ارتباط بين حق و خلق / در نقد آرای شيخ الاسلام ابن تيميه
(محقق و نويسنده كُرد شافعيمذهب ايراني)
سوران کردستاني بهار 1383
نقدي بر کتاب
«واسطة بين حق و خلق»
اثر «اين تيميه»
با شرح محمد بن جميل زينو
(استاد دارالحديث خيريه در مكه مكرمه)
در راستاي نقد و بررسي آراي تقيالدين ابوالعباس شهير به «ابن تيميه»، به نقد يكي از كتابهايش موسوم به «واسطة بين حق و خلق» مي پردازيم. اين كتاب با شرح و توضيحاتي كه محمد بن جميل زينو استاد دارالحديث مكة مكرمه بر آن نگاشته، به طبع رسيده و نسخة عربي آن توسط آقاي عبدالله توحيدي به فارسي برگردانده شده است.
استاد دارالحديث مكه در صفحة 5 مقدمهاش بر اثر ابن تيميه، مي نويسد:
«موضوع واسطه بين الله تعالي و مخلوقات، بحث مهمي است كه اكثر مسلمانان نسبت به آن بياطلاعند و با كمال تأسف آنچه را كه امروز شاهد آن هستيم، نتيجة اين ناآگاهي است. اگر قلبهايمان را متوجه الله مي نموديم و از شريعتش پيروي مي كرديم از نصرت و ياري الله سبحانه و امدادهايي كه به ما وعده داده است، محروم نمي شديم ..»
در نقد اظهارات فوقالذكر مي گوييم:
اولاً ـ ما نيز متقابلاً موضوع «ارتباط بين حق و مخلوق» را مطرح مي كنيم و آن را بحثي بنياديتر و بسيار مهمتر مي دانيم؛ نيز معتقديم كه قاطبه امت اسلامي در خلال سدههاي پيشين در راستاي برقرار ساختن ارتباطي نزديك و صميمي و خالصانه و خاضعانه با خداي خويش همواره كوشيدهاند و براي نيل به اين مهم، از قرآن كريم و سنت پيامبر (ص) و سيرة اصحاب و سلف صالح و ائمِة اطهار و عرفا و صلحاء پيروي نمودهاند. لذا، اكثر مسلمانان از نحوة ارتباط صحيح با الله تعالي هرگز بياطلاع نبودهاند؛ هرچند معالاسف در هر دوره و عصري جمعي افراد ناآگاه و سستعنصر و منحرف در شمار مسلمانان به شمار آمدهاند؛ اما انديشه و رفتار اين اقليت را نمي بايستي به حساب تمام امت مؤمن و معتقد و مخلص گذاشت.
ثانياً ـ ما نيز بر اين باوريم كه اگر ما مسلمانان بجاي ايراد اتهامات ناروا و ناشايست به يكديگر، و تخريب چهرة زيباي اسلامِ معنويت گستر، به شنيدن اقوال يكديگر و انتخاب بهترين آنها عمل مي كرديم و به جدِ در جهت تقريب آرا و مذاهب اسلامي مي كوشيديم، و دين الله تعالي را با سعة صدر و از صميم قلب و جان ياري مي نموديم، حال نصرت كامل و نهايي حق تعالي را درك و فهم مي كرديم و در پرتو آن، به وصال شاهدٍ سعادت كامياب مي گشتيم و به فيض نصرت الهي و بركات و الطاف عميم و جاويدش نائل مي شديم.
ثالثاً ـ سبب و دليل محروميت نسبي مسلمانان را از فيوضات و بركات و الطاف و نصرت كاملة الهي، مجموعهاي از عوامل آشكار و پنهان مي دانيم كه بررسي اين علل و عوامل و انگيزهها خود فرصتي ديگر و مجالي موسعتر مي طلبد. اما در اين فرصت مختصر نيز مغتنم مي دانيم كه به مهمترين اين عوامل به وجه اختصار اشاره نماييم. مهمترين دلايل و انگيزههاي محروميت نسبي مسلمانان از نصرت كاملة الهي، به نظر ما، عبارتند از:
الف ـ افراط و تفريط گرايي حكومتهاي اسلامي و جماعات و گروههايي از مسلمين در خلال سدههاي پيشين اسلامي بر اثر تعصبات نابجا و مطابعت كوركورانه از عقايد و آرايي كه نه تنها با اصول اساسي دين هيچ ارتباطي ندارد، بلكه اساساً با روح تعليمات اسلامي منافات و تضاد پيدا مي كند.
ب ـ فراهم نشدن شرايط فرهنگي و اجتماعي جوامع اسلامي در راستاي ترويج انديشهورزي و تعامل انديشهها.
پ ـ محقق نشدن هويتهاي تكامل يابندة قرآني و به ظهور نرسيدن حقوق بشر اسلامي در جهان و علي الخصوص در ميان جوامع مسلمان.
ج ـ عقيم كردن زايش فرهنگ و تمدن اسلامي، تحت عنوان و اتهام نارواي «بدعت» كه در اين ارتباط سدهها مجاهدت و تلاش عرفا و انديشمندان و علماي اسلامي نه تنها ناديده گرفته شده است، بلكه مورد اتهام و تكفير قرار گرفته است.
د ـ ناديده گرفتن چالشها و تعاملات اصلي دين، و به خطر افكندن اصل دين با ريز كردن مسائل فرعي و بزرگنمايي اختلافات جزيي و كاويدن لايههاي تفرقهانگيز عقيدتي در ميان فريقين اسلامي و نيز در ميان نحلههاي فكري و مذاهب فقهي.
استاد دارالحديث ما در بخش ديگري از مقدمة خويش بر كتاب ابن تيميه، مي نويسد:
«مردم در فهم واسطة بين حق و خلق يا به عبارتي ديگر بين الله تعالي و بندگانش به سه گروه تقسيم شدهاند .. دستة اول در صدد انكار اين موضوع برآمدهاند كه الله تعالي رسولالله صلي الله عليه و سلم را تنها براي تعليم شريعتش مبعوث فرموده است؛ بلكه اينان ادعا دارند كه اين شريعت براي طبقة عوامالناس مي باشد، لذا آن را علم ظاهري ناميدهاند .. در نتيجه در عبادتهايشان بر اوهام و خرافاتي كه آن را علم باطني مي نامند تكيه كردهاند و آن را كشف و شهود مي خوانند كه اين ادعا در واقع چيزي جز وسوسههاي ابليس و شياطين نيست و وسايلي را كه به دعا مي خوانند با ابتداييترين مبادي اسلام مخالفت دارد. شعار معروف آنان در اين وادي اين است: حدثني قلبي عن ربي .. آنها به اين دليل دانشمندان شريعت را مسخره مي كنند و از ايشان عيب و ايراد مي گيرند كه علم و دانش را سينه به سينه از مردگان كسب مي كنند .. آنان نسبت به ابتداييترين اصل شريعت جاهلند يا اينكه خود را به نفهمي زدهاند و آن اينست كه هركس بجز آن طريقي كه خداوند بر پيامبرش محمد صلي الله عليه و سلم نازل كرده است او را پرستش كند، بدون چون و چرا كافر مي شود»
در نقد اظهارات فوقالذكر مي گوييم:
اولاً ـ ما دستهبندي استاد دارالحديث را مبني بر تقسيم مسلمانان به سه گروه مورد نظر وي را، نمي پذيريم و هيچگونه مبناي قرآني و حديثي براي آن سراغ نداريم. بلكه خود بر اين باوريم كه مسلمانان را مي توان به دو گروه اصلي تقسيم نمود: دستة اول آنانكه بر شاهراه اصول دين اسلام و بر صراط مستقيم قرآني طي طريق مي كنند و همة امور را با اين معيار مهم مي سنجند و اهداف عالية اسلام را همواره مد نظر قرار مي دهند. اينان همان فرقة ناجية موعود و صالحين و مؤمنان راستينند و قرآن و سنت پيامبر (ص) و روش اصحاب و ائمه و صلحاء و سلف صالح را چراغ را خويش قرار دادهاند؛ و دستة دوم از مسلمانان كساني هستند كه فروع دين اسلام را پررنگتر مي بينند و به حفظ دين و مصالح عالية اسلام كمتر مي انديشند يا چندان توجهي مبذول نمي نمايند كه در اين ميان مي توان از همة فرق و مذاهب و نحلههاي فكري اسلامي نمونههايي را برشمرد. اين گروه مشملند بر هفتاد و فرقة متفرق و واگراي اسلامي كه در راستاي تحقق امت واحدة اسلامي تلاش نمي كنند.
