مرجعیت و مقام شامخ امام جعفر صادق (ع) از دیدگاه ائمه مذاهب فقهی اهل سنت
دکتر سوران کردستانی
فهرست مطالب
فصل اول
فصل دوم
فصــل سوم
مرجعيت و مقام والاي حضرت جعفر بن محمِد (ع) از نظر امام مالك (رض)
فصـل چهارم
مرجعيت و مقام والاي حضرت جعفر بن محمِد (ع) از نظر امام شافعي (رض) و
علما و فقهاي پيرو ايشان
منابع و مآخذ
خلاصه مقاله
«مرجعيت و مقام شامخ حضرت جعفر بن محمِد الصِادق (ع)
از ديدگاه ائمِة مذاهب فقـهي اهل سنّت »
نگارندة اين سطور، از سر تيمِن و تبرك به نام نامي صادق آل محمد (ص)، حضرت جعفر بن محمِد (ع)، چكيدهاي از زندگينامة آن بزرگوار را زينتبخش طليعة اين وجيزه ساخته است.
به طور خلاصه، امام صادق (ع) در طي دوران حيات پرفراز و نشيب خويش، همچون ديگر بزرگواران و ائمِة اهلبيت (ع)، ناملايمات و سختيهاي فراواني تحمل نمودند، اما همواره با علو همِت و ارادة مصمم و ايمان راسخ با تلخكاميها و نامراديها روبرو مي شدند و با سعِة صدر و استظهار به مشيت و رحمت الهي، بر مشكلات فائق مي گشتند. ايشان چه در دورة امويها و چه در عصر عباسيان، حتي آني از فتنهپردازيها و نفوس شوم حاكمان و امرا و صاحبان زر و زور مصون نبودند و دستٍ سياستبازِ جانشينان بنياميه و بهخصوص بنيعباس، و در رأس آنها منصور، هماره دسيسه و شعبدهاي در آستين داشته است تا ساحت مقدس خاندان پاك و جليلالقدر اهلبيت پيامبر عزيز اسلام (ص)، و خاصه امام جعفر صادق (ع) را، خدشهدار نمايد و بيالايد. اما، صد البته كه هيچيك از آن همه دسيسهپردازيها و فتنهجوييها و شعبدهبازيها كارگر نيافتاد..
در ارتباط با رابطة ابوحنيفه امام مذهب حنفي ـ از مذاهب چهارگانة اهل سنّت ـ با خاندان اهل بيت پيامبر (ص)، در منابع تاريخ اسلام آمده است كه ابوحنيفه از فقهايي بوده كه محضر حضرت جعفر بن محمد الصادق (ع) را درك نموده و از سرچشمة فياض و زلال و قدسي آن بزرگوار مستفيض گرديده است. در زمينة گرايش ابوحنيفه به خاندان اهلبيت (ع) نيز، مرحوم دكتر محمد معين مي نويسد: «او با وجود تقويت و تأييدي كه بنيعباس از وي ميكردهاند به علويان تمايل داشت». همچنين، در اكثر منابع و مراجعي كه در شرح احوال و آثار و مناقب ابوحنيفه تأليف و تدوين گشته، اين جملة مشهور از وي نقل گرديده است كه: «فقيهتر از جعفر بن محمِد نديدهام». نيز، موفق مي نويسد: ابوحنيفه به هنگامي كه از زندان ابن ابي هبيره گريخت و به حجاز پناه برد و تا به قدرت رسيدن ابوالعباس سفاح در آنجا اقامت داشت، به مدت قريب به دو سال پياپي به خدمت امام صادق مي شتافت و از محضرش كسب فيض مي نمود. به همين مناسبت ابوحنيفه همواره مي گفت: «لَوً لا سُنَـتان، فَهُلَكُ النُّعمان». اگر آن دو سال نبود، نعمان (ابوحنيفه) هلاك مي شد. ابوحنيفه، مشهور به امام اعظم حنفيان، هرچند خود را صاحب رأي مي دانسته و در بسياري از موارد و مسائل فقهي به رأي خويش اجتهاد مي نموده است، اما در محضر امام صادق (ع) كه جامع دين و عرفان بودهاند، سر تعظيم فرود آورده و اظهار تواضع نموده و بيدليل در مسائل و مواردي كه علم و نظري نداشته، به ابراز عقيده نپرداخته است؛ كه البته از شخصيتي چون وي كه قريب به دو سال از زندگاني خويش را، به طور مستقيم، به تمتّع از ذخاير خداداديِ علم و تقواي فرزند رسولالله (ص) گذرانيده است، بعيد و به دور از انتظار نيست.
