ناميدن مراسم مولوديخواني، در واقع باز مي گردد به يك ديدگاه در ميان بخشي از مسلمانان مبني بر اينكه همة مستحدثات و نوآوريهاي دنياي جديد، يكسره باطل و ناپسند و حرام است. مثلاً از نظر اين عده، فناوريهاي نو از قبيل راديو و تلويزيون و سينما و حتي عكس و نقاشي و نظاير آن همه و همه بدعت و حرام است !! در نظر اين جماعت، هرآنچه از زمان پيامبر (ص) به بعد به ظهور رسيده يا از قبل نبوده و بعداً پيدا شده است، شايان فراموش شدن و يا محكوم به نابودي و امحاء است. دليل آنها بر اين اعتقاد اين است كه پيامبر (ص) كاملترين دين را آورده و در زمان ايشان تمام دستورات و احكام اسلامي ابلاغ گرديده و كامل شده است و هيچ نكتة ناگفته و هيچ موضوع ناسفتهاي باقي نمانده است كه در كتاب الله و سنت نبوي نيامده باشد، و لذا هر موضوع و امر جديدي كه بعد از پيامبر (ص) و سلف صالح ايشان پديد آمده است، بدعت است و پرداختن به آن باطل، و بهرهوري از آن حرام محسوب مي گردد. اما تاريخ اسلام و واقعيات زندگي مسلمانان در سدههاي پيشين و معاصر نشان مي دهد كه اين گونه برخورد با مسائل نو و موضوعات مستحدثه نه تنها اسلام را تحديد و تهديد و تضعيف مي كند؛ بلكه اصولاً اين دين فراگير و جهانشمول را از پويايي و رشد باز مي دارد و مسلمانان را روز به روز عاجزتر و ضربهپذيرتر مي سازد و آنان را در برابر امواج فزايندة موضوعات و امكانات نوپديد آمده منفعلتر مي نمايد. وانگهي باور به اينكه قرآن الي الابد جامع همة دستورات زندگي مسلمانان و جوابگوي همه نيازهاي بشر است، مانع از اعتقاد مسلمانان به پويايي و رشد فهم ديني نيست. به بيان ديگر، مي توان باور داشت كه اسلام كاملترين دين است و در قرآن و سنت پيامبر (ص) هيچ حكم ناگفته و نكتة ناسفتهاي فروگذار نگرديده است؛ و در همان حال مي توان اعتقاد داشت كه اصول و اساس نيازهاي بشري در قرآن و سنت پيامبر (ص) تجلي نموده و كامل گشته است، اما حكم شرعي در مورد مسائل فرعي و موضوعات مستحدثه و اموري كه به شرايط زماني و مكاني وابسته است، بر مبناي قرآن و سنت و اجماع و قياس و استحسان و .. ديگر منابع شرعي قابل فهم و استخراج است و لذا دين ابدي و كامل اسلام در هيچ زمان و مكاني از اتخاذ تصميم در عرصة رويارويي مسلمانان با امور مستحدثه و مسائل نو و اقتضائات جديد و نيازهاي عصر و زمانه عاجز نمي باشد. بنابراين، ممكن است در طي قرون گذشته، مثلاً، برپايي مجالس مولوديخواني از سوي علما و مردم معتقد ضروري تشخيص داده نشده يا مرسوم نبوده و يا در همة بلاد اسلامي عموميت نداشته است، اما در روزگار كنوني اين ضرورت پيش آمده است و جنبههاي تبليغي و فرهنگي آن پررنگتر گشته است و هم ازينرو، برپايي اين سنت حسنه نه تنها موجب تحكيم مودت ميان مسلمانان و پيامبرشان مي شود، بلكه فوايد و امتيازهايي همچون گسترش روح اتحاد و تعاون و اخوت اسلامي را در بر دارد كه اين خود يك ضرورت است و امري است مستحدثه كه عرف جامعة اسلامي نيز بر آن مْهر قبول زده است و مسلمانان با طيب خاطر و از صميم قلب در آن مشاركت مي جويند و مراتب عشق و مودت خويش را نسبت به پيامبرشان ابراز و اظهار مي دارند. سرانجام مي گوييم حال كه رسمي حسنه در ميان مسلمانان به ظهور رسيده و به طور طبيعي و خودجوش در ميان مؤمنان تداوم يافته است و اين سنت مرضيه باعث تحكيم مباني قرآني در جامعة اسلامي و نيز موجب تشديد و تقويت تعلقخاطر مسلمانان نسبت به دين و پيامبرشان مي گردد، اين چه اصراري است كه برخي به امحاي اين رسم ديرينه و سنت حسنه حكم مي دهند؟
بدعت
نويسندة التوحيد در صفحة 259 كتابش مي نويسد:
«بدعت دو نوع است: 1ـ بدعت در مسائل دنيوي مانند به وجود آمدن اختراعات جديد كه اين نوع مباح است. چون اصل در مسائل دنيوي مباح بودن است. 2 ـ بدعت در دين كه حرام است چون اصل در اين نوع توقف است .. بدون حكم شرعي عبادت كم و زياد نمي شود»
در نقد اظهارات فوق مي گوييم:
اولاً ـ نويسندة التوحيد محور بدعت بودن مسائل را روشن نساخته است كه آيا منظور ايشان از دنيوي بودن و ديني بودن موضوعات چيست؟ زيرا دين موضوعات بيشماري اعم از معنويات و ماديات (مسائل دنيوي) را در بر مي گيرد؛ مثلاً اين گزاره يا حكم شرعي كه خوردن گوشت خوك حرام است آيا موضوعي است دنيوي يا ديني؟! كه البته به نظر ما هم ديني است و هم دنيوي. ديني است به علت آنكه اين يك تحريم ديني است كه خداوند در قرآن آن را تحريم فرموده است؛ و دنيوي است بدان اعتبار كه موضوعي است مربوط به ماديات و امر خوردن و تبعات سوء خوردن آن. ملاحظه مي شود كه ملاك حرام بودن بدعت از نظر نويسندة كتاب التوحيد اگر ديني بودن آن است كه احكام همة موضوعات در حيطة دين قرار مي گيرد؛ حتي موضوعات مستحدثه و نوين. و اگر ملاكِ بدعت نبودنِ امور باز مي گردد به دنيوي بودن آنها؛ كه در اين صورت بسياري از موضوعات و سنن و روشها و امور تازه پديد آمده مربوط است به زندگي دنيوي انسانها.
ثانياً ـ گفته شده است كه «بدعت در دين حرام است زيرا عبادت كم و زياد نمي شود». در اينجا نويسندة التوحيد ملاك بدعت در دين را مجاز نبودن كم و زياد كردن عبادت معرفي نموده است. ما هم معتقديم كه هرگاه بدعت در اصول دين و اساس معتقدات اسلامي صورت گيرد، و حلالي حرام و حرامي حلال شمرده شود، البته بدعتي غيرشرعي و باطل صورت گرفته است و هرآينه اين امر، امري است حرام و غيرمجاز. اما مگر در اموري همچون برگزاري جشن ميلاد پيامبر (ص) و يا نظاير آن، كدام حلال خدا حرام تلقي مي شود و يا كدام حرام حلال شمرده مي شود؟ آيا در چنين اموري كدامين حكم خداوند نقض مي گردد؟ آيا اساساً اموري كه نامبرده شد، مگر جزو عبادات محسوب مي گردند؟ آيا برگزاري جشن ميلاد ـ مثلاً ـ و يا ديگر موارد نظير آن، به عبادت خداوند اختصاص يافته است؟ يا آيا در خلال اين سنت ديرينه و امر حسنه، كداميك از عبادات تغيير داده مي شود و كدام عبادت كم يا زياد مي گردد؟ بديهي است كه در همة اين موارد، از هيچيك از عبادات چيزي كم، يا بر آنها چيزي زياد نمي شود و تغييري در عبادات و احكام شرعي روي نمي دهد. بلكه به عكس، سراسر مراسم مولودخواني در راستاي تشييد مباني اسلامي و تقويت اعتقادات ديني و تحكيم و اعتلا و انتشار فرهنگ اسلامي صورت مي گيرد.
ثالثاً ـ هرگاه بپذيريم كه ملاك بدعت مباح، دنيوي بودن و ملاك بدعتٍ حرام، ديني بودن آن است، مي بينيم كه مشكل مضاعف مي شود؛ زيرا حال اين سؤال پيش مي آيد كه اساساً بدعت مباح و بدعت ديني را چگونه از يكديگر متمايز نماييم؟ در حالي كه امور دنيوي نيز زيرمجموعة امور ديني قرار مي گيرد، مشكل ثالثي رخ مي نمايد و آن اين است كه چگونه امور دنيوي را از امور صرف ديني (به زعم نويسندة كتاب التوحيد) تفكيك نماييم؟ براي نمونه از كجا بدانيم كه حكم الصاق عكس بر ديوار منزلي يا مسجدي حرام است يا حلال؛ و درست است يا نادرست؟ نيز از كجا بدانيم نصب سنگنوشته يا سنگ منقور بر روي مزار مردگان درست است يا نادرست؟ ممكن است در اين موردِ بخصوص پاسخ داده شود كه سنگ منقور مزار در زمان پيامبر (ص) مرسوم نبوده است. اما حال مسئلة ديگري را مطرح مي سازيم از اين قرار: حكم شرعي مداواي مريضي نيازمند به عمل جراحي در بلاد كفر، و انتقال او با هواپيمايي با خدمة بيحجاب و استعمال وسايلي با فناوريهاي جديد كه به دست غير مسلمانان ساخته شده است، چيست؟ در اينجا ممكن است پاسخ داده شود كه نجات جان يك مسلمان از راههاي گفته شده، مجاز است. هرگاه اين نتيجه را بپذيريم، در واقع حكم به ضرورت دادهايم. يعني ضرورت باعث شده است ك حكم به وسيله و امر مستحدثه بدهيم. در اين مثال هواپيما و وسايل پزشكي و دارو همه وسايل مستحدثهاند. بلاد كفر و خدمة غير مسلمان بدون حجاب اسلامي، همه و همه بحكم ضرورت و ناچاري مجاز شمرده شدهاند. نتيجة كلي آنكه شرايط زماني و مكاني و حكم ضرورت در تعيين مشروعيت يك امر دخيل و مؤثر است. حال اين امر چه استفاده از يك وسيلة جديد يا بهروهوري از يك انديشة نو باشد، و چه اجراي يك مراسم و سنت ديرينه.