ثانياً ـ مدلول دستة اول از تقسيمبندي استاد دارالحديث گويا همان مجموعة عرفاي مسلمان است كه معالاسف اينچنين مورد بيمهري ايشان قرار گرفته است. عرفاي نمي گويند كه شريعت براي طبقة عوامالناس اختصاص يافته است؛ بلكه آنان معتقدند كه درك ما انسانها از آيات قرآني و دين اسلام و معنويت اسلامي در سه مرحلة متعاقب و تكاملي محقق مي شود: شريعت، طريقت و حقيقت. در مرحلة شريعت، يك مسلمان مي بايستي به تمام احكام و دستورات الهي معتقد و عامل باشد. در مرحله طريقت، مسلمان معتقد و عامل به احكام و تكليفات اسلامي، براي رسيدن به درك بيشتر و فهم كاملتر از آيات الهي و به منظور تقرب هرچه نزديكتر به درگاه احديت، بايستي با سير و سلوك و طي مدارج و منازلي رفته رفته لياقت تقرب خود را به درگاه باريتعالي به اثبات برساند و از هر حيث بتواند براي اين تشرف و تقرب آماده شود و از علايق و دلبستگيهاي خويش نسبت به حيات دنيا و متاع و غرور ناشي از آن دست بشويد. سالك در مرحله حقيقت، به إذن الله، به شايستگي مورد نظر مي رسد و به انساني كامل تحول مي يابد و در اين مرحله به نهايت تقوا و پرهيزكاري كه معيار اصلي تقرب به الله تعالي است نائل مي گردد. اما عارف يا سالك طريقت در همة اين مراحل و منازل، همواره عامل است به احكام و دستورات اسلامي. لذا، عمل به شريعت هيچگاه تعطيلبردار نيست و هرگز عرفاي اسلامي عمل به شريعت را مردود ندانستهاند و به عكس پايبندي به احكام و فرايض اسلامي را شرط اول و لازم و ضروري سير و سلوك عرفاني تلقي نمودهاند. خلاصه اينكه اتهام سطحي انگاشتن شريعت به هيچ وجه شايستة عرفا نمي باشد .. منتها در عرفان اسلامي، هدف غايي دين و عبادات و اجراي احكام قرآني را شناخت خدا و تقرب به درگاه كبريايي او مي دانند و عرفا معتقدند كه مي توان با مجاهده و جهاد نفس به حقايق بيشتري نائل گرديد و لذا صرف انجام عبادات شرعي نمي تواند انسان معنويتخواه و خداجو را قانع نمايد و هم ازينرو، بر اين باورند كه وظيفة علما و بزرگان ديني نسبت به طبقات مختلف جامعة اسلامي، همانا روشنگري و هدايت مسلمانان و ترغيب ايشان براي نيل به نهايت تقوا از طريق انجام عبادات و تزكية دروني است.
ثالثاً ـ عرفا تمام شريعت را علم ظاهري نمي دانند؛ بلكه معتقدند كه شريعت كامل علاوه بر جنبة تعليمي و آموزش احكام و فرايض قرآني، از جنبة ديگري نيز برخوردار است كه همانا تزكية درون و ترويج اخلاق و معنويت در ميان مسلمانان مي باشد. لذا علم را داراي ظاهري و باطني مي دانند كه هر دو جنبة آن براي مسلمان لازم و ضروري است. و علم را از آن جهت ظاهري اطلاق كردهاند كه مي توان آن را از لابلاي كتابها و در محضر علما و طي بحث و جدل و تحقيق صوري فراگرفت؛ لذا ظاهري ناميدن علم به جهت قشري دانستن و بياررش تلقي كردن آن نبوده است. و سير و سلوك عرفاني را از آن جهت علم باطني ناميدهاند كه مي بايستي سالك طي يك كوشش دروني و كشش قلبي و به ياري پير دستگير و در گوشة انزوا و خلوت انس و ارتباط قلبي با خدا به آن نائل گردد.
رابعاً ـ كشف و شهود عرفاني، نه اوهام و خرافهگرايي است و نه تمايل به وسوسههاي شيطاني؛ هرچند كشف و شهود هم مانند ديگر مراحل علم ظاهري و باطني مي تواند به انحراف كشيده شود و به اوهام آغشته شود و تحت وسوسههاي شيطاني به تباهي بگرايد كه اين تهلكه و خسران البته براي همة علمآموزان و محققين و علما و جويندگان علوم اسلامي مي تواند مصداق داشته باشد .. همچنانكه الله تعالي در قرآن مي فرمايد كه «وَ أَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْويهَا»[1] .. لذا الهامات نيك و بد هر دو به يك نسبت براي انسان قابل درك است كه اگر دريافتها از عالم غيب به قلب پاك و ارواح طيبه بتابد الهامات قدسي و نيكفرجام است و مي تواند مصداق «حدثني قلبي من ربي» واقع گردد؛ و هرگاه به قلب ناپاك و بدنيت و تزكيه نشده برسد، هرآينه الهاماتي از نوع گمراه كننده و خسران بار خواهد بود ..
خامساً ـ عرفا نمي گويند، گرفتن الهامات نيك به تنهايي براي دريافت شريعت كافي است، بلكه آنان معتقدند سالك الي الله و مؤمن مسلمان جويندة حق و حقيقت علاوه بر دريافت احكام شريعت و دستورات اسلامي از طريق قرآن و سنت پيامبر (ص) كه شرط اصلي مسلماني است، در مرحلة ثانويه براي درك نمودن و فهم كردن غايت اين شريعت كه همانا تقرب به الله تعالي است، مي بايستي با تزكية نفس و زدودن زنگار حرص و آز و مبارزه با وساوس شيطاني، به مرحلة عاليتري از عبادت و تقوا رسيد كه همان فناء في الله و بقاي بالله است ..
سادساً ـ عرفاي مجاهد و متقي و راستين هيچگاه علماي محترم و معزز شريعت را مسخره نكردهاند و نخواهند نمود؛ زيرا عرفاي والامقام و برجستة عالم اسلامي در واقع خود نيز از علماي شريعت بودهاند و همواره در زمرة مجتهدين بنام و مدرسين والامقام و محققين مبرز علوم اسلامي، براي خدمت به دين اسلام كمر همت بستهاند. اما به گواهي تاريخ، همواره معدودي از مفتيان و مجتهدين و علماي شريعت با عرفا و مشايخ صوفيه سر ناسازگاري داشتهاند و به محاكمه و حبس و قتل ايشان فتوا دادهاند و مع الاسف از هرگونه ايراد اتهام و تكفير ايشان دريغ نكردهاند.
سابعاً ـ عرفاي اسلامي و مشايخ متصوفه هرگز علماي شرع را به جهت كسب علوم اسلامي از اسلاف خويش منع نكردهاند و آنان را تحقير و تكفير ننمودهاند؛ بلكه بر اين باورند، به موازات تعلم و كسب علوم اسلامي از طريق آموزش علوم منقول، جويندة حقيقت كه ادامة دهندة راه جويندة علم است، با تزكية نفس و تخلق به اخلاق حسنة اسلامي و اقدام به سير و سلوك معنوي، مي بايستي وجود خويش را براي دريافت الهامات و فيوضات رباني آماده سازد و شريعت را به طور كامل و متعاقباً از طريق كسبي و شهودي دريافت نمايد. در واقع دريافت علم كسبي مقدمه و شرط اصلي دريافت علم شهودي است و علم شهودي مرحلهاي فراتر و سختتر و متعاليتر از علم كسبي است. و بدينسان، مجموعة علوم كسبي و دريافتهاي كشفي و شهودي، همان شريعت اكمل و متكاملي است كه خداوند بر پيامبر (ص) نازل فرموده است و اصحاب و تابعين و تبع تابعين و اسلاف صالح نيز بر همين نهج رفتهاند و از همين طريق علوم ظاهر و باطن را كسب و دريافت نمودهاند ..