ائمِـة مذاهب اربعة فقهي اهل سنّت همواره مدِعي بودهاند كه يكي از سرچشمههاي اصيل كسب علوم ديني، معارف اهل بيت پيامبر (ص) است و البته آن فقهاي بلندپايه، به اين شرفاندوزي فخر و مباهات نمودهاند.
امام مالك بن انس (رض) نيز، از عاشقان و محبان و مخلصان خاندان عظيمالشأن اهلبيتٍ پيامبر (ص) به شمار مي آمده و خود او به اين امر مباهات مي نموده و همواره زبان به ثناي خاندان عزيز رسولالله (ص) مي گشوده و به قول و فعل آنان استناد مي نموده است. از امام مالك (رض) نقل گرديده است كه: هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و بر هيچ دلي خطور نكرده كه در علم و عبادت و پاكدامني، كسي برتر از جعفر بن محمد صادق (ع) باشد.
ائمِة مذاهب اربعة اهل سنّت به مرجعيتٍ علميِ خاندان اهل بيتپيامبر (ص) قائل بودهاند، و خصوصاً مرجعيت و مقام والاي علمي امام جعفر صادق (ع) را همواره ستودهاند؛ و از ين گذشته، عقيدة خويش را در اين مورد پنهان ننمودهاند و حتي در حضور خلفاي بنيعباس و ديگر حاكمان و امرا، از مقام شامخ سلالة پاك اهلبيت (ع) به دفاع برخاستهاند. در چشم و دل بزرگان اهل سنّت، خاندان والاتبار اهلبيت (ع) افزون بر مقام علمي و مرجعيت ديني، از انفاس زكيه و اخلاق مرضيه برخوردار بودهاند و در واقع شخصيتي جامعالاطراف و متكامل داشتهاند؛ به ديگر بيان، امامان اهلبيت (ع) انسانهايي كامل بودهاند. از امام شافعي (رض) منقول است كه فرمود: «علي بن الحسين، فقيهترينِ اهلبيت است».
در طول تاريخ اسلام، علما و فقهاي اهل سنّتٍ شافعيمذهب نيز، به پيروي از امام شافعي (رض)، هماره به مرجعيت فقهي و مقام والاي عرفاني و اخلاقي حضرت جعفر بن محمِد الصِادق (ع) اقرار و اعتراف نمودهاند و ايشان را با عناويني از قبيلِ «اعلم الناس» و «اوسع الفقهاء» توصيف كرده و به مراتب فضل و كمال ايشان اذعان داشتهاند. چنانكه به روزگار ما نيز، علماي اهل سنّت به تبعيت از اسلاف روشنروان و پاكنهاد خويش، مرجعيت فقهي امام صادق (ع) را پذيرفتهاند و فقه ايشان را به عنوان منبعي قابل قبول در زمرة يكي از مذاهب پنجگانة فقهي مسلمانان، به رسميت مي شناسند.
فصـل اول
مقدِمـــه
نگارندة اين سطور، از سر تيمن و تبرك به نام نامي صادق آل محمد (ص)، حضرت جعفر بن محمد (ع)، چكيدهاي از زندگينامة آن بزرگوار را زينتبخش طليعة اين وجيزه مي سازد؛ باشد كه در تبيين موضوع و ايضاح مطلب مورد بحث، مفيد و مؤثر واقع گردد
خلاصهاي از
زندگينامة حضرت جعفر بن محمِد الصِادق (ع)
حضرت جعفر بن محمِد الصِادق (ع)، در در اوايل نيمة دوم ربيعالاول يا آغاز رجب سال 83 (به روايت مفيد و كليني)، و يا در سال 80 هجري قمري، ولادت يافتند و در سال 149 هجري قمري، در سن شصت و پنج يا شصت و هشت سالگي ـ بر حسب اختلاف روايات ـ وفات نمودند. دوازده تا پانزده سال از زندگاني آن حضرت، با حيات مبارك جدشان حضرت امام زينالعابدين (ع)، و نوزده سال نيز با حيات باسعادت والد ارجمندشان حضرت امام محمِد باقر (ع)، همزمان بوده است. بنا به عقيدة مسلمانان اهل تشيع، امام صادق (ع) به مدت 34 سال امامت داشتهاند كه در اين مدت، با هفت تن از حكومتگران اموي و عباسي همعصر بودهاند؛ اين حاكمان عبارتند از: 1ـ هشام بن عبدالملك، 2ـ وليد بن يزيد بن عبدالملك، 3ـ يزيد بن وليد بن عبدالملك (ملقب به ناقص)، 4ـ ابراهيم بن وليد، 5ـ مروان بن محمد، 6ـ عبدالله بن محمد بن علي بن عبدالله بن عباس (ملقب به سفاح/ خونريز)، 7ـ منصور عباسي.