رابعاً ـ در زمينة «بدعت» ما معتقديم كه مراد از «بدعت» در مسائل شرعي، پيروي از پديده يا مطابعت امري است كه يا مستقيماً و يا به طور ضمني در قرآن و سنت پيامبر (ص) منع گرديده است و چنين پيروي و مطابعتي يا آثار و تبعات منطقي آن، با اصول اعتقادات اسلامي و مباني قرآني در تضاد قرار مي گيرد. به ديگر بيان، هرگونه صدور حكم شرعي و تصميمگيري و پيروي و استفاده از پديدهاي يا وسيلهاي، خواه مرسوم و قديمي و خواه نو پديدآمده، كه با اصول معتقدات اسلامي و احكام صريح قرآني و سنت پيامبر (ص) منافات و مغايرت داشته باشد، غير شرعي و حرام محسوب مي گردد. يعني آنكه، مغايرت به اصول اعتقادي اسلامي و احكام و موازين قرآني مبنا و ملاك تشخيص بدعت است، و نه دنيوي بودن و نبودن، يا ديني بودن و نبودن آن. بر اين مبنا، در مثال گوشت خوك و ديگر محرمات قرآني، به طور قطع و يقين بايد به حرمت آنها قائل بود؛ زيرا در قرآن به صراحت تحريم گشتهاند. همچنين در مواردي كه نص صريحي در مورد آنها وجود ندارد، به سنت پيامبر (ص) مراجعه مي كنيم. در مورد امور مستحدثه و تازه پديد آمده نيز، هرگاه مستقيماً يا به طور ضمني و تبعي استفاده يا استعمال و يا پيروي و مطابعت آنها مخالف و متضاد مباني قرآني و معتقدات اسلامي باشد، بديهي است بدعت و حرام محسوب مي گردد. مثلاً در مورد مثال برپايي مراسم جشن مولود پيامبر (ص) كه هيچگونه خللي به اركان اسلام وارد نمي سازد و با هيچيك از اصول قرآني در تضاد و مغايرت قرار نمي گيرد و در خلال انجام آن هيچيك از احكام شرعي مورد تعرض واقع نمي شود، و آثار و تبعات سوئي بر آن مترتب نيست، و بلكه به عكس، موجب تقويت و تشييد مباني عقيدة اسلامي نيز مي گردد و منافع كثيري از آن به ظهور مي رسد، نمي بايستي مغاير شرع و حرام تلقي شود.
بدعت در دين
نويسندة التوحيد در صفحة 262 كتابش مي نويسد:
«هر بدعتي در دين حرام و گمراهي است. پيامبر (ص) مي فرمايد: (و إياكم و محدثات الأمور فإن كل محدثة بدعة و كل بدعة ضلاله) و مي فرمايد: (من أحدث في أمرنا هذا ما ليس منه فهو رد) هركس در اين امر ما ـ دين ـ چيز تازهاي وارد كند كه در آن نباشد مردود است. و مي فرمايد: (من عمل عملاً ليس عليه امرنا فهو رد) هركس عملي انجام دهد كه بر طبق دستور ما نباشد آن عمل مردود است. اين سه حديث دلالت بر اين مي كنند كه هر تازه وارد شدهاي در دين بدعت است و هر بدعتي گمراهي و مردود است و اين يعني اينكه بدعت در عبادات و اعتقادات حرام است .. كساني كه بدعت را به دو نوع حسنه و سيئه تقسيم مي كنند از حق دور شدهاند و مخالف فرمودة پيامبر (ص) عمل كردهاند كه مي فرمايد (كل بدعة ضلالة) .. حافظ بن رجب در شرح اربعين مي گويد: فرمودة پيامبر (ص) ـ كل بدعة ضلالة ـ از جملات جامعي است كه هيچ استثنايي قايل نمي شود و اصل بزرگي است از اصول دين .. فرقي نمي كند كه در مسائل اعتقادي باشد يا اعمال و اقوال ظاهري و باطني»
در نقد اظهارات و استنتاجات فوق الذكر مي گوييم:
اولاًـ در حديث يكم ـ و إياكم .. ـ مراد از «محدثات» اموري هستند كه بعد از زمان پيامبر (ص) پديد آمده و به ظهور رسيدهاند و در عين حال آن امور و پديدهها با اصول و مباني قرآني منافات و مغايرت دارند. نيز تأكيد «كل محدثه» در حديث مذكور نيز ناظر به اينچنين اموري است. وگرنه، با پيشرفت علوم و فنون و گسترش اسلام در بلاد عالم، بديهي است امور و پديدهها و انديشههايي به ظهور خواهند رسيد كه مسبوق به سابقة قبلي نيستند و در عين حال نيز با اصول اعتقادي دين اسلام منافاتي ندارند. در حديث دوم ـ من أحدث في أمرنا .. ـ مراد از أحدث همان مستحدثاتي است كه با اصول اسلامي منافات دارند و نيز تأكيد «في أمرنا» نيز ناظر به همين معناست؛ چه اگر مراد همه مستحدثات بود ـ آنچنانكه حافظ بن ربيع در شرح اربعين پنداشته است ـ لازم نمي آمد كه «أحدث» با «في أمرنا» مشخص شود. به ديگر بيان، تأكيد «في أمرنا» براي ما نقطة ابهامي باقي نمي گذارد كه «أحدث» ناظر به اموري است كه به دين اسلام و اصول اساسي و اركان اعتقادي آن باز مي گردد و اين اصول اساسي و اركان اعتقادي همانا اصول دين و اركان عقيدة اسلامي است كه در نزد مسلمانان اهل سنت مشخص و شناخته شده است. در حديث سوم ـ من عمل عملاً .. ـ نيز مراد از «عملي كه بر طبق دستور ما نباشد»، همان عملي است كه با دستورات و احكام اساسي و مشخص قرآني منافات دارد.
ثانياً ـ نتيجهگيري نويسندة التوحيد با اين مضمون كه «اين سه حديث دلالت بر اين مي كنند كه هر وارد شدهاي در دين بدعت است .. و اين يعني اينكه بدعت در عبادات و اعتقادات حرام است»، به كلي مغشوش و تكرار صورت قضيه بدون اثبات آن است. زيرا، از هر سه حديث چيزي كه ادعاي نويسندة التوحيد را بدان مفهوم كه او مي فهمد، ثابت نمي كند. اما نويسندة ياد شده در انتهاي عبارتش مجدداً چنين نتيجهگيري مي كند كه «پس بدعت در عبادات و احكام حرام است»؛ كه اين نتيجهگيري هم ـ كه ما نيز آن را به مفهومي كه از آن فهميم قبول داريم ـ كليگويي است و ادعاي ايشان را مدلل نمي دارد. يعني آن مواردي كه ايشان برشمرده است ـ مانند برگزاري جشن ميلاد پيامبر (ص) و زيارت قبور و .. ـ جزو عبادات و احكام نيست و لذا مشمول مصداق احاديث سهگانة مذكور نمي گردد.
ثالثاً ـ نويسندة التوحيد خود در صفحة 259 كتابش بدعت را به دو نوع دنيوي و ديني تفكيك كرده است؛ حال با توجه به استشهاد ايشان به متن سه حديث مذكور و استنتاجش مبني بر اينكه همة بدعتها حرام است؛ چگونه اين دو نتيجهگيري را بپذيريم كه از طرفي همة بدعتها به طور كلي حرام است، و از سوي ديگر بدعت دو نوع است: دنيوي كه مباح شمرده مي شوند، و ديني كه حرام است. ملاحظه مي شود كه اين دو نتيجهگيري متناقضند. پس لاجرم بايد آن را توجيه كنيم و بگوييم كه همة بدعتهاي سيئه و خلاف اصول اساسي اسلام حرام است. البته اين نتيجه همان است كه ما هم پيشتر اظهار كرديم و بيان داشتيم كه ملاك و مبناي بدعت شمردن امر يا پديدهاي نوپيدا، تضاد و مغايرت و تناقض آن است با اصول اساسي تعليمات قرآني. لذا مي بينينم كه با تفكيك نمودن بدعت به «سيئه» و «حسنه»، دور افتادن از حقيقت نيست و در راستاي مخالفت با حديث پيامبر (ص) قرار نمي گيرد.
بدعت حسنه
نويسندة التوحيد در صفحة 267 كتابش مي نويسد:
«اما كساني كه مي گويند بدعت حسنه وجود دارد، هيچ دليلي ندارند مگر قول عمر (رض) در نماز تراويح كه گفت (نعمت البدعه هذه) اين بدعت خوبي است. دليل ديگري مي آورند و مي گويند رويدادهايي رخ داده كه سلف منكر آن نشدهاند مانند جمعآوري قرآن در يك كتاب؛ نوشتن حديث و جمعآوري آن. در جواب آنان مي گوييم اين اعمال در شرع اصل و اساسي دارند، بنابراين تازه به وجود نيامدهاند. و عمر گفت (نعمت البدعه هذه) منظور او بدعت لغوي بوده نه بدعت شرعي ..»
در نقد اظهارات و عبارات فوقالذكر مي گوييم:
اولاً ـ اين ادعا كه «كساني كه مي گويند بدعت حسنه وجود دارد هيچ دليلي ندارند مگر قول عمر (رض) ..» اساساً ناصواب و خلاف واقع است؛ زيرا ما در رد ادعاي نويسندة التوحيد و همفكرانش به قول خليفة ثاني عمر (رض) استناد نكرديم و بر آن مبنا به «بدعت حسنه» قائل نشديم؛ بلكه مبنا و ميزان و ملاك ما در نقد اظهارات فوق الاشاره، همانا رد نتيجهگيريهاي نويسندة التوحيد از احاديث مورد استنادش بود و بس. هرچند قول و فعل خليفه ثاني (رض) را نيز دليل و شاهد ديگري بر صحت موضوع «بدعت حسنه» مي دانيم و البته در فقرة آتي اين نقد، انشاءالله به اين مورد هم خواهيم پرداخت.
ثانياً ـ نويسندة التوحيد منظور از قول عمر (رض) را بدعت لغوي ذكر كرده است. يا للعجب !! كه بدعت لغوي ديگر چه صيغهاي است؟ در واقع ايشان براي اثبات فرضية خويش قول عمر (رض) را تفسير و توجيه كردهاند. مي پرسيم آيا شما بر مبناي چه معيار و ضابطهاي منظور ايشان را فهميديد؟ و از كجا معلوم است كه فهم شما از قول عمر (رض) صحيح باشد؟ حال كه تفسير و توجيه و تعليل، معيار بحث است ـ كه همينطور است ـ ما نيز مي گوييم كه منظور خليفة ثاني آن بوده است كه بدعت حسنه حرام نيست و نماز دستهجمعي تراويح در شبهاي ماه مبارك رمضان مصداقي از بدعت حسنه مي باشد. در واقع هم همينطور است و قول و فعل خليفة ثاني كاملاً صحيح بوده است و ايشان ضرورت اتخاذ يك چنين تصميمي را تشخيص دادهاند و به عنوان خليفة مسلمين به اجتهاد خويش عمل نمودهاند كه انصافاً بدعت بجا و مناسب و مفيدي است و فوايد متعددي بر آن مترتب است.