محمد بن جميل زينو، شارح كتاب واسطة بين حق و خلق در صفحة 11 اين كتاب مي نويسد:
«دسته دوم ـ از مسلمانان ـ در مورد موضوع واسطه زيادهروي و افراط كرده و در فهم آن به خطا رفته و اين مسئله را بر چيزي كه قابل حمل نيست اطلاق كردهاند. ذات بزرگوار پيامبر (ص) و انبيا و صالحان را واسطه قرار دادهاند و بر اين باورند كه پروردگار پاك و منزه هيچ عملي از بندگان خود را نمي پذيرد مگر اينكه اين واسطهها در ميان خالق و مخلوق قرار گيرند و در درگاه الله تعالي وسيله تقرب آنان باشند، حال آنكه خداوند بسيار بلندمرتبهتر و شأن او بسي عظيمتر از تصورات سخيف آنان است. نعوذ بالله آنها الله تعالي را به چيزي توصيف مي كنند كه حتي پادشاهان و ستمگران كه بر دروازههاي كاخ خود دربان قرار دادهاند و كسي نمي تواند به نزدشان بار يابد، مگر اينكه واسطه و پارتي داشته باشند، دوست ندارند به آن توصيف شوند .. الله تعالي بيخبران نادان را كه بندگان صالح او را وسيله قرار مي دهند استهزا وتوبيخ مي نمايد. چرا كه اين بندگان نيكوكار خود با تمسك به وسيله كه همان عبادت است به سوي الله تعالي تقرب مي جويند و آنها خودشان به اين وسيله نيازمند هستند و راهي جز اين برايشان در تقرب جستن به سوي او وجود ندارد، همانگونه كه در كلامش مي خوانيم: اولئِكَ الَّذينَ يَدْعُونَ يَبْتَغُونَ إلَي رَبِّهِمُ الْوَسيلَةَ أيُّهُمْ أَقْرَبُ وَ يَرْجُونَ رَحْمَتُهُ وَ يَخافُونَ عَذابَهُ إِنَّ عَذابَ رَبِّكَ كانَ مَحْذُوراً ـ الاسراء، 57 .. با كمال تأسف آن غفلتزدگان براي تكيه كردن بر ذات آن واسطهها شتابانند و همين عامل موجب سستي و اهمال ورزيدنشان در انجام اعمال صالح و باعث ارتكاب محارم مي شود. پديدهاي كه سبب انحطاط مسلمانان شده است. آنان يا كلام پروردگارشان را فراموش كردهاند، يا در برابر آن خود را به ناداني مي زنند و تجاهل مي كنند، آنجا كه خطاب به رسولش صلي الله عليه و سلم با وجود اينكه سرور اولاد عالم است مي فرمايد: قل لا املك لنفسي نفعاً و لا ضراً. نيز اين سخنش كه مي فرمايد: إذا مات الانسان انقطع عمله الا من ثلاث صدقة جارية او علم ينتفع به او ولد صالح يدعو له»
در نقد و رد اظهارات و استنتاجات شخصي استاد فوقالذكر مي گوييم:
اولاً ـ در فرهنگ و معارف اسلامي موضوعي به نام «واسطة بين حق و خلق» اصالتي ندارد و هرگز چنين مقولهاي مطرح نبوده است و لذا اين شُبه، موضوعي جعلي است كه از سوي گروهي شناختهشده براي تخريب فرهنگ «ارتباط معنوي بين حق و خلق» القاء گرديده است. اما بالاتر و پراهميتتر و بنياديتر از اين عنوانِ جعلي، همانا موضوعي است بنيادي و اصيل و قابل فهم و ارزشمند كه مي توان آن را «ارتباط بين حق و خلق» ناميد. بنابراين، كساني كه شُبة «واسطة بين حق و خلق» را مطرح مي كنند، در واقع «ارتباط بين حق و خلق» را فهم نكردهاند و درك صحيح و عميقي از مراتب و مراحل و كيفيت آن ارتباط ندارند و هم ازينرو، به كلي ظرافتها و دقايق اين ارتباط فطري و اصيل و ضروري را نفي مي كنند.
ثانياً ـ اينكه عنوان شده (دستة دوم از مسلمانان ذات پيامبر و انبياء و صالحان را واسطه قرار مي دهند)، روشن نيست كه مراد و مقصود مدعي از ذات چيست؟ به هر حال، مراد و مقصود ما از ارتباط بندگان با الله تعالي، و نيز با بندگان معصوم و صالح درگاه الله تعالي، همانا ارتباط معنوي و پيوند روحي است كه اين ارتباط، مي تواند ارتباطي طولي باشد و بين ارواح بندگان خداوند برقرار گردد و از آن مهمتر، مي تواند ارتباطي عرضي باشد و بين بندگان و الله تعالي برقرار گردد. در هر دو صورت، مسير اصلي ارتباطي بين بندگان و مخلوقات، همان ارتباط مستقيم و بيواسطة آنها با خالق جهان است و ارتباطات طولي ميان بندگان خدا، بر همان اساس قبلي و با إذن و اجازة الله تعالي صورت مي گيرد. پس از اين مقدمه، اضافه مي كنيم كه ارتباطات معنوي بين خالق و انسان و نيز ميان انسانها، بسيار عميقتر و جديتر و پيچيدهتر از آنست كه همچون استاد دارالحديث و همفكران او، بتوان آن را واسطه و واسطهجويي ناميد. زيرا، عناوين واسطه و واسطهجويي با تعريف نازل ايشان، بيشتر در مورد روابط ماديمحور و پيوندهاي فيزيكي و ارتباطات غير معنوي بين انسانها صدق مي كند؛ در حاليكه ارتباطات معنوي و پيوندهاي روحي از سنخ مقولات ماوراءالطبيعي است كه به إذن الله تعالي برقرار گشته است و تنها به إذن او تداوم مي يابد و مربوط است به فيوضات رباني و الطاف الهي؛ و بنابراين از مقولات جهان غيب است و لذا خدشهدار كردن و لوث كردن و به استهزاء گرفتن آن، از گناهان بزرگ مي باشد؛ و در ضمن سطحي نشان دادن اين ارتباط معنوي به عمد يا غير عمد ـ از روي نفهمي و جهالت ـ نشانگر فهم نكردن و عدم درك صحيحِ روح تعليمات قرآني تلقي مي گردد. به ديگر سخن، مي توان گفت كه موضوع ارتباط معنوي و پيوند قلبي بين بندگان و الله تعالي و نيز بين بندگان با يكديگر، نه تنها قابل حمل است، بلكه اين تنها را متصور قابل فهم است براي بشر، كه چگونه مي شود مخلوقات و بندگان با خالق خويش يعني الله تعالي ارتباط داشته باشند و در عين حال به إذن و اجازه و مصلحت الهي همين بندگان خدا در حيات و ممات با يكديگر ارتباط معنوي و پيوند روحي برقرار نمايند و يا اين ارتباطات روحي را همواره تداوم بخشند. زيرا اگر بپذيريم كه بشر از جسم و جان (روح) آفريده شده است، و روحي كه در كالبد انسان دميده شده، از منبع روح الارواح يا الله تعالي نشأت پيدا كرده است؛ پس مي بايستي اين نتيجه را هم بپذيريم كه اين روح هرگز فنا نمي پذيرد و هماره به إذن الله تعالي و بنا به مشيت او زنده و پا برجاست ولي به مقتضاي منزل و مرحلهاي از سير زندگانيش كه در آن قرار مي گيرد، كيفيت و جايگاه و چگونگي تداوم حياتش مي تواند تغيير يابد. در ضمن، آگاهي از اين تغييرات و تبدلات و جايگاهها و منازل و كيفيات تنها در انحصار علم الهي است و امري است كه فقط به الله تعالي ارتباط پيدا مي كند. چنانكه در قرآن كريم نيز همين نكتة مهم مصرح است: «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُل الرُّوحُ مِنْ أمرِ رَبّي وَ مَا اُوتيتُم مِنَ الْعِلْمِ إِلا قَليلاً» / الأسراء ـ 85.