امام صادق (ع) قريب به پنجاه سال از عمر پربركتشان را در دورة امويان، و نزديك به پانزده سال را، در عهد عباسيان سپري فرمودهاند. در خلال اين ايام، آشوبها و ستمكاريهاي بنياميه و كژرويها و دوروييهاي بنيعباس را از نزديك لمس كردند؛ اما ايشان در طي اين دورانهاي دشوار و روزگاران محنتبار و ايام تيره و تار در سرزمينهاي اسلامي، فروغ اميد بر دلهاي مسلمانان سينهچاك تابانيدند و نور ايمان را در قلبها زنده نگاه داشتند و همراه با مصاحبان و شاگردان و اصحاب دوستدار خويش، راه پيامبر و اهل بيت مكرم ايشان را ادامه دادند.
امام صادق (ع) در اوضاع و شرايط نابسامان و پرفتنة آن روزگار، چنان مصلحت ديدند كه چراغ علم و معرفت را برافروزند و به احياء و ترويج و تحكيم سنّت نياي پاكشان، پيامبر عزيز اسلام (ص)، مبادرت ورزند. به همين منظور، به امر آموزش و اشاعة فقه و حديث پرداختند. همازينرو، بزودي از اطراف و اكناف و اقطار اربعة سرزمينهاي اسلامي، عاشقانِ معارف اهلبيت (ع) بر گـِرد شمع وجودشان حلقه زدند و از درياي پرفيض معارف ايشان بهرهور و مستفيض گشتند. جاذبههاي معنوي و اقتدارات روحي و غناي علمي آن بزرگوار تا بدان پايه بود كه حتّي فقها و علماي بلند پاية بلاد اسلامي نيز، مصاحبت با ايشان را مغتنم و مايه سعادت و رهايي مي دانستند. در اين زمينه، قول امام ابوحنيفه (رض) چه زيبا و بجاست كه فرمود: اگر درك محضر امام صادق (ع) ميسر نمي گشت، نعمان (ابوحنيفه) هلاك مي شد..
نيز در منابع اسلامي آمده است كه شخصي به امام ابوحنيفه (رض) اظهار داشت كه مايملكش را بر امام وقف نموده است؛ در اين صورت چه كسي شايسته و مستحق آنست؟ امام ابوحنيفه پاسخ داد: مستحق اين موقوفه جعفر بن محمد الصادق است، زيرا ايشان امام برحقند.
در بيان مناقب و صفات عالية انساني و شخصيت متكامل حضرت جعفر بن محمد الصادق (ع) البته مستندات معتبر بسيار است و نظرات تحسينآميز بيشمار. در اين زمينه، آراء و نظرات ائمة مذاهب فقهي اهل سنت، در بخشهاي آتي اين مقاله، مندرج گرديده كه قابل مطالعه و تأمل است. اما افزون بر آن نظرات نيكنفسانه، عالمانه و از سُرِ انصاف، در اينجا نظر شهرستاني را در كتاب ملل و نحل نيز مرور مي كنيم:
«ابوعبدالله جعفر صادق (ع) داراي دانش فراوان در دين، و آراستگي كامل در حكمت، و زهد در دنيا، و پاكدامني در برابر شهوتها است. او مدتي را در مدينه اقامت داشت كه طي آن شيعيان وابسته به او از وي بهرهها بردند هرگز متعرض خلافت نگرديد و با كسي در اين باره درگير نشد. هركس در درياي دانش غرق شود نيازي به لنگر ندارد و آنكه به اوج حقيقت دست يابد، از فرود آمدن بيمي ندارد، و هركس با خدا انس گيرد با مردم بيگانه مي شود، و هم او از رجعت و بداء و تناسخ و غلو و تشبيه بري است».