ثالثاً ـ اينكه ادعا شده است اعمالي كه در شرع اصل و اساسي داشته باشد، بدعت محسوب نمي گردد؛ مبنا قرار دادن اين نظريه در موارد بسياري فاقد كارايي لازم است و مشكلي را حل نمي كند. براي مثال در مورد برپايي جشن ميلاد براي پيامبر (ص)، چگونه مي توان انتظار داشت كه در زمان حيات جناب رسولالله (ص) براي برپايي جشن ميلاد ايشان مبنايي جستجو نمود؟ در حالي كه اين رسم، پس از رحلت ايشان، و بعدها در ميان مسلمانان ضرورت يافته و رواج پيدا كرده است. يا چگونه مي توان انتظار داشت كه توسل به ارواح طيبة صلحاء و خاندان اهل بيت (ع) در زمان حيات پيامبر (ص) مرسوم بوده باشد، در حالي كه اساساً اين امر در آن زمان موضوعيتي نداشته است و پس از رحلت پيامبر (ص) آن ائمة هدي و صلحاء بعدها پا به عرصة هستي نهادهاند. نيز ادعا شده است كه جمعآوري قرآن و كتابت آن، پيش از زمان جمعآوري و نگارشِ آن، اصل و مبنايي در دين داشته است. حال بايد پرسيد كه كدام مبنا؟ مگر در عهد پيامبر (ص) قرآن به شيوة كنوني جمعآوري شده بود كه حال براي آن بتوان مبنايي يافت؟ يا در مورد مجموعة احاديث پيامبر (ص) كه حال تحت عنوان صحاح از آن نامبرده مي شود، مگر مي توان اصلي و مبنايي يافت؟ ممكن است اظهار شود كه پيامبر (ص) نوشتن احاديث را مجاز شمردهاند؛ آري نوشتن آنها را مجاز شمردهاند، اما تدوين آن احاديث به شيوهاي كه هم اكنون در دسترس همگان است، ابتكاري است كه پس از وفات پيامبر (ص) صورت گرفته است؛ و به هر حال امري است مستحدثه كه بسيار هم بجا و پسنديده و مفيد و مؤثر مي باشد. همچنين توجيه كردن آن امر مستحدثه با اين عنوان كه «آنچه در زمان پيامبر (ص) مانع جمعآوري احاديث بوده است بعدها مرتفع گرديده است»، با مضمون حديث «كل محدثة بدعة» جمع شدني نيست.. مگر آنكه مفهوم «محدثه» را بدعتهاي سيئه و ناروا و مخل به مباني اسلام تلقي نماييم ..
رابعاً ـ چنانكه ملاحظه مي شود، در مورد موضع ما نحن فيه و ديگر مباحثي كه در كتاب التوحيد مطرح گرديده است، آن نويسندة محترم همواره به يك سلسله احاديث از كتب صحاح و ديگر منابع حديثي استناد نموده است كه ما در نقد خود بر كتاب ايشان، به هيچ وجه منكر آن استنادات نگشتهايم و آنها را مورد نقد قرار ندادهايم. و مبناي نقد را رد يا قبول آن مستندات قرار ندادهايم؛ بلكه زمينة نقد ما همواره بر نقد استنتاجات و نتيجهگيريهاي ايشان و همفكرانشان از متن احاديث بوده است. لذا، در غالب موضوعات و مباحثي كه مورد نقد ما قرار گرفته است، همواره فهم و تلقي و تفسير و تعليل و تحليل نويسندة كتاب التوحيد و همفكران ايشان است كه نتيجهگيريهايشان را جهتدار كرده و به سمت و سوي ايدهئولژي مشخصي كشانده است. به ديگر بيان، ما نسبت به متن احاديث مضبوط و مدون صحاح سته يا تسعه هيچگونه تعرضي را روا نمي دانيم و خود به جهت آنكه از مسلمانان شافعيمذهب اهل سنت و جماعت مي باشيم، به نقد و تحليل و تفسير احاديث مندرج در صحاح مبادرت ننمودهايم و نظري شخصي اظهار نكردهايم؛ بلكه همة ماجرا مربوط به تلقي و فهم و تفسير و تحليل احاديث مزبور است كه به نظر ما قابل نقادي و بررسي و تأمل مي باشد. يعني آنكه فهم ايشان را از مفهوم احاديث وحي مْنزَل ندانستهايم و نمي دانيم؛ همچنانكه فهم خويش را نيز تمام عيار و بلااشكال و وحي مْنزَل نمي دانيم. نتيجه آنكه، فهم اشخاص از مضمون متون ديني ـ در غير مواردي كه به اصول تعليمات قرآني و اركان مسلم اعتقادي اسلامي ارتباط پيدا مي كند ـ متون ديني به نسبت زمان و مكان و جميع شرايط فهم كننده مي تواند متغير و تكاملگرا باشد. بنابراين در چنين مواردي ضمن تأكيد بر اصول اعتقادي، بررسي و نقد و تحليل نظريات متفاوتِ مطروحه در زمينة چگونگي فهم و برداشت و تلقي و تفسير مضمون آيات و احاديث به معتدل نمودن و تلطيف فضاي تحجرآميز و دگماتيك و جزمي كمك شاياني مي كند و دين و تعليمات ديني را بازيچه و آلت دست و اسير جماعات و نحلههاي فكري متفاوت نمي سازد. و نكتة آخر در اين مورد آنكه، دين فروغي است جاودانه فراراه انسانها و جوامع بشري و به ويژه مؤمنان عالم كه بدان وسيله به سعادت دنيا و آخرت نائل گردند؛ اما دشوار كردن فهم ديني و سخت گرفتن بر مؤمنان و كافر و مشرك تلقي نمودن آنان و گمراه نشان دادن ايشان بر اساس تلقيهاي شخصي و فرقهاي، به هيچ وجه به تحكيم مباني ديني نمي انجامد و تاريخ اديان حاكي از آن است كه همين تفرقهاندازيها و فتنهجوييها و محكوم كردنها و ايراد تهمت و اتهام به مؤمنان و موحدان، به منفور ساختن دين و زشت كردن چهرة پاك دين منجر شده است. خداوند سبحان همة ما را به راه راست هدايت فرمايد و مسلمانان عالم را در راستاي تحقق امت واحدة ناجيه ياري فرمايد؛ انشاءالله.
ظهور بدعتها و اختلافات در ميان مسلمانان
نويسندة التوحيد درصفحة 270 كتابش مي نويسد:
«شيخ الاسلام مي گويد: بدان كه تمام بدعتهاي مربوط به علوم و عبادات اواخر عهد خلفاي راشدين در بين امت به وجود آمدند همچنانكه پيامبر (ص) مي فرمايد: (من يعش منكم فسيري اختلافاً كثيراً فعليكم بسنتي و سنة الخلفاء الراشدين المهديين). هركس از شما زنده بماند اختلافات زيادي را مي بيند پس بر شما لازم است كه به سنت من و سنت خلفاي راشدين هدايت شده تمسك جوييد»
در نقد اظهارات فوقالذكر مي گوييم:
اولاً ـ اينكه گفته شده است «تمام بدعتهاي مربوط به علوم و عبادات ..» به نظر مي رسد كه نويسندة التوحيد بار ديگر دچار تشتت و سرگرداني در استنتاج گرديده و بدعت را از «عبادات» به «علوم» نيز تسري داده است. زيرا ايشان پيشتر بدعت را به عبادات منحصر گردانيدند و مسائل دنيوي را مباح دانستند. ممكن است گفته شود كه مراد نويسندة التوحيد از «علوم» در اينجا، همان علوم ديني و دانشهاي اسلامي است كه بدعت در آنها نيز حرام است. از مجموع آن اظهارات و اين استنتاجات مي توان نتيجه گرفت كه در نظر نويسندة التوحيد و متقدمين و همفكران معاصرشان، بجز تلقي و فهم و تحليل و تفسيري خاص از آيات قرآن و احاديث پيامبر (ص) هيچگونه فهم و تلقي و تفسير و تحليلي از آيات و روايات قابل اعتنا نيست و آن تلقي خاص نيز به زعم ايشان منحصر است به سه سدة نخست اسلامي ـ قرون مفضله ـ و اصول تعليمات قرآني بعد از آن دچار بدعت و تحريف گشته است !! آيا اين طرز فكر همان است كه نويسندة التوحيد منادي آن است؟ حال با اين وصف، ما چه مي گوييم؟ ما نيز مي گوييم كه آري قرآن و سنت رسولالله (ص) اصل و اساس تعليمات اسلامي و احكام شرعي است و در اين هيچ شكي نيست؛ اما با حفظ اصول دين، فهم و تفسير و تحليل آيات و روايات منحصر به فهم مسلمانان سه سدة اول هجري نيست و از اين گذشته در فروع دين اسلام هم تنها به مسائل و موضوعات سه سدة اوليه اسلامي منحصر نمي گردد؛ بلكه با سپري شدن ساليان و قرون متمادي، مسائل نوين و موضوعات تازه و مضامين مستحدثه فزوني مي يابد و در هر دوره و زماني بشر با مشكلات و پيچيدگيهاي عصر خويش روياروي مي شود. از اين گذشته، با گسترش علوم نظري و تعامل جوامع بشري با يكديگر، ديدگاههاي نويني فراراه انسان پديدار مي گردد و با پيشرفت علوم تجربي و فناوري نيز، انسان روز به روز از امكانات گستردهتري برخوردار مي شود. لذا، اين پيچيدگيها و گسترشها و تحولات، بالطبع دامة فهم و تحليل و تعليل و تفسير انسانها را وسيعتر و عميقتر مي سازد و بدينسان ديني كه داعية پويايي و جاودانگي دارد و قرار است چراغ راه پرفراز و نشيب تمامي قرون و اعصار باشد، به همان نسبت مي بايستي از ظرفيتهاي پيچيدهتر و وسيعتر و كاملتر برخوردار باشد و بلكه شايسته است چنين ديني استعداد پيچيدگي و تكامل را همواره حفظ نمايد. ازينرو، با گذشته زمان و تغيير و تحول شرايط زندگي انسانها، پديد آمدن مسائل جديد و موضوعات مستحدثه، چه در نحوة نگرش انسان به دين و مفاهيم ديني و فهم آنها، و چه در آن دسته از مسائل دنيوي كه به طريقي به دين ارتباط پيدا خواهد كرد، لاجرم انديشههاي نوين و شيوههاي جديد به ظهور مي رسند كه هريك از آن مجموعة قابل افزايش به اعتبار نو پديد آمدنشان مي تواند زيرمجموعة بحث «بدعت» قرار گيرد. بنابراين اصل لزوم بدعت در مسائل و مفاهيم قابل طرح در زندگي بشر، امري است انكارناپذير و مسلم.
ثانياً ـ آنچه كه در اينجا براي ما مهم مي نمايد، اين است كه آن بدعتي كه در حديث پيامبر (ص) با صراحت تمام موجب ضلالت معرفي گشته است، بيترديد اين همان بدعت لازم و مثبت و حسنهاي نيست كه هرآينه از لوازم تكامل بشري تلقي مي گردد؛ بلكه اساساً مفهوم بدعت در كلام رسولالله (ص) همانا تغيير در اصول اعتقادي و مفاهيم اساسي صريح و مشخص تعليمات قرآني است كه به مقولات بنيادي توحيد ونبوت و معاد باز مي گردد. به ديگر سخن، اينكه پيامبر (ص) در جملهاي قريب به اين مضمون فرمودهاند كه (پس از من اختلافات زيادي به ظهور مي رسد)، اين فرموده در واقع تأكيدي است بر همان پيچيدگيهاي روزافزون انديشه و كردار بشري كه امري ناگزيز و محتمل و حتمي است؛ اما در اين ميان تكليف مسلمانان چيست؟ آري تكليف همان است كه پيامبر (ص) خود فرمودهاند كه: شما راهي را برگزينيد كه موافق و مطابق با سنت من است. بديهي است هرگاه مسلمانان در عمل به سنت رسول خدا دچار تفرقه و اختلاف شوند، شايسته است به قرآن و احكام و دستورات قرآني مراجعه كنند و بر همان مبنا به رفع اختلافات خويش مبادرت ورزند. نتيجة نهايي آنكه، پديدههاي نو و افكار و انديشههاي تازه و شيوههاي جديد برخورد با مسائل و مستحدثات در واقع بدعت واقعي محسوب نمي شوند؛ بلكه بدعت به معناي واقعي آن، همان بدعت در اصول تعليمات قرآني و اعتقادات اسلامي است كه موجبات خروج از دين اسلام و در افتادن به گرداب گمراهي و ضلالت و تباهي را فراهم مي آورد.