ثالثاً ـ اينكه استاد دارالحديث مدعي گشته است كه مسلمانان دستة دوم معتقدند كه «پروردگار پاك و منزه هيچ عملي را از بندگان خود نمي پذيرد مگر آنكه اين واسطهها در ميان خالق و مخلوق قرار گيرند» اساساً كذب محض و محض كذب است و هيچ گروهي از مسلمانان راستين و علي الخصوص هيچيك از فرق فقهي اهل سنت چنين باوري ندارند و همانطوريكه پيشتر اشاره شد، اساساً در اين بحث واسطهجويي بدان معني و مفهومي كه برخي تبليغ مي كنند در كار نيست؛ بلكه در اين امر اصطلاح پيوند قلبي و ارتباطات روحي صحيح است. از اين گذشته، ارتباط معنوي و پيوند روحي بين بندگان و الله تعالي اساساً مستقيم و بدون واسطة هر گونه پيوند روحي ثانويه برقرار مي گردد. چنانكه همة مسلمانان در شبانهروز و در خلال نمازهاي يومية خويش، حداقل هفده بار به اين امر مهم اقرار مي كنند: «اياك نعبد و اياك نستعين .. ». اما مسلمانان نيز معتقدند كه در زيرمجموعة اين ارتباط معنوي و پيوند روحي، مي توان به إذن الله به ارواح طيبة معصومين و صلحاء و كساني كه خداوند آنان را مأذون فرموده است، توسل نمود و آنان را به واسطة منزلت معنوي و تقوايشان در درگاه خداوند وسيلة ارتباط معنوي ثانويه بين بندگان و الله تعالي قرار داد. لذا، ملاحظه مي شود كه اين راه ثانويه، هيچگاه تنها راه تلقي نشده است؛ بلكه اين راه هم يكي از راههاي برقراري ارتباط معنوي با الله تعالي است و از آن جهت كه نفوس زكية مرضية اين بزرگواران در محضر خداوند به والاترين درجة تقرب نائل گشته است، لذا برقراري ارتباط معنوي از اين طريق با خدا، علاوه بر تحقق عين ارتباط، از فوايد و محسنات تبعي ارزشمندي برخوردار است كه از آن جمله است: سرمشق قرار دادن سيره و مسير زندگي آن بزرگواران؛ اطمينان پيدا كردن جويندگان ارتباط معنوي با خدا نسبت به سلامت و صحت و اعتبار ارتباط معنوي؛ تكريم معصومين و صلحاء؛ دعاي خير براي ارواح طيبة آن بزرگواران؛ و .. حال با اين تفصيل و توضيح، راستي كدام عقيده سخيف است؟ آيا مرده پنداشتن ارواح و بيمنزلت كردن ارواح طيبهاي كه خداوند خود بدانها شأن و مرتبة والايي بخشيده، يا همة ارواح و جانها را زنده پنداشتن و قايل شدن به شفيع بودن آنان به إذن الله و نيز باور داشتن به ارتباط هميشگي آن ارواح با آفريننده و خالقشان؟
رابعاً ـ آيهاي كه استاد دارالحديث مكه براي اثبات نظرياتش به استشهاد طلبيده است، به هيچ وجه ارتباطي به موضوع ما نحن فيه ندارد. توضيح آنكه، آية شريفة 58 از سورة اسراء كه مورد استناد ايشان قرار گرفته است، مربوط مي شود به وضعيت كفّار و يهوديان مكه در صدر اسلام؛ و مضمون كلي سورة مورد نظر و مفهوم اصلي آية يادشده، دقيقاً مؤيد همين نظر است. لذا استاد دارالحديث ما آية كريمة مورد نظر را به طور نابجا و ناروا براي اثبات مضمون غرضآلود و اتهام بيجاي خويش به كار گرفته و از آن سوءاستفاده نموده است .. لذا توسل با شركورزي اساساً منافات دارد و اولي از مقولات مجاز شرعي محسوب مي شود كه خداوند به إذن خود آن را شدني و ممكن معرفي فرموده است ( من ذا الذي يشفع عنده الا بإذنه ) و دومي از عقايد باطل دوران جاهليت محسوب مي گردد. و به طور خلاصه، شفاعت شفعائي كه به إذن الله شايستگي شفاعت از درگاه خداوند را دارند، از حاكميت و مالكيت و قدرت و اقتدار مطلقِ الله تعالي نمي كاهد.
خامساً ـ مسلمانان راستين هرگز كلام روحبخش پروردگارشان را فراموش نكردهاند و نمي كنند؛ اما استاد دارالحديث ما گويا كلام خدا را بنا به تمايل خويش به طور ناقص به شهادت طلبيده است؛ زيرا آية كريمة مذكور داراي يك بخش متمم معناي آيه است كه عبارتست از: «اِلا مَا شاءَ اللهُ». به ديگر سخن، آية مذكور (كريمة 88 از سورة مباركة اعراف) به طور كامل عبارتست از: «قُلْ لا اَمْلِكُ لِنَفْسي نَفْعَاً وَ لا ضَرًّ اِلا مَا شَاءَ اللهُ ..). ملاحظه مي شود كه ما هم از اول همين معنا را ارائه نموديم كه ارتباط روحي بندگان خدا با يكديگر و نيز با الله تعالي فقط به إذن و اجازه خداوند محقق مي گردد و اين ارتباط به هر نوع و كيفيتي كه باشد فقط آن ارتباطي خواهد بود كه خدا بخواهد و او مشيت بفرمايد. در هر حال، آنچه كه مسلم است آن است كه اصل واسطة فيض بودن پيامبر (ص) براي امتش غير قابل انكار است و اين امكان در حيطة علم و اختيار و قدرت مطلقة الله تعالي قرار دارد. فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد، ديگران بكنند آنچه مسيحا مي كرد ..
سادساً ـ در مورد حديثي كه نويسندة مزبور به آن استناد نموده است[2]، مي گوييم مفاد و معناي حديث مزبور به هيچ وجه با موضوع ما نحن فيه ارتباط ندارد. زيرا، حديث فوق اشاره به عملِ انسان بعد از مرگ اشاره مي كند؛ در حالي كه ارتباط روحي بندگان با يكديگر و با خداي خويش همواره برقرار است؛ چه در حين حيات اين جهاني و در مرحلة حيات آخرت. اما اعمال مستقيم انسان كه از سوي خود وي صادر مي شود، با مرگ جسمش پايان مي پذيرد و تعلق ثواب و عقاب به آن خاتمه مي پذيرد، مگر آثار و نتايج نيك سه نوع عمل انسان كه بر اساس حديث شريف نبوي، پس از مرگ جسم انسان نيز همچنان تداوم مي يابد. لذا حديث يادشده ناظر است به عمل انسان در حيات اين جهاني و نتايج سه نوع عمل حسنة وي، در حالي كه ارتباط معنوي ارواح با يكديگر به إذن الله و نيز ارتباط ارواح با آفريدگار جهان هميشه و همواره، چه در زمان حيات اين جهاني انسانها و چه پس از مرگ جسماني آنها، همچنان برقرار است و به إذن الله تعالي تداوم مي يابد.