بر اساس نوشتة برخي از مورخان شيعه، از جمله محقّق در كتاب المعتبر، ياران و پيروان و شاگردان امام صادق (ع) و والدٍ دانشمندشان امام باقر (ع)، چهارصد كتاب در زمينة حديث و پاسخهاي شرعي امامان به مسائل، تأليف نمودند كه از اين تعداد، چهار كتابِ «كافي»، «من لايحضره الفقيه»، «وافي» و «استبصار»، در اصول فقه شيعه، اهميت و اعتبار و اشتهار يافته است.
از جمله مشكلات و مصائب دوران حيات امام جعفر صادق (ع)، ظهور افراطيون و جاعلين حديث و منحرفان فكري در ميان مسلمانانِ به ظاهر علوي، بود كه با نيات پليدي احاديث فراواني را جعل مي كردند و به امام صادق (ع) نسبت مي دادند؛ و يا اينكه از سُرِ كژروي و ياوهسرايي و مشوه ساختن اذهان مسلمانان، نسبت به خاندان مكرم اهلبيت (ع) به گزافهگويي مي پرداختند و يا افكاري انحرافي و كفرآلود نسبت به امام صادق (ع) در ميان مسلمانان ترويج مي دادند. اما امام صادق (ع) در تمامي اين موارد، از گروههاي منحرف و ياوهسرا و افراطي بيزاري مي جستند و به ياران و پيروان خويش مي فرمودند كه هرگاه از ائمة اهلبيت (ع) حديثي نقل گردد، مي بايستي آن حديث با قرآن و سنت رسولالله (ص) و احاديث قبلي خاندان اهلبيت (ع) كه خودِ ايشان مهر تأييد بر آن زدهاند، مطابقت داده شود؛ اگر همخواني داشت بپذيرند وَ اِلّا فَلا. در همين زمينه، از كلام ايشان است كه به ابابصير فرمود: اي ابا محمد! از آنها كه ما را به خدايي مي رسانند و از آنها كه ما را پيامبر مي پندارند، برائت جوي.
از ديگر منحرفان آن دوره، شخصي بود موسوم به محمد بن مقلاص و معروف به (ابيالخطاب اسدي) كه امام صادق (ع) دربارة او فرمود: خداي لعنت كند اباالخطاب را كه مرا نشسته و ايستاده و خوابيده به وحشت انداخته؛ خداوندا ! آتش جهنم را به او بچشان.
از ميان ديگر كژروان و افراطيون به ظاهر طرفدار امام صادق (ع)، نام تني چند در منابع تاريخي آمده است كه امام ادعاهاي همة آنان را رد نمودند و از ايشان برائت جستند و در برابر اقدامات دينستيزانة آنها قاطعانه ايستادند. از جملة كژروان عصر امام صادق (ع)، يكي (بشار شعيري) از اهالي كوفه بود كه وي به تناسخ قائل بود. ديگري (بزيع بن موسي الحائك)، مؤسس فرقة بزيعيه بود كه بنا به نوشته مورخين اسلامي، العياذ بالله او به خدا بودن امام صادق اعتقاد داشت. در اين زمينه، همچنين مي توان به افرادي چون (السري)، (حمزه زيدي)، (حائد النهدي)، (ابامنصور عجلي) و (مغيره بن سعيد) اشاره نمود.