اولين بدعت در ميان مسلمانان
نويسنده التوحيد در صفحة 271 كتابش مي نويسد:
«اولين بدعتي كه به وجود آمد بدعت قدريه و إرجاء و تشيع و خوارج بود..»
در نقد اظهار فوق الذكر مي گوييم:
اولاً ـ همچنانكه پيشتر بيان گرديد، ظهور آرا و انديشههاي گوناگون كلامي را در ميان مسلمانان نمي توان بدعت در صراط مستقيم قرآني و سيرة مرضية نبوي دانست؛ بلكه در واقع مي توان گفت كه آن انديشهها در نتيجة تحكيم مباني قرآني در قلمرو سرزمينهاي اسلامي و گسترش معنويت ديني و تعميق فرهنگ اسلامي در ميان مسلمانان به ظهور رسيده است. به ديگر سخن، تنوع آرا و نظريات كلامي در ميان انديشمندان مسلمان را شايسته نيست كه به عنوان پديدهاي منفي و امري ناپسند و فرجامي شوم قلمداد نمود؛ بلكه به عكس اين اختلاف آرا در زمينة نگرش علماي مسلمان نسبت به تعميق مفاهيم قرآني را مي بايستي از بركات روح تعاليم اسلامي تلقي نمود. چنانكه پيامبر (ص) خود در حديثي قريب به اين مضمون فرمودهاند كه (اختلاف آرا ميان امت من، رحمت است).
ثانياً ـ آن دسته از انديشههايي را كه ميان مسلمانان در اصول عقايد اسلامي پيش آمد و به مباني ديني خلل وارد ساخت ـ از قبيل اختلافاتي كه خوارج و مرجئه و جهميه و نواصب و .. پيش آوردند ـ به هيچ وجه با انديشههاي معتزله و اهل تشيع و عرفاي اسلامي قابل مقايسه نيست. چه آنكه اختلافاتي كه در نتيجة ظهور انديشة خوارج و مرجئه و جهميه و نواصب روي نمود، اركان دين را هدف قرار داد و به بروز فتنههاي خانمانسوز و تفرقهافكنانه و وحدتشكن انجاميد و اساس وحدت اسلامي را مورد مخاطره قرار داد. در حالي كه موضوع اختلاف اهل تشيع با اهل سنت، اساساً يك اختلاف اجتهادي بوده است و هرگز به اساس دين و اصول و مباني اسلامي متعرض نگرديده است. عقايد صوفيه نيز به عكس اظهارات نويسندة التوحيد و همفكرانش، همواره در تعميق و گسترش مفاهيم توحيدي و ارزشهاي اسلامي و اشاعة معنويت در بلاد اسلامي بسيار بسيار مؤثر بوده است. در واقع صوفيه و عرفاي مسلمان نه تنها موجبات ترويج فرهنگ اسلامي را فراهم آوردند، بلكه درشكوفايي فرهنگ و تمدن اسلامي در سراسر جهان نقش برجسته و انكارناپذيري را ايفا نمودند.
تشبه به كفار
نويسندة التوحيد در صفحة 281 كتابش مي نويسد:
«تشبه به كفار؛ اين نوع بدعت شديدترين انواع بدعتها است كه روي مي دهد .همچنانكه در حديثي كه ابي واقد ليثي روايت كرده آمده كه تازه ايمان آورده بوديم كه با پيامبر (ص) به طرف حنين خارج شديم. مشركين درختي سدر داشتند كه براي عبادت كنار آن جمع مي شدند و اسلحههايشان را به آن آويزان مي كردند. به اين درخت ذات انواط مي گفتند. از كنار سدري عبور كرديم گفتيم اي رسولالله مانند مشركين ذات انواطي برايمان قرار بده. پيامبر (ص) فرمود: (الله اكبر إنها السنن قلتم و الذي نفسي بيده كما قالت بنواسرائيل لموسي اجعل لنا الهاً كما آلهة قال انكم قوم تجهلون، لتركبن سنن من كان قبلكم) فرمود: الله اكبر اين عبادت پيشينيانشان است قسم به ذاتي كه جانم در دست او است از من چيزي خواستيد كه بني اسرائيل از موسي خواستند كه به او گفتند براي ما معبودي قرار بده همچنانكه براي آنان معبودي هست. موسي گفت: شما گروه ناداني هستيد از روش پيشينيانتان تبعيت خواهيد كرد. از اين حديث روشن مي شود كه آنچه بنياسرائيل را به اين خواستة زشت وادار كرد تشبه به كفار است و آن قرار دادن معبودي است كه آن را عبادت كنند و اين همان چيزي است كه بعضي از اصحاب محمد (ص) را وادار كرد كه به عنوان غير خدا به آن تبرك جويند و اين همان تقليدي است كه امروزه مسلمانان از بدعتها و شركيات كفار كردهاند؛ مانند جشنهاي تولد و قرار دادن روزها و هفتهها براي انجام مناسبتهاي خاص و برپا كردن مجالس و جشن گرفتن به مناسبتهاي ديني و يادمانها، قرار دادن مجسمهها و يادبودها، جلسات تعزيه، بدعتهاي هنگام تشييع جنازه، بنا درست كردن بر قبرها و ساير بدعتها»
در نقد اظهارات و استنتاجات فوقالذكر مي گوييم:
اولاً ـ حديث مورد استناد ياد شده، همانگونه كه راوي خود اظهار نموده است، باز مي گردد به دوران صدر اسلام و زماني كه تازه جمعي از مردم قريش و نواحي پيرامون آن به دين اسلام گرويده بودند و غالب مردم شبه جزيره عربستان در كفر و شرك و جهل مطلق مي زيستند؛ جاي تعجب و تأسف بسيار است كه نويسندة ياد شده و همفكرانشان چرا و با چه انصافي شرايط فرهنگي و اجتماعي صدر اسلام را با شرايط جامعة اسلامي در عصر حاضر مقايسه مي كنند؟ البته اين حقير قصد ندارد كه ايمان و تقواي مسلمانان راستين صدر اسلام را با تقواي امت اسلامي در عصر حاضر مقايسه نمايد؛ زيرا داوري نهايي در اين موضوع با خداوند عالميان است و به باور ما پيروان شافعيمذهب اهل سنت و جماعت، ياران و صحابه و ائمه و تابعين و تبع تابعين و بزرگان ديني ما يا بدان جهت كه مستقيماً به درك محضر پيامبر (ص) نائل آمدهاند، و يا اينكه به عصر سعادتقرين ايشان نزديكتر بودهاند، لذا در مقايسه با مسلمانان ديگر قرون و اعصار، براي آن بزرگواران امكان نيل به ايمان راسخ و درجات والاتري از تقوا، بيشتر فراهم بوده است. اما مگر همة مسلمانان صدر اسلام را مي توان با آن بزرگواران مقايسه نمود؟ لذا، فضاي شركآلود مقارن ظهور اسلام را به هيچ وجه نمي توان با فضاي معنوي و قرآني قرون و اعصار متمادي اسلامي كه حاصل مجاهدات صحابه و تابعين و ائمه و بزرگان ديني و عرفا و علماي اعلام در سراسر بلاد اسلامي است، قابل مقايسه دانست. البته به فضاي شركآلود مقارن ظهور اسلام، در متن حديث فوقالاشاره نيز به صراحت تمام اشاره شده است؛ آنجا كه تصريح گرديده: «ابي واقد ليثي روايت كرده كه تازه ايمان آورده بوديم كه با پيامبر (ص) به طرف حنين خارج شديم».
ثانياً ـ همچنانكه در متن حديث مورد بحث نيز اشاره شده است كه مشركان براي عبادت دور درخت سدر جمع مي شدند، لذا با وجود اين صراحت در متن حديث ياد شده، شايسته نيست كه مسلمانان عصر حاضر را با مشركان صدر اسلام مقايسه نمود؛ و در ثاني، مسلمانان راستين، خواه در اعصار گذشته و خواه در عصر حاضر، همواره بجز خداوند يكتاي قادر متعال، هيچ معبودي را پرستش نكردهاند. در هرحال، همانگونه كه در متن حديث فوقالاشاره هم تصريح گرديده است، «مشركان به دور درخت سدر جمع مي شدند». سؤال اصلي اين است كه آيا آنان براي چه منظوري جمع بر گرد درخت سدر جمع مي شدند؟ اگر براي پرستش درخت و شريك قرار دادن آن با الله تعالي جمع مي شدند، كه البته اين شرك است و شركورزي براي مشرك دور از انتظار نيست. از اين گذشته، هرگاه آنانكه به دور درخت سدر جمع مي شدند، از طايفة كفار و مشركين عرب بوده باشند، كه اين امري طبيعي است و كافران و مشركين را به جهت كفر وشركشان كافر و مشرك مي خوانند و لذا سؤال ابي واقد ليثي از پيامبر (ص) مبني بر تشبه به كفار و تقليد از كفار و مشركين، عبث و باطل بوده است؛ زيرا اگر راوي مي دانسته است كه آن گروه پرستندة درخت سدر كافر يا مشركند، پس قصد تشبه به آنها و اجازه خواستن از پيامبر (ص) براي قرار دادن چيزي نظير آن براي مسلمانان، اساساً فكري باطل و درخواستي نابجا و نابخردانه بوده است. و اگر مي دانسته است كه آن گروه در واقع مسلمان بودهاند، اما به انجام اعمال شركآلود مبادرت ورزيدهاند، پس حضور آن مسلمانان مشرك در عصر پيامبر (ص) را چگونه توجيه كنيم؟ مگر همين نويسندة التوحيد خود بارها در كتابش ادعا نكرده است كه مسلمانان مشرك از قرن سوم هجري به بعد، آنهم در سرزمينهاي خارج از مدينه، ظهور پيدا كردهاند .. ؟!! بنابراين ملاحظه مي شود كه در متن حديث مورد بحث ما، بدين صورت كه نويسندة التوحيد بازگو مي كند، دچار تناقضگويي آشكار است و نتيجهگيري نهايي در اين زمينه اين است يا اصل حديث تحريف گرديده است، و يا استشهاد نويسندة التوحيد به اين حديث با موضوع بحث او مطابقت ندارد.
ثالثاً ـ بارها در متن حديث ياد شده، از معبود و عبادت سخن به ميان آمده است كه در هرحال از نظر قرآن و تعليمات اسلامي، پرستش غير الله تعالي باطل و حرام است، و مسلمان عاقل و مؤمن و متدين روزانه حداقل هفده بار در نمازهاي يوميهاش به يگانگي خدا اقرار مي كند و فقط خداوند بيشريك را مي پرستد و تنها از او ياري مي جويد، و لذا شرك نمي ورزد و خود را در ورطة شركورزي و ضلالت نابود نمي سازد. مگر كسي كه از عقل و خرد بيبهره باشد و يا وساوس شيطان فريبش داده باشد؛ كه در اين صورت نمي توان همة مسلمانان را به بيخردي و فريبخوردگي متهم نمود و مورد سرزنش قرار داد؛ و نيز شايسته نيست كه همة مؤمنان موحد و متدين را ظالمانه مشرك خواند.