محمد بن جميل زينو در خلال مقدمهاي كه بر كتاب «واسطة بين حق و خلق»، اثر ابن تيميه، نگاشته است، مي گويد:
«چه زيباست اين سخن امام اعظم كه مي فرمايد: و اكره ان يسأل الله الا بالله. يعني: و ناپسند مي دانم كه جز به واسطة الله از الله درخواست شود. همچنانكه اين مسأله در درالمختار و كتابهاي ديگر حنفيان ذكر شده است. اگر اتخاذ واسطه و توسل جستن به الله از طريق ذاتهايي كه بيان كرديم رواست، مي بايست اكثر دعاهاي قرآني و حديثي مقرون توسل به ذاتهاي ايشان باشد»
در نقد اظهارات فوق مي گوييم:
اولاً ـ با فرض اينكه انتساب قول فوقالاشاره به امام اعظم (رض) به همين صورتي كه نقل گرديده است صحت داشته باشد، چگونه مي توان فهميد كه منظور و مقصود امام اعظم از (يسأل) چه بوده است؟ آيا براي فهم اين معنا، ناچار از مراجعه به قرآن و احاديث نبوي نيستيم؟ در صورتي كه ما پيشتر از اين، دلايل خويش را بر محور قرآن و سنّت پيامبر (ص) مطرح كرديم و گفتيم كه به طور كلّي ارتباط بندگانِ الله تعالي با الله تعالي يك ارتباط معنوي و روحي است و كيفيت آن را فقط خدا مي داند و بس؛ و هرگونه درخواست و دعا و خواهش و استمداد بندگان خدا از درگاه خدا تنها از مسير اين ارتباط معنوي و روحي قابل تصور است و لذا مقصود از «يسأل» و يا هر كلمه و عبارت مشابه ديگر نمي تواند از اين قاعدة كلي مستثني باشد. هم ازينرو، مي توان گفت كه مفهوم صحيح قول امام اعظم اين است كه: من اكراه دارم از اينكه غير از راه ارتباطي روحي كه اساساً و اصالتاً مستقيم است و گاهي از طريق توسل تحقق مي پذيرد، راه ديگري را براي خواستن حاجاتم از درگاه خداوند متعال بجويم. بار ديگر اين نكتة مهم را متذكر مي شويم كه ارتباط معنوي و پيوند روحي بين بندگان خدا با خدا تنها از طريق يك شاهراه اصلي و مستقيم برقرار مي گردد و زماني كه اين ارتباط به شيوة توسل انجام مي گيرد، اين راه ارتباطي ثانويه كه در واقع يكي از شعبات فرعي همان راه اصلي است و شرايط و كيفيت آن نيز همانند همان راه اصلي و مستقيم است، به همان مسير اصلي باز مي گردد و بخشي از همان مسير اصلي است. يعني تنها يك راه وجود دارد كه اين راه گاهي لينكها و مسيرهاي ثانويهاي نيز ايجاد مي كند. به ديگر بيان، مسير اصلي و مستقيم و بيواسطة ارتباط بندگان با الله تعالي در همة حالات تنها يك مسير و بدون واسطه است. يعني آنكه توسل كه خود يكي از لينكها و مسيرهاي ثانوية منتهي به شاهراه اصلي ارتباطي روحي بين بندگان و پروردگار است، اساساً واسطهجويي محسوب نمي شود و لذا تشبيه توسل كه يك ارتباط طبيعي و فطري بندگان با الله تعالي است با مقولة نازل و شركآلود واسطهگري، يك كجفهمي و عدم درك صحيح تعليمات قرآني و آموزههاي اسلامي تلقي مي گردد.
ثانياً ـ ظاهراً تكرار مكرر وجود ارتباط فطري بندگان با الله تعالي از طريق توسل و طلب شفاعت در قرآن، موردي نداشته زيرا خداوند فرموده است: من ذا الذي يشفع عنده الا بإذنه .. و لذا با اين تأكيد مهم، نيازي به تكرار مكررات نيست. اگر توسل و شفاعت از اساس باطل و غيرممكن و شركآلود مي بود، چگونه خداوند خود إذن و اجازة انجام آن را مي داد؟ حتي مي توان گفت اگر طلب شفاعت و توسل آنقدر مهم نمي بود، چگونه خداوند اجازة تحقق آن را تنها در تحت اختيار و اجازة خود مي گرفت؟ لذا آية شريفة مذكور نه تنها اصل شفاعت و توسل به إذن الله را تأييد مي كند، بلكه اين اصل را آنقدر مهم مي داند كه إذن و اجازة انجام آن را فقط در حيطة قدرت و اختيار مطلقة الله تعالي معرفي مي نمايد.
ثالثاً ـ اشاره به امكان توسل و تشفع به ارواح طيبة مسلماناني كه پس از پيامبر (ص) پا به عرصة وجود نهادهاند، در قرآن موضوعيت ندارد؛ زيرا همة آنان در دورهها و اعصار پس از ظهور اسلام و نزول قرآن مي زيستهاند.
رابعاً ـ در راستاي زدودن و امحاء زمينههاي ظهور مجدد شرك، و نيز به جهت پيشگيري از بازگشت كفر و شرك به جامعة نومسلمانان صدر اسلام، ممكن است در قرآن به طور صريح به موضوع توسل و شفاعتخواهي اشارهاي نشده باشد، اما از سوي ديگر در رد و نفي و انكار اين موضوع نيز در قرآن آيه يا آياتي صريح و غير قابل انكار وجود ندارد. در نتيجه، در قرآن كريم نه تنها براي رد يا نفي صريح اين موضوع نمي توان آيهاي به استشهاد آورد، بلكه در راستاي تأييد صريح و يا ضمني آن مي توان حجت اقامه نمود ..
محمد بن جميل زينو در واپسين بخش مقدمة خويش بر كتاب «واسطة بين حق و خلق» اثر ابن تيميه، مي نويسد:
«در كمال تألم و دردمندي بايد گفت .. اسلام راستين دوباره همچون عصر ظهورش غريب افتاد و اغلب مسلمانان از آن فاصله گرفتند و آن را با بدعتها و خيالات بياساس معاوضه كردند»
در نقد اظهارات فوق الذكر مي گوييم:
آنچه امروزه ماية تأسف و انگيزة دردمندي جوامع اسلامي است، مجموعهاي است از عوامل و انگيزههاي گوناگون كه هريك از اينها به سهم خود در ظهور مناقشات و معضلات و نابسامانيهاي امت اسلامي دخيل و اثرگذار بوده است. اهم اين عوامل عبارتند از:
ا/ سركوب شديد هرگونه انديشة نو و پيشگيري از تعامل و زايش انديشهها تحت عنوان «مبارزه با بدعت» در طول تاريخ اسلام، از سوي سردمداران جور و صاحبان قدرت.
2/ افراط طلبي و تفريط گرايي در ميان فريقين اسلامي و نحلههاي مختلف فكري جوامع مسلمان .
3/ عدم تمركز برنامهريزيهاي اجتماعي بر اقامة قسط و عدل اسلامي در جوامع مسلمان.
4/ نبودن درك صحيحي از اجتهاد اسلامي، و نيز برنامهاي مداوم و اصولي براي رويارويي با مسائل مستحدثه و ضرورتهاي نوين اجتماعي در ميان بسياري از جوامع مسلمان.
5/ عدم احراز هويتهاي تكامل يابندة انساني بر اساس تعليمات قرآني، در ميان مسلمانان.
6/ نبودن درك صحيح و عميق و فراگيري از حقوق بشر اسلامي در ميان جوامع انساني و به ويژه در بين مسلمانان.
7/ عدم تمركز بر تفسير آيات قرآن از طريق رجوع به ديگر آيات قرآني ـ تفسير قرآن به قرآن ـ در ميان مسلمانان؛ و لذا رواج تفسير قرآن بر اساس منابع غير قرآني.