به طور خلاصه، امام صادق (ع) در طي دوران حيات پرفراز و نشيب خويش، همچون ديگر بزرگواران و ائمِة اهلبيت (ع)، ناملايمات و سختيهاي فراواني تحمل نمودند، اما همواره با علو همِت و ارادة مصمم و ايمان راسخ با تلخكاميها و نامراديها روبرو مي شدند و با سعِة صدر و استظار به مشيت و رحمت الهي، بر مشكلات فائق مي گشتند. ايشان چه در دورة امويها و چه در عصر عباسيان، حتي آني از فتنهپردازيها و نفوس شوم حاكمان و امرا و صاحبان زر و زور مصون نبودند و دستٍ سياستبازِ جانشينان بنياميه و بهخصوص بنيعباس، و در رأس آنها منصور، هماره دسيسه و شعبدهاي در آستين داشته است تا ساحت مقدس خاندان پاك و جليلالقدر اهلبيت پيامبر عزيز اسلام (ص)، و خاصه امام جعفر صادق (ع) را، خدشهدار نمايد و بيالايد. اما، صد البته كه هيچيك از آن همه دسيسهپردازيها و فتنهجوييها و شعبدهبازيها كارگر نيافتاد.. با ذكر نمونهاي از ستمكاريها و بدرفتاريهاي خلفاي بني عباس نسبت به حضرت جعفر بن محمد (ع) كه در واقع نشانگر ايمان مستحكم و منش نيك و قدسي آن بزرگوار در مواجهه با مصائب است، فصل اول از مقالة حاضر پايان مي پذيرد.
در تذكرهالخواص ابنجوزي آمده است: منصور خليفة عباسي در سال 144 هجري قمري به قصد اداي فريضة حج وارد مدينه مي شود و براي امام صادق (ع) پيغام مي فرستد كه به نزد او بروند و درضمن به فضل بن ربيع مي گويد كه قصد كشتن امام را دارد. فضل اين موضوع را به امام معروض مي دارد و در ضمن تأكيد مي كند كه خطر جدي امام را تهديد مي نمايد. اما امام به اتكال به قدرت مطلق الهي و مشيت عالمگير او، از اين فراخواني هراسي به دل راه نمي دهند و پس از قرائت دعاي فرج (لا حول و لا قوه الا بالله العلي العظيم..)، به نزد منصور تشريف مي برند. خليفه در ابتدا، با عتاب و تغير به امام مي گويد: مردم عراق ترا پيشواي خويش ساختهاند و اموال و زكات و ساير وجوهات خود را براي تو مي آورند. تو در برابر قدرت من سركشي مي كني ..خداي مرا بكشد اگر ترا نكشم. امام كه اوضاع را آنگونه مي بينند، به جهت فرونشانيدن خشم منصور، از سُرِ ارشاد و پندآموزي، و در كمال بردباري و آرامش دروني، در خطاب به منصور كلامي بدين مضمون ايراد مي فرمايند: «هرگاه خداي جلّ شأنه، نعمتي را بر بندگان خويش ارزاني مي دارد، شايسته وسزاوار است كه بندگان او نيز سپاسش گويند و شكرگزار آن نعمات باشند. اي منصور! تو از بركات و نعمات بيشمار پروردگارت بهرهوري، شايسته نيست با آزار رسانيدن به بيگناهان و بندگان خدا و ايراد تهمت و افترا بر آنان، به كفران نعمت دچار شوي. اگر مرا بلاي جان خود مي داني، به يكي از اين سه رفتار پيامبران عمل كن: يا چونان سليمان رفتار نماي كه اقتدار و دارايي يافت و سپاسگزار بود؛ يا مانند ايوب شكيبايي پيشه ساز و اجر صابران را از آن خود گردان؛ و يا به يوسف بن يعقوب اقتدا نماي كه او ستمگرانش را بخشيد كه اينكار به تقوا نزديكتر است و خداوند نيكوكاران و پرهيزكاران را دوست مي دارد». كلام امام بر دل منصور مؤثر افتاد و به فكر فرو رفت و متنبه و منفعل گرديد و از امام عذرخواهي كرد و آنچنانكه نوشتهاند، محاسن امام را به عطر آميخت و ايشان را تا بيرون كاخ مشايعت نمود.
فصل دوم
مرجعيت و مقام شامخ علمي
حضرت امام جعفر بن محمِد الصِادق (ع)
از ديدگاه ابوحنيفه، امامِ مذهب حنفي
امام اعظم ابوحنيفه (رض)
معرفي اجمالي
نعمان بن ثابت بن زوطي كوفي، ابوحنيفه، شهير به امام اعظم (رض)، در عصر دولت اموي، بسال 80 هجري قمري/ 696 ميلادي، در عهد حكومت عبدالملك مروان، در شهر كوفه، ديده به جهان گشوده و در سال 150 هجري قمري/ 767 ميلادي، در زندان منصور اول خليفة اول عباسي، وفات يافته و در قبرستان «خيزران» واقع در شرق بغداد مدفون است. گويا وي اصلاً ايراني بوده و جدش زوطي در كابل و به قولي در نسا ميزيسته است[1].