رابعاً ـ از نويسندة التوحيد بايستي پرسيد كه مراد شما از «تشبه به كفار» چيست؟ اگر منظور شما تشبه از نقطه نظر پرستش غير الله تعالي است، كه اين انديشه و عمل البته ناروا و باطل و حرام است. و اگر مراد از تشبه به كفار، شبيه شدن مسلمان از حيث ظاهر و يا برخورداري از مظاهر دانش و فناوري و پيشرفتهاي صنعتي و تكنولژي است، كه اين نوع تشبه از نظر قرآن و دين اسلام مانعي ندارد فعلي حرام محسوب نمي گردد. براي نمونه، تشبه به رفتارهاي حسنة فرهنگي و اجتماعي ديگر ملل و اقوام غير مسلمان، كه هيچگونه مغايرت و مخالفت و تضادي با اعتقادات ديني نداشته باشد و به اصل ديانت و معتقدات مسلمانان خدشهاي وارد نسازد، اين هم مكروه و حرام و باطل نيست. به ديگر بيان، هرگاه تشبه به كفار در زمينة معنويتگريزي و بيديني و ستمكاري و مانند اينها باشد، كه صد البته اين امر نه تنها تشبه، بلكه تبعيت از مفسده است و هرآينه فعلي است حرام و منكر و غيرشرعي؛ حال اينگونه تشبه خواه به كافر يا مشرك باشد و خواه به مسلمان غير معتقد و فاسق و فاجر و فاسد. و اگر تشبه به كفار در زمينة اشتغال آنها به علم و علمگستري و فناوري و پيشرفتهاي مادي باشد، كه مسلم است اينگونه تشبه، و بلكه اينگونه تبعيت، نه تنها حرام نيست، بلكه بسيار لازم و مؤكد است و اساساً خود از دستورات و رهنمودهاي اسلامي بشمار است. در همين زمينه، كلام معروفي از پيامبر (ص) منقول است كه : اطلب العلم ولو بالصين. دانش بجوي حتي اگر در دوردستها يا در چين باشد. نتيجة كلي آنكه، تشبه و بلكه تبعيت تا زماني نكوهيده و مذموم و باطل و حرام محسوب مي شود كه در اركان دين خللي ايجاد كند و به معتقدات مسلم اسلامي تعرض نمايد و اصول و فروع دين را به مخاطره بيندازد. وگرنه صرف «تشبه» عمل مذموم و مكروه و باطل و حرامي نيست.
خامساً ـ نويسندة التوحيد، همچنانكه پيشتر نيز هرجا فرصت را مغتنم شمرده، به رفتار و كردار ديگر مؤمنان و مسلمان متعرض گرديده و آنان را مشرك خوانده است، در اينجا هم ادعاهاي غير منصفانة خود را تحت عنوان «تشبه به كفار» تكرار نموده و با نقل نابجا و شايد تحريف شدة روايتي از پيامبر (ص)، به نتيجهگيريهاي كليشهاي و ملالآور و ناصوابي همچون شركآميز بودن جشنها و يادمانها و مجالس تعزيه و .. روي آورده است. در اينجا به ناچار براي چندمين بار، مي خواهم نكتة مهمي را در اين زمينهها مورد تأكيد قرار دهم و آن اين است كه، هيچيك از اعمال و روشها و سنن و نمادهايي كه نويسندة التوحيد و همفكران تاريخي و معاصرش، به عنوان بدعت و تشبه به كفار و اعمال شركآلود معرفي مي كنند و به واسطة آنها مؤمنان و مسلمانان را مورد ملامت و نكوهش قرار مي دهند و به شركورزي متهم و بلكه محكوم مي سازند و بدان وسيله ايشان را مهدور الدم مي دانند، في نفسه شرك نبوده است و نيست؛ بلكه قصد و نيت مؤمنان در مبادرت به آن اعمال، و نيز تطابق و هماهنگي آن افعال و شيوهها و رسوم و سنن و نمادها نسبت به اصول دين و معيارهاي اساسي اسلامي است كه حسن و قبح و حلال و حرام بودن آنها را معين مي كند، و نه سلايق شخصي و گرايشهاي فرقهاي و انديشههاي جزمي و راكد و افعال افراطي و خلافِ اعتدال اسلاميِ برخي از گروههاي منسوب به اسلام.
سادساً ـ تعيين ايام سال براي يادآوري و بزرگداشت حادثه و مناسبتي مهم و سرنوشتساز، مثلاً براي تعزيه يا هر مناسبت ملي و مذهبي و فرهنگي و اجتماعي ديگر، آيا چه خللي به اركان دين وارد مي سازد؟ آري اگر در هر يك از آن مناسبتها و ايام ويژه، كاري غير شرعي و عملي بر خلاف دين صورت گيرد، بيگمان ناپسند و مردود و حرام است. اما اعمال خلاف شرع در هر روزي و يا به هر مناسبتي كه انجام گيرد، مسلماً خلاف شرع و حرام است و اين حرمت اختصاص به روز معيني ندارد. مثلاً اگر فعلي حرام و كاري بر خلاف شرع در مناسبتهاي مذهبي مهم، همچون ماه رمضان و ماه ذيحجه انجام گيرد، بيترديد باطل و حرام است و وقوع آن عمل مذموم در ايامي آنچنان محترم و عزيز، از حرمت عمل باطل نمي كاهد. لذا كار خلاف شرع همواره حرام و مذموم و ناپسند است و عمل نيك و مفيد و عام المنفعه هميشه مقبول و شرعي و حلال مي باشد. اما تعيين اوقات مشخصي براي برخي از امور مسلماً فوايد و محسناتي نيز در بر دارد. مثلاً تعيين روزي براي جشن تولد افراد، و برگزاري مراسمي مرتبط با آن، با حضور جمعي از مردم، به جهت شكرگزاري به درگاه خداوند و تكريم واقعة مهم تولد انسانها و نيز يادآوري واقعة مهم و شگفتانگيز به دنيا آمدن يك كودك و رشد و تكامل او صورت مي گيرد كه در همة اين اعمال و مراسم و نمادها، اصولاً ترغيب به تفكر در خلقت، و پي بردن به عظمت آفرينش، و درك الطاف الهي مد نظر است و البته اين خود نوعي عبادت به درگاه خداوند بيشريك و متعال محسوب مي شود؛ در ثاني، برپايي جشن و شادماني و پوشيدن لباسهاي نو و زيبا و صله ارحام و ايجاد روحية همزيستي مسالمت آميز و برقراري تفاهم و مهرورزي در ميان مسلمانان، در صورتي كه موافق شرع انجام شود و هيچگونه اعمال خلاف شرع و مفسدهآميز در خلال آن صورت نپذيرد، به هيچ وجه مخالف شرع و مخل به مباني اسلام و مضر براي جامعة اسلامي تلقي نمي گردد؛ و اگر ترس از ارتكاب به اعمال خلاف شرع در اين مجالس وجود دارد، در اين صورت بايد گفت اين احتمال در ديگر موارد و نيز در تمام اوقات و همه جاها و مناستبها نيز وجود دارد؛ كه البته مي بايستي براي آن تمهيدات ديگري فراهم شود، نه اينكه اين مناسبتها از زندگي حذف شود. به ديگر بيان، براي حل مسائل شايسته است راههاي مناسب و كارا و نتيجهبخش يافته شود، نه اينكه اصل صورت مسئله پاك شود. فرجام سخن آنكه، در زمينة فوايد و محسنات برگزاري يادمانها و ايام ويژة سال و مجالس ترحيم و محافل شكرگزاري و اعياد ملي و مذهبي و شاديانهها و مراسم سنتي در ميان ملل و اقوام مختلف، مي توان سخنها گفت و دلايل عديدهاي برشمرد كه تفصيل آن، از حوصلة اين مجمل خارج است و براي بحث و بررسي دربارة آن مباحث، مي بايستي به كتابها و پژوهشنامههايي كه پيرامون آن مقولات به رشتة تحرير درآمده است، مراجعه شود.
برگزاري جشن ميلاد پيامبر (ص)
نويسندة التوحيد در صفحة 296 كتابش مي نويسد:
«امام ابوحفص تاجالدين فاكهاني رحمه الله مي گويد: اما بعد، .. هيچ اصلي دربارة مولود، نه در كتاب و نه در سنت وجود ندارد و انجام دادن آن از هيچكدام از علماي امت، كساني كه پيشوايان دين متمسك به آثار سلف صالح هستند، نقل نشده است، بلكه بدعتي است كه اهل باطل آن را به وجود آوردهاند و شهوتي نفسي است كه خورندگان مال مردم با آن غني مي شوند/ به نقل از رسالة المورد في عمل المولد. شيخ الاسلام مي گويد: و همچنين آنچه كه بعضي از مردم به وجود آوردهاند يا تشبيه به نصاري است كه ميلاد عيسي (ع) را جشن مي گيرند يا به خاطر محبت به پيامبر (ص) و تعظيم او است كه با وجود اختلاف در روز تولدش اين روز را جشن مي گيرند. سلف اين كار را انجام ندادهاند و اگر اين عمل خير محض يا راجح باشد، سلف رضي الله عنهم مستحقتر از ما بودند كه اين خير نصيب آنان شود؛ چون آنان بيشتر از ما محبت پيامبر (ص) را در دل داشتند و به او احترام مي گذاشتند و آنان براي كسب خير، حريصتر از ما بودند»
در نقد نقل قولهاي فوقالذكر و استنتاجهاي مبتني بر آن، مي گوييم:
اولاً ـ اين فرضيه كه «هر عملي را سلف صالح انجام نداده باشند، براي ما نيز جايز نيست»، اساساً خلاف عقل و منطق، و ناقض شعور سليم انساني، و نافي آزادي انديشهورزيِ مبتني بر تعليمات قرآني، و نيز مغاير با تعقلگرايي و اجتهاد اسلامي مي باشد. بلكه وجه صحيح قضيه آن است كه باور داشته باشيم «آنچه كه مغاير اصول دين و مباني تعليمات قرآني و سنت رسولالله (ص) باشد، براي ما جايز نيست». لذا، به طريق اولي، سيره و روش سلف صالح نسبت به مسائل اسلامي نيز خارج از محدودة فوقالذكر، قابل تصور و اعتنا نمي باشد. به ديگر بيان، در مورد مسائل مستحدثه و مقولات بديع و موضوعات تازه پديد آمده، بر اساس اجتهاد مبتني بر تعقل و شرايط زماني و مكاني اين عصر مي بايستي تصميم گرفت، نه بر اساس سيرة سلف صالح. زيرا، در فروع دين و مسائل فقهي و موضوعات مستحدثه و پديدههاي نوپيدا كه با اقتضائات عصر كنوني در ارتباطند، مي بايستي به احسن شيوهها و بهترين راهحلها متوسل شد و آشكار است كه يافتن بهترين انتخابها ميان مقولات گذشته و حال، طبعاً خارج از اختيار گذشتگان است. به عبارتي ديگر، هرچند تقدم زماني اسلاف، و قرابت آنان نسبت به عصر سعادتقرين جناب رسولالله (ص)، خود فضلي است آشكار و انكارناپذير؛ اما صالحتر بودن آن بزرگوراران نسبت به ما از اين نقطهنظر، هيچ ارتباطي با صائب بودن نظرشان در مسائل مستحدثة قرن حاضر ندارد. به ديگر سخن، آري آنان اسلاف صالح بودند و شأن و نظر و اجتهادشان در فروع دين، براي ما همواره محترم و مطاع است؛ اما اين امر مغاير با وجود «خلف صالح» هم نيست. چه آنكه، خداوند در قرآن كريم با بياني صريح و روشن امكان صالح شدن اخلاف را غيرممكن اعلام نكرده و مردود ندانسته است. مي خواهيم بگوييم كه اخلاف صالح هم مي توانند بر اساس قرآن و سنت رسولالله (ص) نسبت به مسائل عصر خويش تفكر كنند و تصميم بگيرند و بر همان مبنا عمل كنند.