در صفحة 24 از كتاب، يعني نخستين صفحة كتاب «واسطه بين حق و خلق» اثر ابن تيميه، مي خوانيم:
«اين كتاب در اصل مناظرة ميان دو نفر است كه يكي از آنها مي گويد: به ناچار به يك واسطه ميان خود و الله تعالي نيازمنديم، بنابراين جز از اين طريق نمي توانيم به سوي او تقرب و نزديكي بجوييم»
در نقد انگيزة فوق جهت تأليف كتاب، مي گوييم:
آنچه كه در سدههاي اخير و به ويژه در زمان معاصر ما در ميان بخشي از مسلمانان شايع است و تحت عنوان «واسطة بين حق و خلق» مطرح مي باشد و منشأ اصلي اين بحث را به شيخ الاسلام ابن تيميه نسبت مي دهند، اين است كه هرگونه واسطه ميان حق و خلق منتفي و باطل است. در حالي كه مفروض بحث ابن تيميه در آغاز اين كتاب، آنست كه يكي از طرفين بحث مدعي است كه به ناچار به يك واسطه بين خود و الله تعالي نيازمنديم. ما نيز در اين مورد بخصوص، اين فرض را به اين شكلي كه مطرح گرديده است، منتفي و باطل مي دانيم. زيرا، علاوه بر آنكه ما خود اصطلاح «واسطه» را بدين معني و مفهومي كه وهابيون طرح مي كنند، قبول نداريم و بحث اساسي «ارتباط ميان حق و خلق» را مطرح مي نماييم، اين موضوع را كه ما بين حق و خلق از روي ناچاري به يك واسطه احتياج داريم، منتفي و باطل مي دانيم و اساس طرح مسئله را غرضآلود و هدفمند و شبهبرانگيز تلقي مي كنيم و اصل صورت مسئله را معيوب و غير اصيل و نفاقافكن محسوب مي نماييم و آن را نوعي آبْ گِل آلود كردن و منحرف ساختن بحث «ارتباط معنوي و فطري خلق با خالق» مي دانيم ..
ابن تيميه در بخشي ديگري از اظهاراتش ـ مندرج در صفحة 35 ـ تحت عنوان «پيامبران منفعت جلب نمي كنند» مي گويد:
«اما اگر مرادش از واسطه اين باشد كه از متوسل شدن به يك واسطه در به دست آوردن خير و منفعت و دور نمودن ضرر و زيان گريزي نيست، بدينسان كه واسطهاي در رزق و روزي رسانيدن به بندگان و ياري و هدايت كردن آنها وجود داشته باشد كه نيازمنديهاي خود را از طريق آن ميانجي از الله درخواست نمايند و براي برآورده شدن حاجاتشان به او مراجعه كنند، اين عقيده در زمرة بزرگترين شركي قرار دارد كه الله تعالي به سبب آن مشركان را تكفير كرد، به خاطر اينكه آنان غير الله را به عنوان سرپرست و شفيع گرفتند تا به واسطة آنها خير و نيكي به دست آورند و از شر و زيان در امان بمانند»
در نقد و بررسي اظهارات فوق مي گوييم:
اولاً ـ از فحواي كلام ابن تيميه، و نيز انگيزة نگارش كتابش، چنين بر مي آيد كه شايد شرايط اجتماعي جامعة آن عصر چنان ايجاب مي كرده است كه فقيهي چون او، اينچنين موضعي را اتخاذ نمايد و احتمالاً در برابر اعمال شركآلود برخي از مسلمانان همعصرش واكنش نشان دهد و به اظهار نظرات خويش بپردازد. در حالي كه اساساً مطرح نمودن همين نظرات و تكرار مكرر آن تحت عنوان «مبارزه با شرك» در عصر كنوني، و سپر قرار دادن اين آرا تحت عنوان «فتاوي ابن تيميه» در زمان ما منطقي و معقول و شايسته به نظر نمي رسد، و طرح كردن اين نظرات در عصر ما بيشتر شبهة سوءاستفاده از آراي ابن تيميه را به ذهن متبادر مي نمايد؛ وگرنه بسياري از نظرات او دربارة توحيد و استناداتش به آيات قرآن و احاديث نبوي ـ صرفنظر از مواردي خاص كه انشاءالله به آنها نيز خواهيم پرداخت ـ تقريباً همان استنباطات و استدلالاتي است كه هم اينك نيز مورد قبول و پذيرش قاطبة علماي فريقين اسلامي است.
ثانياً ـ آنچنانكه ابن تيميه خود فرض را بر آن قرار داده است، گويا بحث رد عقيدة كساني در ميان است كه معتقدند لاجرم بين خدا و خلق مي بايستي به يك «واسطه» قائل بود؛ و حال آنكه در بحث ارتباط روحي و پيوند معنوي بين خالق و مخلوق ـ آنچنانكه ما مطرح مي كنيم ـ اساساً ارتباط معنوي بين خالق و مخلوق به طور مستقيم و بيواسطه انجام مي گيرد و حتي ارتباط روحي ميان مخلوقات با يكديگر نيز، زيرمجموعه و حالتي است از همان ارتباط مستقيم كه در هر دو صورت، به إذن و اجازة الله تعالي تحقق مي يابد و مشيت و ارادة مطلقة او در اين زمينه، مرجع اصلي و منشأ نهايي قابل تصور است. لذا، تمام ارتباطات روحي و پيوندهاي معنوي بين خالق و مخلوق و نيز بين مخلوقات با يكديگر، تنها و تنها با إذن و اجازة الله تعالي صورت مي پذيرد.
ثالثاً ـ قاطبة مسلمانان جهان هيچگاه براي طلب ياري و درخواست رزق و روزي به معصومين و صلحاء متوسل نگشتهاند؛ و هرچند ظاهراً ادعية مأثورة خويش را با خطاب به معصومين و صلحاء آغاز مي كنند، اما قلباً و به واقع استعانت و خطاب اصلي آنها، الله تعالي است و لذا مرجع اصلي توسل و تشفع، همان باريتعالي است كه انجام همة امور عالم تنها به مشيت مطلقه و إذن و اجازة او صورت مي گيرد.
رابعاً ـ موضوع تشفع و توسل به معصومين و صلحاء باز مي گردد به ارتباطات روحي و پيوندهاي معنوي بين ارواح بندگان خدا كه اين مقوله همچنانكه در قرآن كريم مصرح است، نه تنها «ممكن» است بلكه «حتمي الوقوع» مي باشد. زيرا در ضمن چندين آية كريمه اين موضوع مورد تأييد و تأكيد الله تعالي قرار گرفته است. اين آيات عبارتند از:
1ـ آية كريمة 23 از سورة مباركة سبأ: «وَ لا تَنْفَعُ الشَّفَاعَةَ إِلا لِمَنْ أَذِنَ لَهُ»
2ـ آية كريمة 26 از سورة مباركة نجم:
«وَ كَمْ مِنْ مَلَكٍ فِي السَّمَواتِ لاتُغْنِي شَفَاعَتُهُمْ شَيْئَاً إلا مِنْ بَعْدِ أَنْ يَأْذَنَ اللهُ لِمَنْ يَشَاءُ وَ يَرْضَي»
3ـ آية كريمة 255 از سورة مباركة بقره: »منْ ذَا الَّذِي يَشْفَعُ عِنْدَهُ إلا بِإِذْنِهِ»
ابن تيميه در بخشي ديگري از اظهاراتش ـ مندرج در صفحة 46 ـ اظهار مي دارد كه:
«هركس در صدد اثبات ايشان ـ پيغامبران ـ به عنوان يك واسطه بين الله و مخلوقاتش برآيد و آنها را به دربانهايي تشبيه نمايد كه ميان پادشا و رعيتش قرار مي گيرند بر وجهي كه آنها كساني هستند كه نيازمنديهاي بندگان خداوند را به سوي او عرضه مي دارند و الله تعالي بندگان خود را با ميانجيگري آنها به راه راست مي آورد و روزيشان مي دهد، لذا مردم از ايشان درخواست نياز مي كنند و آنها نيز از الله تقاضاي اجابت مي نمايند، همانطور كه واسطهها در نزد پادشاهان به سبب نزديكيشان از آنها درخواست برآورده كردن حاجتهاي مردم را نموده و مردم نيز مؤدبانه از آنها خواهش مي كنند كه به طور مستقيم دربارة تقاضايشان با پادشاه وارد سخن شوند، يا اينكه اگر نيازشان را از طريق واسطه به پادشاه برسانند، مفيدتر واقع مي شود زيرا آنان از درخواست كنندة حاجات به پادشاه مقربتر هستند، بنابراين هر شخصي كه ايشان ـ پيامبران و بزرگان علم و دين ـ را به اين صورت واسطه بداند و به آن اعتقاد داشته باشد، چنين فردي كافر و مشرك است و واجب است از او درخواست شود كه توبه كند. پس اگر توبه كرد رها مي شود وگرنه كشته (مي شود). چرا كه شبيه آورندگان براي الله، خالق را به مخلوقات تشبيه مي كنند و براي الله نظير و مثل قرار مي دهند».