ابوحنيفه در آغاز به تجارت اشتغال داشته، و گويند بزاز بوده است؛ اما بعدها بيشتر اوقات خويش را در مصاحبت علما و فقها گذرانيده و به تدريج با اتكاء بر استعداد و فراست و ذكاوت خدادادي، به كسب علوم و معارف اسلامي اهتمام نموده است. بنا به نظر برخي از مورخين تاريخ اسلام[2]، او محضر اصحاب گرامي پيامبر (ص)، همچون: انس بن مالك، و عبدالله بن ابي اوفي در كوفه، و سهل بن سعد الساعدي در مدينه، و نيز عامر بن واثله را در مكه درك نموده و از ايشان حديث و فقه فرا گرفته است.
ابوحنيفه قرائت قرآن را در نزد عاصم ـ از قراء سبعه ـ آموخته و بنا به قول خطيب بغدادي، فقه را از حماد بن ابي سليمان، و عطاء بن ابي رياح، و ابا اسحق السبيعي، و محارب بن دثار، و هيثم بن حبيب صراف، و محمد بن المكندر، و نافع بن هشام بن عروه فراگرفته است.
ابوحنيفه پس از كسب مقدمات و مباني علوم قرآني، به اصول فقه توجه نموده و در راه تقويت و تحكيم و گسترش اين علم، بسيار كوشيده است و البته اهتمام برجسته و چشمگير او در اين عرصه، خدمتي است جاودانه در راه اشاعه و تبيين علوم اسلامي. مهمترين كتابهاي او عبارتند از: (الفقه الاكبر) و (العالم و المتعلم) در علم كلام؛ (المسند/ مسند اعظم) در حديث؛ (المقصود) در علم صرف.
در بيان مقام والاي ابوحنيفه در جهان اسلام، از ائمة فقهاء اهل سنت نظراتي چند نقل گرديده است؛ از جمله گويند كه امام شافعي (رض) مقام ارجمند او را در وسعت نظر و عمق انديشه و استحكام استدالهاي فقهي ستوده است. همچنين، نقل كردهاند كه امام مالك نيز مقام والاي او را در حيطة آراء فقهي، تحسين نموده؛ در همين زمينه، امام مالك چنين فرموده است: «سبحان الله لم ار مثله لو قال ابوحنيفه ان هذه الاسطوانه من ذهب لأقام الدليل من القياس علي صحه قوله».
استنباط احكام فقهي در فقه امام ابوحنيفه (رض)، بر هفت اصل استوار مي باشد:
1/ قرآن. 2/ سنّت (گفتار و كردار و تقرير) حضرت رسولالله (ص). 3/ اقوال صحابه. 4/ قياس. 5/ استحسان. 6/ اِجماع. 7/ عْرف.
ابوحنيفه، و احترام و اخلاص وي، نسبت به
خاندان جليلالقدر اهلبيت پيامبر (ص)
در ارتباط با رابطة ابوحنيفه با خاندان اهل بيت پيامبر (ص)، در منابع تاريخ اسلام آمده است: ابوحنيفه از فقهايي بوده كه محضر حضرت جعفر بن محمد الصادق (ع) را درك نموده و از سرچشمة فياض و زلال و قدسي آن بزرگوار مستفيض گرديده است. در زمينة گرايش ابوحنيفه به خاندان اهلبيت (ع)، مرحوم دكتر محمد معين مي نويسد: «او با وجود تقويت و تأييدي كه بني عباس از وي ميكردهاند به علويان تمايل داشت»[3]. دلايل اين مودت را مي توان در مواردي چند خلاصه نمود: از جمله آنكه، ابوحنيفه از مناعت طبع و علو همت و كياست خدادادي برخوردار، و از نظر تمكن مالي نيز فردي متمكن و بينياز بوده و به صله و مواجب خلفا و حكام و صاحبان زر و زور متكي نبوده است و همازينرو چه بسا با دستگاه خلافت اموي اصطكاك پيدا مي كرده و اغلب به افكار و برنامههاي شخصي آنان اعتنايي نداشته است. هرچند كه گاهي از سرناچاري يا ضرورت، دعوت آنها را براي شركت در مناظرات و بحثهاي علمي رد