ثانياً ـ آنچنانكه نويسندة التوحيد به نقل از شخصي موسوم به امام ابوحفص تاج الدين فاكهاني مي نويسد، آنانكه جشن ميلاد مولود پيامبر (ص) را برگزار مي كنند، همه مبتدع و اهل باطلند، و اين خود بهتاني عظيم و تهمتي ناروا و ظالمانه مي باشد كه نويسندة يادشده و همفكران تاريخي و معاصرشان، همواره بر قاطبة جامعة اسلامي وارد كردهاند و البته بهترين پاسخ به ايشان واگذار نمودن امر به دادگاه عدل الهي است كه او بهترين داوران و دادرسان است. اما به هرحال، چگونه مي توان باور نمود، فردي كه خود را مسلمان و موحد و محقق مي داند، اينچنين ناروا بر پيكر جامعة مؤمنان اتهام شركورزي و اهل باطل بودن وارد مي سازد و بر ظن و گمان و فرضيات خويش استوارانه تكيه زده باشد و بدون كوچكترين آگاهي از نيات قلبي و مكنونات دروني مؤمنان، و بيهيچ مستمسك قوي و معتبر و دليل صريح شرعي، آنان را مبتدع و مشرك و اهل باطل معرفي نمايد؟!!
ثالثاً ـ نويسندة التوحيد بار ديگر افزون بر اتهام «اهل باطل بودن» برگزار كنندگان جشن ميلاد پيامبر (ص)، با اتهامي سخيفتر و نارواتر قاطبة مؤمنان را ـ اعم از فريقين اسلامي ـ به صاحبان «شهوت نفسي» و «خورندگان مال مردم» متهم مي نمايد !! يا للعجب .. نويسندة يادشده حال كه مؤمنان و مسلمانان دوستدار پيامبر (ص) را به اهل باطل و شهوتران و خورندگان مال مردم توصيف مي كند، پس دشمنان اسلام و ظالمان را به چه اتهاماتي محكوم و با چه عناويني توصيف خواهد نمود؟ اگر اين تكليف دوستداران رسولالله (ص) باشد، پس تكليف دشمنان ايشان چه خواهد شد؟ ظاهراً جايگاه دوستان و دشمنان پيامبر اسلام بالاتفاق در دوزخ است و جايگاه جماعت اندك دوستداران واقعي اسلام ـ يعني نويسندة التوحيد و همفكرانشان ـ در بهشت خواهد بود !! چه عاقبت نيكي براي امت واحدة اسلامي !!
رابعاً ـ خداوند در قرآن مي فرمايد: فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه؛ يعني ملاك اصلي در انتخاب و تصميم يك مسلمان، شنيدن سخنها و آگاهي بر همة گزينههاي متصور و ممكن است و سپس انتخاب بهترين گزينه بر اساس آن آگاهيها. بر اين اساس، آيا مي توان ادعا نمود كه هر انديشه و كرداري كه در ديگر اديان و نحلههاي فكري غير اسلامي به ظهور رسيده، همه و همه يكسره باطل است؟ البته كه چنين نيست.. اسلام فقط با كفر و شرك و آثار و تبعات آنها سر ستيز دارد و بس. بر پاية آموزههاي قرآني و تعليمات اسلامي ـ مثلاً آية كريمة فوقالذكر ـ همواره مي توان حق و حقيقت را، حتي از لابلاي آموزههاي اديان و نحلههاي فكري ديگر نيز رديابي نمود و بهترين آنها را برگزيد. لذا بر فرض محال كه مسلمانان برپايي جشن ميلاد پيامبر (ص) خويش را از برپايي جشن ميلاد مسيحيان براي پيامبر خودشان اقتباس كرده باشند، آيا في نفسه اين اقتباس چه خللي به اركان اسلام وارد مي كند؟ مگر تكريم پيامبران الهي و بزرگداشت رسالت ايشان و احياي سيره و سنن آنان در وقت و زمان معيني، چه اشكالي دارد؟ آيا اختصاص دادن اعمال عبادي و غيرعبادي مسلمانان به وقت و زمان مشخصي، چرا و چگونه باعث ايجاد مفسده و فتنه در دين مي گردد؟ حتي اگر در مورد برپايي اين جشن و ساير آداب و سنني كه برخي به عنوان بدعت و زمينهساز شرك معرفي مي كنند، نتوان سند و مدرك و قرينه و نشانه و سابقهاي در سيرة سلف صالح نشان داد؛ آيا در مورد رد و انكار و منع و تحريم صريح و انكارناپذير اين آداب و سنن، مي توان شاهد و قرينه و سابقهاي ارائه نمود؟ ما كه مي گوييم سلف صالح با تكامل و پويايي انديشة ديني مخالفتي نداشتهاند؛ و نيز در راستاي مفتوح باقي گذاشتن باب اجتهاد و ترويج انديشهورزي و تأكيد بر پاسخگو بودن اسلام نسبت به مسائل و مستحدثات رو به تزايد جوامع اسلامي، مخالفتي نداشتهاند، و هرآينه به انفعال و استيصال اخلاف صالح خويش، در برابر امواج پايانناپذير مستحدثات و مسائل نو و ضروريات هر عصر و زمانهاي، حكم ندادهاند .. نيز در باب برگزاري جشن ميلاد پيامبر (ص) هرگاه به تقليد مسلمانان از مسيحيان قائل شويم، پس دربارة موارد ديگري از قبيل طواف خانة خدا و سعي صفا و مروه[2] و ذبح قرباني و خنتة نوزادان مذكر و نيايش و شكرگزاري و صدها و صدها نمونة ديگر از اين قبيل كه پيش از اسلام در ميان قبايل عرب و عجم مرسوم بوده است، چه بايد گفت؟ آيا انجام آنها براي مسلمانان تشبه به كفار يا مسيحيان محسوب خواهد گرديد؟ ممكن است گفته شود، كه آن مراسم و سنن با محتوا و مضمون و پيام و هدف توحيدمداري مجدداً در اسلام اصلاح و بازسازي شده است. حال اگر به همين گونه تغيير و تحول در مضمون و محتوا مجاز باشد، چرا در مورد برپايي جشن ميلاد پيامبر (ص) كه فوايد متعددي بر آن مترتب است، چرا همين سياق و روش نمي تواند مبناي عمل قرار بگيرد؟ ما كه مي گوييم، برپايي جشن ميلاد براي پيامبر اكرم (ص) را به تقليد از مسيحيان برگزار نكردهايم و نخواهيم كرد؛ اما به فرض محال كه چنين باشد، ما كه اين مراسم مولودي را در كليسا برگزار نمي كنيم. ما كه در مراسم مولودي براي پيامبرمان فقط به مدح رسولالله (ص) مي پردازيم. ما كه پيامبر را به خاطر آنكه پيامبر خدا است، دوست مي داريم. ما كه در مجالس مولودي جز ذكر نام الله تعالي و تكريم حبيب و رسول او سخني بر زبان نمي آوريم. ما كه در اين مجالس به عبادت غير الله تعالي نمي پردازيم. ما كه به انجام اعمال غير شرعي مبادرت نمي كنيم. پس اين همه رد و انكار و تحريم و تكفير براي چيست؟ آري ممكن است فرد يا افرادي در اين مجالس و مجالس نظيرآن به انجام اعمالي شركآلود و غير شرعي مبادرت ورزند؛ اما در اين صورت تنها مي توان اعمال اين فرد يا افراد بخصوص را باطل دانست، نه اصل برگزاري مولودي را. گفته شده است، كه برپايي مجالس مولودي را اولين بار فاطميان مصر متداول نمودند. اگر به فرض اين قول و نظريه صحيح و محقق باشد، چه اشكالي دارد كه فاطميان و يا هر قوم و قبيله مسلمان ديگري آن را بنياد نهاده باشد؟
رابعاً ـ گفته شده است كه سلف صالح بيشر از ما به پيامبر (ص) محبت داشتهاند !! اينهم از آن حرفهاست .. از كجا معلوم كه خلف صالح هم به اندازة سلف صالح پيامبر خويش را دوست نداشته باشند؟ حتي از كجا معلوم است كه خلف صالح بسيار بيشتر از سلف صالح، نسبت به پيامبر عظيمالشأن خويش محبت و مودت و اخلاص در دل نداشته باشند؟ نيز گفته شده است كه سلف صالح بيشتر از ما نسبت به دوستي و مودت پيامبر اكرم (ص) مستحقتر بودهاند !! چرا چنين است؟ از كجا معلوم است و چرا خلف صالح، و حتي خلف ناصالح، اين استحقاق را به يكسان و حتي بيشتر از سلف صالح نداشته باشند؟ آيا مسلمانان همه نسبت به مودت و دوستي پيامبر (ص) استحقاق ندارند؟ چرا اين استحقاق بيشتر از آنِ سلف صالح باشد؟ اگر مبناي استحقاق، تقوا و پرهيزكاري و ابراز مودت است، از كجا معلوم كه خلف صالح به اندازة سلف صالح اين استحقاق را نداشته باشد؟ به طور خلاصه، مودت و دوستي پيامبر (ص) در دل مسلمانان روزافزون است و همين امر در واقع از معجزات الهي است كه محبت و تعلقخاطر مسلمانان نسبت به جناب رسولالله (ص) فزاينده و پايان ناپذير است؛ وگرنه با گذشت ايام و به مرور دهور اين مودت و محبت مي بايستي تاكنون مستهلك شده باشد؛ البته ملاحظه مي شود كه اينطور نيست ..