در بررسي و تحليل و نقد اظهارات فوقالذكر مي گوييم:
اولاً ـ شيوة مطرح كردن بحث از سوي ابن تيميه ، بيشتر حاكي از مقابله او با شرايط اجتماعي نامطلوب و شايد غير توحيدي عصر و زمانة وي است و لذا اظهارات ايشان بيشتر شرايط اجتماعي اعصار جاهليت عرب را تداعي مي نمايد. نيز به كار بردن الفاظ و اصطلاحات خاصي از قبيل پادشاه و دربار وي و دربانان و واسطههاي كارچاقكن دربار و .. نيز مبين همان فضاي ويژهاي است كه او ترسيم كرده است. در هرحال، فضاي حاكم بر جوامع اسلامي عصر ما، با فضايي كه ابن تيميه تجسم نموده است، به كلي مغاير است؛ زيرا در عصر و زمانة ما هيچ مؤمن مسلمان عاقل و فهيمي العياذ بالله خداوند را به پادشاه تشبيه نمي كند و درگاه و محضر و بارگاه معنوي او را با دربار سلاطين مقايسه نمي نمايد و فرشتگان مقرب را كارگزاران و واسطههاي كارچاقكن و رشوهبگير و منفعتطلب به حساب نمي آورد و براي كارگشايي و برآورده نمودن حوائج روزمره، از طريق انبياء و فرشتگان و صلحاء، نستجير بالله وارد مذاكره و چانهزني با خداوند نمي شود و البته كه همة اين تشبيهات باطل است و خداوند سبحان منزه است از اين نسبتهاي ناروا و اينگونه خيالات واهي و توهمات بيمارگونه و اباطيلي كه به كلي با اساس تعليمات قرآني و آموزههاي راستين و برحق اسلامي منافات دارد و به جرأت مي توان گفت كه اين توصيفات سخيف از ساختههاي ذهن كفار و مشركين عصر جاهليت، و بازتاب انديشههاي مخالفين اسلام مي باشد.. سبحان الله عما يصفون/ صافات 159
ثانياً ـ هرگاه كسي مدعي شود كه هم اينك در زمان ما هم امثال كافران و مشركان صدر اسلام در گوشه و كنار بلاد اسلامي وجود دارند و لذا اين كلام ابن تيميه در مورد اينان نيز صدق مي كند، در اين حالت مي گوييم: خوب اگر اگر كسي يا كساني با همين آرا و عقايد در روزگار ما وجود دارند، آيا آن فرد يا افراد خود نيز هم همين ادعا را دارند و با نيت قلبي و قصد قبلي چنين ادعايي را مطرح مي كنند؟ به نظر ما كه اينچنين كساني در روزگار ما وجود ندارند و اگر وجود داشته باشند يا سادهلوح و سفيه و نادانند و يا بيمار و ديوانه و مهجور. زيرا با وجود آياتي از قرآن كريم كه به صراحت تشبيه خداوند را به مخلوقات، باطل و ناروا اعلام مي كند و الله تعالي را منزه از توصيفات سخيف و تشبيهات كفرآميز و شركآلود كفار و مشركين و منافقان معرفي مي نمايد، ديگر جايي براي اين افكار باطل در انديشههاي اسلامي باقي نمي ماند.
ثالثاً ـ هرگاه كسي مدعي شود كه منظور و مراد ابن تيميه از بيان اظهارات فوقالذكر، باطل شمردن «تشفع» و «توسل» مي باشد، در اين صورت ما به رد و نقد آن مي پردازيم و مي گوييم: «تشفع» و «توسل» به معصومين و ارواح طيبه و صلحاء و بندگان متقي و پاك درگاه الهي، به كلي با موضوع نارواي «تشبيه خداوند سبحان به مخلوقات» تفاوت و تعارض دارد. چه آنكه، مقولة تشفع و توسل با شرايط خاصي مطرح مي گردد كه اين شرايط در بحث تشبيه اساساً منتفي است. برخي از اين شرايط عبارتند از:
1ـ ارتباط مخلوقات با خالق از طريق «تشفع و توسل» اساساً با إذن و اجازة الله تعالي تحقق مي يابد اما در «تشبيه» اينچنين نيست و مخلوق براي ارتباط با خالق خود رأساً از طريق واسطهپردازي وارد عمل مي شود.
2ـ ارتباط روحي بندگان با خالق جهان يا روح الارواح، چه به طور اوليه يا از نوع عرضيِ «مخلوق با خالق»، و چه به طور ثانويه يا از نوع طوليِ «ارتباط روحي بندگان با ارواح طيبه و از آن طريق با روح الارواح»، همواره يك ارتباط بدون واسطة مادي و به طور مستقيم تحقق مي پذيرد. و حال آنكه در تشبيه، اين ارتباط فيزيكي و مادي است و بين رعيت و پادشاه يك واسطه يا مجموعهاي از واسطههاي مادي و فيزيكي وجود دارند.
3ـ در ارتباط روحي و پيوند معنوي از طريق تشفع و توسل كيفيت ارتباط، و مبدأ و مقصد مسير آن، و آغاز و پايان يا تداوم آن ارتباط، همه و همه در انحصار علم الهي قرار دارد و تنها به إذن و اجازة وي تحقق مي پذيرد و خداوند همواره يكتا و بينياز از مخلوقات است و نيازي به ياوري آنها ندارد؛ در حالي كه در تشبيه و واسطهگريهاي مادي و اين جهاني شروع كار بنا به تصميم و تمايل واسطهطلب صورت مي گيرد و با امداد و ياوري خودمختارگونة واسطه يا واسطهها استمرار مي يابد و سرانجام رفع نيازمنديها با منتگذاري و لطف پادشاه و امير و صاحب مكنت پايان مي پذيرد و در ضمن برآورندة حاجات به قصد منفعتي مادي يا افزودن اقتدار و نفوذش به امر اجابت حوائج مردم مي پردازد. به طور خلاصه، مضمون آنچه ابن تيميه در اين بخش مطرح مي كند، با موضوع تشفع و توسل مغايرت تام دارد.
ابن تيميه در بخش ديگري از اظهاراتش ـ مندرج در صفحة 60 ـ معتقد است كه:
«باريتعالي ما را از اين آگاه كرده است كه كساني كه غير الله به دعا و فرياد خوانده شوند، توانايي برطرف كردن ضرر و زيان و برگرداندن آن را ندارند، بلكه آنها خود به رحمت الله اميدوارند و از عذابش مي ترسند و به سوي او تقرب مي جويند. همچنين پروردگار پاك و منزه آنچه را فرشتگان و پيامبران قادر به انجامش هستند بجز شفاعت به اذن و اجازة او نفي مي كند. و شفاعت همان دعا است و هيچ شكي در اين نيست كه دعاي بعضي از مردم براي برخي ديگر سودمند است و الله تعالي به انجام دادن آن فرمان داده است. ليكن دعا كنندة شافع حق ندارد براي كسي دعا و شفاعت كند مگر پس از اذن الله در مورد آن. همچنين از شفاعتي كه از آن نهي شده خودداري مي كند؛ مانند شفاعت براي مشركان و دعاي مغفرت بر ايشان»
در بررسي و نقد اظهارات فوقالذكر مي گوييم:
اولاً ـ اصطلاحاتي از قبيل «دعا» و «فرياد» كه در متن اظهارات ابن تيميه به كار رفته است، مبهم و غير شفاف به نظر مي رسد و تعريف روشن و صحيحي از آن ارائه نگرديده است. اما «دعا» در واقع نوعي ارتباط روحي است با ارواح، و خاصه با ارواح طيبة معصومين و صلحاء، و نهايتاً دعا ارتباطي است مستقيم از سوي بندگان با روح الارواح يا الله تعالي. در حالي كه «تشفع» و «توسل» طلب دعاي خير است از سوي بندگان به توسط معصومين و صلحاء به درگاه خداوند. به عبارت ديگر، در دعا مخلوق با مخلوق و مخلوق با خالق هر دو امكان پذير است؛ زيرا راه ارتباط طولي روحي بندگان با ارواح طيبة معصومين و صلحاء بر سر همان مسير اصلي ارتباط عرضي روحي بندگان با الله تعالي قرار دارد و در هر دو حال اين ارتباط روحي و پيوند معنوي، همواره برقرار است. اما در ارتباط روحي از نوع تشفع و توسل، بندگان خدا از معصومين و صلحاء مي خواهند كه به اذن الله براي آنان دعاي خير كنند.