نمي كرده است؛ زيرا او بر اين باور بوده كه اين مناظرات، اولاً ـ براي خود او مفيد فايده بوده و در جريان اين بحثها، بر بسياري از ظرائف علمي و نكات فقهي كه پيش از آن نمي دانسته، يا مواجه نگرديده، آگاه مي شده است؛ و بيترديد او چنين مي انديشيده كه يك عالٍم ديني، حتي در مقام بلند اجتهاد، بر همة زوايا و مسائل گذشته و حال، نمي تواند احاطه داشته باشد. از اين گذشته، تمكين وي به دعوت خليفه براي شركت در جلسات بحث و مناظره، گاهي از سر تبليغ دين و واداشتن خليفه و كارگزاران او به تمكين از اوامر و نواهي شرع مقدس بوده است. در واقع، هدف غايي او، پرداختن به نوعي امر به معروف و نهي از منكرِ ضمني و تلويحي و غيرمستقيم بوده است؛ بهويژه در ارتباط با جلساتي كه در محضر خاندان جليلالشأن اهلبيت (ع) منعقد مي گرديده است. زيرا به اعتقاد ابوحنيفه، مرجعيت علمي و مقام والاي آن بزرگواران، چه به نسب، و چه به حسبِ علم و تقدس و پاكي خود ايشان، بسيار والاتر و بالاتر از هركس ديگري ( اعم از خليفه و علما و فقهاء) بوده است. در واقع، پرداختن به بحثهاي ديني در حضور خاندان اهلبيت (ع)، فرصت مغتنمي بوده براي او، و ديگران، تا از معارف جامع و كامل خاندان پاك رسالت استفاده و استفاضه نمايند.
به هرحال، بر اثر همين نوع نگرش خاص و برحقِ امام ابوحنيفه (رض) بوده است كه موجبات نگراني شديد خليفة وقت ـ ابوجعفر المنصور ـ فراهم گشت و به بهانة نپذيرفتن مقام قضاوت از سوي ابوحنيفه، خليفه امر به زنداني نمودن و شكنجة او نمود و همازينرو در زندان وفات يافت. اما برخي ديگر از مورخين گفتهاند ابومنصور دستور داد روزانه ده تازيانه به او بزنند؛ اما بعد، به جهت آنكه در زير تازيانههاي مأموران خليفه نزديك بود ابوحنيفه جان ببازد، خليفه امر كرد او را آزاد نمايند، مشروط بر آنكه حق تدريس از وي سلب گردد. بدينسان، يك چند پس از اين آزارهاي روحي و شكنجههاي جسمي، ابوحنيفه وفات يافت.
نظر ابوحنيفه
در زمينة
مرجعيت علمي امام جعفر صادق (ع)
در اكثر منابع و مراجعي كه در شرح احوال و آثار و مناقب ابوحنيفه تأليف و تدوين گشته است، اين جملة مشهور از وي نقل گرديده است كه «فقيهتر از جعفر بن محمد نديدهام»[4]. نيز جملاتي در همين مضمون و محتوا از امام ابوحنيفه در ستايش مقام علمي امام جعفر صادق (ع) در منابع اسلامي نقل گرديده است. از جمله، موفق در مناقب ابوحنيفه مي نويسد:
«يقول: ما رأيت أفقه من جعفر بن محمد، لمّا أقدمه المنصور بعث الي، فقال: يا أبا حنيفة! ان الناس قد افتتنوا بجعفر بن محمد.فهييء له من المسائل الشداد. فهيأت له أربعين مسألة. ثم بعث الي ابوجعفر (المنصور) و هو بالحيرة. فأتيته. فدخلت عليه و جعفر بن محمد (الصادق) هذا ابوحنيفة. فقال:نعم. ثم التفت الي المنصور. فقال: يا أبا حنيفة! الق علي عبدالله من مسائلك. فجعلت القي عليه: فيجيبني. فيقول: أنتم تقولون كذا و أهل المدينة يقولون كذا، فربما تابعهم، و ربما خالفنا جميعاً؛ حتي أتيت علي الاربعين مسألة. ثم قال ابوحنيفة: ألسنا روينا أن أعلم الناس أعلمهم باختلاف الناس».[5]