تبرك جستن به مخلوق
27- نويسندة التوحيد در صفحة 299 كتابش مي نويسد:
«يكي ديگر از بدعتهاي تازه به وجود آمده تبرك به مخلوقين است كه نوعي از انواع بتپرستي است .. و تبرك يعني طلب بركت و آن قرار دادن خير در چيزي و زياد كردن آن است. و اين كار در توانايي كسي است كه مالك آن باشد و بر آن توانايي داشته باشد كه فقط خداي سبحان است كه اين توانايي را دارد .. اما مخلوق نه توانايي اعطاي بركت و به وجود آوردن آن را دارد و نه توانايي ابقاء و ثابت نگهداشتن آن. پس تبرك به اماكن و آثار و اشخاص زنده و مرده حرام است. چون اگر معتقد باشد كه آن شيء اعطاي بركت مي كند، شرك است و اگر معتقد باشد كه زيارت و لمس كردن آن سبب حصول بركت از طرف خدا است در اين حالت وسيلهاي براي رسيدن به شرك است»
در نقد اظهارات و استنتاجات فوقالذكر مي گوييم:
اولاً ـ اينكه گفته شده است كه «تبرك قرار دادن خير در چيزي و زياد كردن آن است و اين كار فقط در انحصار خداوند سبحان است»، حتي با اين فرض كه تعريف مزبور از تبرك را بپذيريم، در نتيجهگيري ناشي از اين تعريف هيچ اشكالي نمي بينيم. زيرا، اگر تبرك قرار دادن خيري در چيزي و زياد كردن آن باشد، ما هم اين توانايي را در انحصار علم و قدرت لايزال الهي مي دانيم و با آن مخالفتي نداريم. اما نكتة قابل تأمل در همينجاست كه ما از درگاه خداوند يكتاي قادر متعال طلب بركت مي كنيم و نه از مخلوق جاندار و بيجان؛ لذا همين نكتة دقيق اين امر را از دايرة شرك خارج مي سازد. وانگهي، ما هم معتقديم كه مخلوق قادر نيست بركتي را در چيزي كم يا زياد كند؛ اما اگر خدا بخواهد، اين كار شدني است. به ديگر سخن، تنها به إذن الله، بركت اعطا يا انزال بركات تحقق مي يابد و افزايش آن در مخلوق نيز به أذن الله صورت مي گيرد. منتها طلب بركت از خداوند به واسطة چيزي، مثلاً به واسطة دارويي شفابخش، نوعي قرار دادن واسطة شفا و بركت است و بس. به بيان ديگر، مريضي كه دارويي را به نيت شفايابي مي خورد، در واقع سبب و واسطة شفابخشي را فراهم مي سازد و تحقق شفا را از خداوند سبحان مسئلت مي نمايد. حتي در عبادات نيز عين همين امر صادق است. مثلاً نماز خود واسطهاي است براي تقرب به درگاه باريتعالي؛ وگرنه الله تعالي كه نيازي به نماز بندگان خويش ندارد. نمونة ديگر اين مقوله براي مثال موضوع لمس كردن ضريح مرقد مقدس و مبارك معصومين و صلحاء است كه اين لمس در واقع واسطة بركت يابي و يا شفاخواهي و يا شفاعتطلبي است كه فرد مؤمن بدان وسيله مي خواهد در صورتي كه الله تعالي إذن دهد، بركت و شفا به او اعطاء گردد. در واقع، قصد اوليه به إذن الله است و بركت نازله و شفاي اعطاء شده هم به إذن الله خواهد بود. اگر خداوند اجازه ندهد طلب شفا و بركت باطل است و اگر خداوند اجازه ندهد هيچگونه بركت و شفايي بر چيزي يا كسي تعلق نمي گيرد. از اين گذشته، در موضوع تبرك، مؤمن معتقد نمي خواهد به وسيلة تبرك خواهي خود، بركتي را در چيزي افزايش دهد؛ بلكه او از خداي خويش مي خواهد كه اگر او مصلحت بداند بركتي را هر اندازه كه خدا لازم بداند، در چيزي افزايش دهد. اما در اين تبركجويي تنها چيزي كه در اختيار بندگان خدا قرار دارد همانا طلب و مسئلت و دعا و استغاثه به درگاه خداوند است و بس؛ كه اين خود در زمرة نعمات و بركات و الطاف الهي است كه به بندگان اعطاء گرديده است و بندگان اختيار دارند از خداي خويش طلب ياري و بركت و شفا و برآورده شده حاجات خويش بنمايند كه كريمة «ادعوني استجب لكم» تأييد همين معناست ..
ثانياً ـ اينكه گفته شده است: «پس تبرك به اماكن و آثار و اشخاص زنده و مرده حرام است»، ما مي گوييم كه تبرك به مخلوق به اعتبار آنكه آن مخلوق خود توانايي بركت بخشيدن را داشته باشد، البته نادرست و غير شرعي و حرام است. در واقع مسلمانان اينچنين تبرك جستني را منظور نظر ندارند؛ بلكه مراد آنان از تبرك جستن، بهروهوري از بركتي است كه به إذن الله و به واسطة مخلوقي متبرك از سوي الله، تحقق مي يابد. لذا، «تبرك به ..» از «تبرك به واسطة ..» فرق دارد. در حالت اول بركت در مخلوقِ متبرك خودساخته و فينفسه است كه اين محال است؛ و در حالت دوم، بركت در مخلوق متبرك به واسطة فيض الهي و به إذن الله تعالي محقق مي گردد و در واقع بركتي اعتباري و اعطايي است و به اعتبار قدرت و ارادة خداوند سبحان متجلي مي شود و از سوي او به مخلوقي اعطاء مي گردد. به اين دلايل، بركجستن در اين محدوده و با اين نيت و قصد و چهارچوب، به هيچ وجه حرام نمي باشد.
ثالثاً ـ در مورد تبرك به ارواح مردگان مي گوييم: مؤمن پس از گذشتن از مرحلة مرگ كالبدي و ظاهري، روحش به سراي باقي مي شتابد و در جوار رحمت الهي قرار مي گيرد. لذا روح انسانها نمي ميرد و همواره زنده است و تا روز رستاخيز و قيامت كبري جاويد مي ماند تا يوم الحساب را درك كند و ثواب و عقاب در مورد او محقق گردد. لذا روح زكيه و طيبه همواره چه در زندگاني اين دنيا و چه در سراي باقي همچنان تجليگاه الطاف الهي مي باشد و مهبط فيض و بركت است و همواره اين استعداد به إذن و ارادة الهي مي تواند باقي بماند.
رابعاً ـ اينكه گفته شده است «.. و اگر معتقد باشد كه زيارت و لمس كردن آن سبب حصول بركت از طرف خدا است در اين حالت وسيلهاي براي رسيدن به شرك است»، مصداق گل آلود كردن حقيقت است. در واقع هرگاه مخلوقي خواه بشر (چه زنده و چه مرده) يا شيء خاصي، به إذن و ارادة خدا واسطة بركت قرار گيرد، اين مغاير اصول دين و آموزههاي قرآني نيست و كاملاً ممكن و مبتني بر اصل توحيد است. ارادة الهي در مبداء و مسير و انتهاي انديشه و عمل، حاكم و جاري است؛ و مخلوق متبرك در اين ميان صرفاً واسطه و تجليگاه و مهبط تحقق ارادة الهي است و بس. لذا زيارت قبور و لمس كردن و بوسيدن ضريح مدافن معصومين و اولياءالله و صلحاء و يا هر شيء متبرك ديگر، نه به قصد شركجويي انجام مي گيرد، و نه به اعتبار بركت ذاتي آن مخلوق واسطة خير و رحمت قرار داده مي شود. بلكه در تمام اين حالات و شرايط، اعطاي خير و بركت و رحمت به إذن الله تعالي و به ارادة او تحقق مي يابد و كم و زياد كردن آن هم با خود اوست؛ و اينكه اين بركت به چه مخلوقي تعلق مي گيرد، اينهم در اختيار و تحت امر خداوند سبحان است و بشر در اين ميان تنها درخواست كننده و گيرندة بركت است و بس؛ و اميد استجابت دعا و برخورداري از نعمت و بركت و شفا است كه انسان را به تبرك جستن با واسطة مخلوق ترغيب مي كند. ضرورت اين كار هم آن است كه اراده و مشيت الهي معمولاً از طريق وسايل و واسطهها و مجاري و مسيرهاي نيل به فيض و رحمت، جريان مي يابد و تحقق مي پذيرد. ممكن است گفته شود كه اين مسيرها را خدا مي بايستي تعيين كند. مي گوييم البته خداوند فعال مايشاء است و همة امور به او باز مي گردد. در اين مورد هم خداوندي كه نطفة بيارزشي را وسيلة تولد و رشد و تكامل موجودي زنده قرار مي دهد، چه اشكالي دارد كه ضريح معصومين و اولياء الله و صلحاء و يا آنچه منسوب به آنهاست، وسيله بركت و رحمت و شفا قرار دهد؟ آيا از قدرت لايزال الله تعالي بعيد است؟ البته كه هرچه خدا مشيت فرمايد مي شود؛ حتي بدون واسطههاي ظاهري و مرئي و شناخته شده؛ كه در آن موارد هم واسطههاي جريان مشيت الهي براي ما، با اين دايرة حواس محدود، قابل درك نمي باشد؛ وگرنه نظام علت و معلولي هستي به إذن الله استوار و جامع و فناناپذير است ..
تبرك جستن
28- نويسندة التوحيد در صفحة 300 كتابش مي نويسد:
«اما آنچه اصحاب نسبت به پيامبر (ص) انجام مي دادند مانند تبرك جستن به موي پيامبر (ص) و آب دهان و آنچه از جسمش جدا مي شد .. خاص پيامبر (ص) در حال حيات و وجودش بين آنها است. چون اصحاب رضي الله عنهم به خانه و قبر او بعد از وفاتش تبرك نمي جستند و به اماكني كه پيامبر (ص) در آنجا نماز خوانده بود يا نشسته بود، تبرك نمي جستند .. همينطور تبرك جستن به مقامات اولياء به طريق اولي درست نيست. اصحاب رضي الله عنهم .. نه در حيات و نه بعد از مرگ آنان تبرك نمي جستند و به غار حرا نمي رفتند تا در آنجا نماز بخوانند يا دعا كنند. به كوه طور نمي رفتند تا در آنجا نماز بخوانند و دعا كنند. يا به كوههايي نرفتند كه گفته مي شد آنجا محل اقامت پيامبران يا افراد ديگري است. يا به جايي نمي رفتند كه محل اجتماع مردم باشد و روي اثر و علامتي از پيامبران بناء درست كرده باشند. هيچكدام از سلف مكاني را كه پيامبر (ص) مكه و ساير جاهها نماز مي خواند، نمي بوسيدند و به آن سلام نمي كردند. پس وقتي پيامبر (ص) براي امتش مشروع نكرده جايي را كه قدم بر آن گذاشته و روي آن نماز خوانده، مسح كنند و ببوسند، محل خواب و نماز غير او به طريق اولي نبايد بوسيده شود يا مسح شود. علما از علم ضروري دين اسلام فهميدهاند كه بوسيدن و مسح كردن اين چيزها از شريعت پيامبر (ص) نيست»
در نقد اظهارات فوقالذكر مي گوييم:
اولاً ـ همچنانكه نويسندة التوحيد خود اذعان دارد كه در زمان حيات پيامبر(ص) برخي از اصحاب ايشان به مو يا آب دهان ايشان تبرك مي كردند؛ حال مي پرسيم همين تبركجويي كه شگفتا !! و خوشبختانه، مورد انكار نويسندة التوحيد قرار نگرفته است، بر چه مبنا و اصل و انگيزه و حكمي استوار بوده است؟ آيا با چه توجيهي اصحاب به موي پيامبر (ص) تبرك جستهاند و جناب رسولالله (ص) مخالفتي نشان ندادهاند؟ آيا در آن موي مبارك چه خاصيتي نهفته بوده است؟ ممكن است گفته شود كه مو به واسطة تن شريف پيامبر (ص) متبرك بوده است و حال كه تن ايشان در قيد حيات نيست ديگر تمسك امت براي تبرك جستن به مضجع و مدفن ايشان بيمورد است. اما ما معتقديم آنچه كه موجب متبرك بودن مو يا آب دهان پيامبر (ص) بوده است، خود مو يا آب دهان نبوده است؛ زيرا مخلوق نمي تواند في نفسه و في حد ذاته فيضبخش و بركت دهنده باشد. پس آنچه كه باعث اين فيضبخشي بوده است همان فيض الهي و مرحمت حق تعالي بوده است. لذا اگر قرار باشد اين فيض بر تار موي پيامبر (ص) تعلق گيرد، چه فرق مي كند كه بر مرقد و مدفن ايشان يا محل عبادت آن جناب تعلق گيرد؟ و اگر انزال بركات الهي بر جوارح پيامبر (ص) را بپذيريم، پس چه مانعي دارد كه اين فيض بر خاك مرقد و مدفن ايشان كه در برگيرندة اعضا و جوارح ايشان مي باشد، تعلق گيرد؟ از اينها گذشته، با توجه به اينكه وجود مقدس پيامبر (ص) رحمه للعالمين بوده است، چرا فقط آب دهان و تار موي آن حضرت براي اصحاب معاصر ايشان متبرك باشد و آيندگان از اينچنين فيوضاتي بيبهره گردند؟ هرگاه اين رحمت شامل حال اصحاب بوده، از عدل الهي بدور است كه ساير امت اسلامي و نسلهاي آينده از اينچنين رحمتها و بركاتي بينصيب مانده باشند.