ثانياً ـ اينكه ابن تيميه «طلب دعا» و «فرياد» را با هم خلط كرده و اين دو مفهوم را با هم در آميخته است، قابل اعتراض و نقد و رد است. زيرا مفهوم اصلي دعا همانست كه پيشتر توضيح داده شد و در ضمن، فريادخواهي آنگونه كه ابن تيميه مي فهمد، مورد تأييد ما هم نيست. چه آنكه فريادرس نهايي و اصلي و هميشه جاويد تنها خداوند است و لذا مرجع اصلي و نهايي استعانت بندگان فقط ذات الله تعالي مي باشد. اما فريادخواهي به معناي «توسل» و «تشفع» از معصومين و صلحاء را نبايستي با فريادخواهي شركآميز خلق در عصر جاهليت خلط نمود و اشتباه گرفت.
ثالثاً ـ درست است كه شفاعت تنها به اذن الله تحقق مي يابد، اما محدود كردن آن به روز قيامت پايه و اساس قرآني ندارد؛ و لذا در قرآن كريم، زمان و مكان خاصي براي اقدام به شفاعت از سوي معصومين يا صلحاء، و يا زمان مخصوصي براي استجابت آن از سوي خدا، تعيين نگرديده است.
ابن تيميه در بخش ديگري از اظهاراتش ـ مندرج در صفحة 65 ـ مي گويد:
«هر دعا كننده و شافعي كه پروردگار پاك و منزه را به دعا بخواند و شفاعت نمايد، دعا و شفاعتش مؤثر واقع نمي شود، مگر به وسيلة قضا و قدرت و ارادة الله تعالي، و او تنها كسي است كه دعا را اجابت مي كند و شفاعت را مي پذيرد، و هم او خالق سبب و مسبب است .. هرگاه مراد از اسباب چنان باشد كه بيان شد؛ در اين صورت دست آويختن به اسباب شرك در توحيد است»
در نقد اظهارات فوقالذكر مي گوييم:
اولاً ـ بايستي دو گزاره از متن فوق را از يكديگر تفكيك نمود. يكي اينكه «دعا و شفاعتش مؤثر واقع نمي شود» و ديگري آنكه «او تنها كسي است كه دعا را اجابت مي كند». بايستي ديد كه آيا منظور از «مؤثر واقع شدن» چيست؟ در دعا، ارتباط روحي، از بندگانِ خدا آغاز مي شود و به مرجع نهاييِ دعا كه همان الله تعالي است، پايان مي پذيرد. در اين سير، «تأثير» دعا همان «اجابت» دعا است كه در تحت ارادة الله تعالي است و اثر آن به داعي باز مي گردد و او از اجابت دعايش منتفع مي گردد. اما در شفاعت، «تأثير» و «اجابت» دو موضوع جداگانهاند و تأثير شفاعت به إذن الله از طريق شفيع به مرجع نهايي مرتبط مي شود و اجابت شفاعت البته همواره تحت ارادة الله تعالي قرار دارد. يعني آنكه در مقولة شفاعت، تأثير ارتباط بين «مخلوق» و «خالق» از طريق شفيع، مقدر است و اين تأثير به إذن الله مجاز و مأذون است.
ثانياً ـ همچنانكه پيشتر نيز اشاره شد، شفاعت همواره به إذن الله مقدر و معمول است و ارتباط روحي برقرار كردن با خالق از طريق شفاعتٍ مقدر و مأذون، دست آويختن به اسباب نيست؛ بلكه توسل و تمسك به حبل الله تلقي مي شود؛ همان توسل و تمسكي كه از طريق ارتباط برقرار ساختن با ارواح طيبة معصومين و اولياء الله و صلحاء و پاكترين بندگان درگاه خداوند حاصل مي گردد؛ و البته اين توسل و تمسك نيز به فرمان الله تعالي صورت مي پذيرد. همچنانكه قرآن كريم نيز به اين مهم صراحت دارد: «و اعتصموا بحبل الله جميعاً ..»
ابن تيميه در بخش ديگري از بيان عقايدش ـ مندرج در صفحة 67 ـ مي نويسد:
«درخواست شفاعت و دعا از پيامبران در حال حياتشان درست است، همانطور كه مسلمانان براي طلب باران از پيامبر (ص) درخواست دعا مي كردند؛ همچنين بعد از وفات رسولالله (ص) عمر رضي الله عنه و مسلمانان از عباس عموي پيامبر درخواست دعاي باران كردند. علاوه بر اين در روز قيامت مردم از پيامبران و محمد صلوات الله عليهم اجمعين ـ كه او سرور شفاعت كنندگان است ـ درخواست شفاعت مي كنند. همچنين براي پيامبر اكرم (ص) شفاعتهايي وجود دارد كه مخصوص اوست. با وجود اين در صحيحين از نبي اكرم (ص) روايت شده است كه فرمود: .. فمن سأل لي الوسيلة حلت له شفاعتي يوم القيامة»
در نقد اظهارات فوق مي گوييم:
اولاً ـ ابن تيميه هيچگونه دليل و برهان عقلي مبني بر اينكه بعد از فوت پيامبران شفاعتشان درست نيست، ارائه ننموده است.. و هرآينه هيچ برهان عقلي و حجت روشني هم در اين زمينه وجود ندارد.
ثانياً ـ نيز وي هيچگونه دليل و تصريح و اشارهاي از قرآن، مبني بر عدم جواز يا باطل شدن شفاعت پس از مرگ پيامبران ارائه نكرده است.. و البته هيچ نشانه و دليلي هم وجود ندارد.
ثالثاً ـ عمل خليفة ثاني (رضي الله عنه) به هيچ وجه روشنگر و مبين صحت ادعاي ابن تيميه نمي باشد؛ زيرا درخواست از عباس عموي پيامبر براي شفاعت دليل دليل روشن و متمسكي براي رد شفاعت پيامبران بعد از مرگشان نيست. اثبات شيئ نفي ماعدا نمي كند.
رابعاً ـ ابن تيميه توضيح نداده است كه از كجا براي وي اين يقين حاصل شده است كه شفاعت خاص روز قيامت است؟ و حال آنكه در قرآن هيچگونه دليل روشن و صراحت غير قابل انكاري كه مثبت اين ادعا باشد، وجود ندارد. اگر غير از اين است، پس تابعان نظرية ابن تيميه بيان كنند و ارائه نمايند..
خامساً ـ ابن تيميه خود در متن فوقالاشاره اذعان نموده است كه: «براي پيامبر اكرم (ص) شفاعتهايي وجود دارد كه مخصوص اوست». حال مي پرسيم آيا مبناي همين قول ايشان كداميك از آيات قرآني است؟ در صورت پذيرش اين قول، آيا نمي توان گفت كه يكي از همين شفاعتها، مي تواند شفاعت پس از مرگ و قبل از قيامت باشد؟
سادساً ـ حديثي كه از صحيحين نقل شده و مورد استناد ابن تيميه قرار گرفته است، مبين شفاعت روز قيامت است، كه در آن هيج شك و گماني نيست. اما مسلم است كه خبر و بيان «شفاعت روز قيامت»، شفاعت غير روز قيامت را نفي نمي كند.. به ديگر بيان، ما هم متن و مدلول اين حديث شريف را قبول داريم و بر ديده مي نهيم، اما در فحوا و مضمون اين حديث، فقط و فقط خبر شفاعت روز قيامت استنباط مي شود و لاغير..