ثانياً ـ اينكه اصحاب پس از رحلت پيامبر (ص) به خانه و قبر ايشان تبرك نجستهاند و يا به اماكني كه آن جناب در آنجا نماز گزاردهاند، تبرك نجستهاند، صرفاً تلقي و ديدگاه و اجتهاد خودشان بوده است و آن بزرگواران در آن عصر اينچنين مصلحت ديدهاند و به درك خويش از اوضاع آن دوره عمل نمودهاند و لذا اين نحوة برخورد و يا آن مصلحتبيني و اجتهاد و تلقي در همة اعصار و قرون و ادوار نمي تواند براي ما ملاك انديشه و عمل باشد؛ زيرا اين امور به اصول دين و ويژگيهاي اساسي سنت و سيرة پيامبر (ص) ارتباطي ندارد و نيز به اساس دين خللي وارد نمي سازد؛ ازينرو، نمي توان آن را بدعت شمرد. جان كلام آنكه، مبنا و ملاك انديشه و عمل مسلمانان همانا قرآن و تعليمات قرآني است و لذا هر زمان كه در ميان اسلاف صالح اختلافي در فروع دين رخ مي نمود، با ميزان قرآن به رفع اختلاف مبادرت مي كردند؛ بنابراين معيار اساسي در درك و تلقي ما از ديدگاههاي اسلام، همان قرآن و احكام و مصرحات آن مي باشد كه از نظر همة فرق اسلامي، حجت و فصل الخطاب همة امور است. لذا بايستي پرسيد كه كدام آيه در قرآن با صراحت و يا به طور ضمني، مسلمانان را از تبرك جستن منع كرده است؟ بر اساس كدام آية قرآن نمي توان به قبر مقدس پيامبر (ص) يا مدافن و مقابر مطهر معصومين و صلحاء تبرك جست؟ در هرحال، هرآنچه از قرآن و حديث كه در اين زمينه براي نويسندة التوحيد يا همفكران ايشان قابل استناد است، يكسره، از ممر تعبيرات و تفسيراتي است كه آنان از آيات قرآني و احاديث نبوي ارائه نمودهاند؛ و نه بر اساس آيات مصرحه در اين زمينه. حال كه چنين است، چگونه مي توان بر اساس تعبيرات و تفسيرات خاصي از آيات و روايات، به شركآلود بودن اعتقادات مسلمانان حكم كرد؟
ثالثاً ـ همچنانكه پيشتر نيز اشاره شد، چگونه مي شود انتظار داشت كه پيامبري با آن خلق و خوي عظيم كه خود والاترين اسوة حسنة اخلاق و رفتار است، به تبرك جستن مسلمانان از مقبره و مرقد و هرآنچه كه به ايشان منسوب گرديده است، سفارش كند؟ آيا اگر پيامبر (ص) خود چنين امري را به مسلمانان توصيه مي كرد، دشمنان اسلام چه مي گفتند؟ حتي سلاطين جور نيز چنين توصيهاي نكردهاند و يا نمي كنند، چه رسد به پيامبري كه رحمه للعالمين است .. شأن پيامبر خيلي خيلي والاتر و بالاتر از آن بوده است كه ايشان خود توصيه به زيارت قبرشان و يا تبرك جستن به واسطة هرآنچه كه به ايشان منسوب بوده يا خواهد شد، بنمايند. آري ممكن است در مواردي نيز به جهت مصالحي عاليه پيامبر (ص) مسلمانان را از تبرك جستن به مو يا آب دهان و يا آب وضويشان منع نكرده باشد؛ اما در راستاي امحاي زمينههاي شرك در جامعة آن عصر عربستان، و يا به جهات ديگر كه بر ما پوشيده است، ممكن است آن جناب با صراحت، به تبرك جستن توصيه نفرموده باشند.
رابعاً ـ اصحاب پيامبر رضي الله عنهم، بنا به نظر اجتهادي خويش يا به مقتضاي مصلحتهايي كه خاص جامعة آن عصر و زمانه بوده است، ممكن است به تبركجويي تمايلي نشان ندادهاند و يا بنا به شرايط فكري و اجتماعي مسلمانان آن دوره، حتي تبرك جستن را علي الاطلاق بدعت تلقي كردهاند. زيرا در صدر اسلام هنوز كفر و شرك دوران جاهليت در لابلاي افكار و كردار جامعة اسلامي آن عصر رسوب كرده و بر جاي مانده بود؛ و ممكن است آن رسوبات همچنان تا به امروز نيز باقي مانده باشد. اما ويژگيهايي كه عصر صحابه و تابعين و تبع تابعين را از عصر حاضر متمايز مي سازد، همانا مجاهدات و مبارزات مسلمانان در راستاي زدودن آثار كفر و شرك است در خلال سدههاي پيشين اسلامي؛ و نيز به سامان آمدن فرهنگ و تمدن پربار اسلامي شايان ذكر است كه اين تمدن و فرهنگ غني بر اثر تلاش انديشمندان و علماي متأله و عرفاي بزرگوار مسلمان درطي قرون و اعصار گذشته شكل گرفته است. بنابراين، در عصر و زمانة ما ضرورتها و اقتضائات و كنوني چنين ايجاب مي كند كه مثلاً مسلمانان محبت و ارادت و مودت خويش را نسبت به پيامبرشان اينگونه ابراز كنند و به هرآنچه كه به آن بزرگوار منسوب است با ديدة تقديس و تكريم بنگرند و بجز ايمان قلبي، از شنوايي و بينايي و لامسة خويش نيز براي تبرك جستن و برخورداري از الطاف الهي بهره جويند..
فرجام سخن
در اين فرجام سخن نكاتي چند را به عنوان جمعبندي مسائل عنوان شده و اشكالات و شبهات مطرح شده در متن كتاب التوحيد، متذكر مي شويم.
نكتة اول آنكه، در ميان مسائل و موضوعاتي كه در كتاب التوحيد مطرح گرديده است، همانا مقولة محوري «بدعت»، بيش از همه قابل بحث و بررسي است؛ زيرا به نظر مي رسد كانون و مركز اصلي همة اين شبهات همين موضوع است كه بحث تفصيلي در اين زمينه مجال بيشتري مي طلبد.
نكتة دوم آنكه، نويسندة التوحيد در سراسر اظهارات خود و در خلال كلية استنتاجاتش، به ارائه دلايلي عقلي و منطقي نپرداخته است و همواره عقايد خويش را با چوب «بدعت است» و «حرام است» به مخاطب و خوانندة كتابش تحميل مي كند.
نكتة سوم آنكه، اسلامي را كه نويسندة كتاب التوحيد براي مسلمانان عصر حاضر ترسيم مي كند، اسلامي است كه جماعتي معدود موسوم به «موحدين» در بر مي گيرد و به نظر خودشان داخل در جنتاند و مابقي مسلمانان كه قريب به اتفاق امت اسلامي را در بر مي گيرد، به علت شركورزيشان سرانجام به عذاب الهي دچار خواهند گشت و مخلد في النار خواهند ماند ..
نكتة چهارم آنكه، از نظر نويسندة كتاب التوحيد و همفكران تاريخي و معاصرش، بجز قرآن و سنت پيامبر (ص) و سيرة سلف صالح، هرگونه انديشهورزي و تعقل و اختيار و ابتكار و خلاقيت و پويايي انديشه و اجتهاد و شكوفايي هنر و .. ابداً بيارزش است و محلي از اِعراب ندارد.
نكتة پنجم آنكه، نويسندة التوحيد و همفكران تاريخي و معاصرش، نقطهنظرهاي افراطي خويش را به نام روش سلف صالح مشروعيت مي بخشند و تقريباً در هيچ زمينهاي به ارائة دلايل متقن و استنتاجات منطقي و براهين متكي به عقل سليم نمي پردازند. تنها دلايل و حجت آنان بر حقانيت گفتههايشان استناد به چند آيه و حديث مشخص است كه در بيشتر موارد تفسير و تلقي و برداشتي كه ايشان از معنا و مفهوم آن آيات و روايات دارند، با نص صريح آيات قرآن و اساس تعليمات قرآني، مطابقت ندارد.
نكتة ششم آنكه، نويسندة التوحيد و همفكران تاريخي و معاصرش، در بسياري از موارد زايش و پويايي انديشه و حقانيت انديشهورزي و تعقل را كه بارها و بارها در قرآن و احاديث نبوي مورد تأكيد قرار گرفته و حتي نوعي عبادت شمرده شده است، با فتنهجويي و وساوس شيطاني و كفر و شرك، به طرز مشمئز كنندهاي درآميخته است و همة نحلههاي فكري تاريخ اسلامي را به باد استهزاء گرفته و يكسره قلم بطلان بر هرچه عقل و منطق و برهان مي كشد و تحت عنوان بدعتگرايي و شركورزي همة مسلمانان را گمراه و مشرك تلقي مي كند و قريب به اتفاق جامعة اسلامي را مستوجب قهر و غضب الهي مي داند و هم ازينرو، علماي همفكر خويش را به مقابله به اين بدعتجويان و شركورزان تشويق و ترغيب مي نمايد. آيا متقابلاً نمي توان تصور كرد كه اين نحلة فكري كه خود را فرقة ناجيه مي انگارد، دانسته و يا نادانسته به راه انداختن فتنهاي عظيم و خسرانبار در ميان مسلمانان دست زده است؟ هرچند ما، مانند ايشان فكر نمي كنيم و عقيده داريم كه همه مجازند در عرصة تعامل انديشهها به بازگويي عقايد و آراي خويش مبادرت نمايند و بگذارند كه همه قول و نظر ايشان را بشنوند و بر اساس آگاهي و تحقيق نسبت به پيروي يا اعراض از انديشه و شيوة آنها، دست به انتخاب بزنند .. لذا، نويسندة التوحيد و يا همفكران تاريخي و معاصر ايشان را كافر و مشرك و مهدور الدم نمي دانيم و بلكه آنان را مسلماناني تندرو و افراطي مي شماريم و از پيشگاه الله تعالي هدايت خويش و ايشان را به سوي صراط مستقيم و راه اعتدال مسئلت مي نماييم.
و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين، و صلي الله علي سيدنا محمد رسولالله و خاتم النبيين، و علي آله و صحبه و سلم.
1/ فنادته الملئكه و هو قائم يصلي في المحراب ان الله يبشرك بيحيي مصدقاً بكلمة من الله و سيدا و حصوراً و نبياً من الصالحين آل عمران/ 39
1/ ان الصفا و مروه من شعائر الله فمن حج البيت او اعتمر فلا جناح عليه ان يطوف بهما و من تطوع خيرا فإن الله الشاكر عليم بقره/ 158