ايو حنيفه مي گويد: «من فقيهتر از جعفر بن محمد كسي را سراغ ندارم. منصور به من گفته است: مردم شيفتة جعفر بن محمد گشتهاند، لذا تو چندين مسئلة دشوار در نظر گير و از وي بپرس. من نيز چهل مسأله طرح نمودم. منصور در (حيره) بود و مجلسي فراهم ساخت و بزرگان و چهرههاي سرشناس را در آنجا گرد آورد و در پي من فرستاد. هنگامي كه وارد شدم، جعفر بن محمد در سمت راست او نشسته بود. وقتي نگاهم به او افتاد، چنان هيبتي مرا گرفت كه از منصور نگرفته بود. بر او سلام دادم و نشستم. منصور به من گفت: اي ابوحنيفه! پرسشهايت را با جعفر بن محمد در ميان بگذار. من نيز مسائل مطروحه را يكايك از وي پرسيدم و او متقابلاً در ازاي هر سؤالي به تناسب مثلاً مي فرمود: شما اينچنين مي گوئيد و اهل مدينه آنچنان و ما خود فلان نظر را داريم. گاهي نظرش مخالف ما بود و گاهي مخالف آنها و گاهي با ما يا آنها موافقت داشت؛ تا اينكه سرانجام پرسشهاي چهلگانه يكان يكان مطرح گرديد و او حتي يك پرسش را بدون پاسخ نگذاشت. نتيجة اين مناظره آن شد كه ابوحنيفه در حضور آن جمع، در كمال سعة صدر و تواضع و شهامت اظهار داشت كه: داناترين مردم كسي است كه بيش از هركس ديگري از اختلاف نظر آنها آگاه باشد..
نيز موفق مي نويسد: «ابوحنيفه به هنگامي كه از زندان ابن ابي هبيره گريخت و به حجاز پناه برد و تا به قدرت رسيدن ابوالعباس سفاح در آنجا اقامت داشت، به مدت قريب به دو سال پياپي به خدمت امام صادق مي شتافت و از محضرش كسب فيض مي نمود. به همين مناسبت ابوحنيفه همواره مي گفت: «لَوً لا سُنَـتان، فَهُلَكُ النُّعمان / اگر آن دو سال نبود، نعمان (ابوحنيفه) هلاك مي شد».[6]
همچنانكه پيشتر، در آغاز اين فصل ياد شد، ابوحنيفه امام اعظمِ مذهب حنفي از فقهايي بوده كه محضر امام صادق (ع) را درك نموده و بنا به قول موفق، به مدت دو سال از فيض وجود پربركتشان منتفَع گشته و از منبع معارف ايشان به قدر نياز، بهره برگرفته است. البته اين استفاده و استفاضه هرچند ديري نپاييده، اما آثار آن تا سالها در ذهن و زبان و جان و روان ابوحنيفه بر جاي مانده و عميقاً نفوذ داشته و بهطور شگفتانگيزي نقش بسته است. آنچنانكه در پي يكي از همين مجالس پرسش و پاسخ يا گفت و شنود علمي، امام صادق (ع) ابوحنيفه را متقاعد مي گرداند كه حل مسائل دشوار شرعي و دقايق و ظرايف شريعت اسلامي اتكاء بر اصل (قياس) تا چه حد گمراه كننده و ضعيف و ناقص است و اينكه اصول فقه پاسخگو و پويا و جامعالاطراف را در عرصههاي غنيتر و متكاملتري مي بايستي جستجو نمود. اينك براي ايضاح بيشتر اين واقعيت، متن پرسشهاي امام (ع) و پاسخهاي ابوحنيفه (رض) را مورد تأمل وبررسي قرار مي دهيم:
متن پرسشهاي
امام صادق (ع) از ابوحنيفه (رض)
در ردّ قياس
ســـؤال (1)
امام صادق (ع): اي ابوحنيفه! مردم مردم عراق را به چه فتوا مي دهي؟
ابوحنيفه (رض): به كتاب خدا.
امام (ع): تو از ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه كتاب خدا خبر داري؟
ابوحنيفه (رض): آري.
امام (ع): در آية «و قدرنا فيها السير سيروا فيها ليالي و اياماً آمنين»، منظور كجاست؟
ابوحنيفه (رض): مكاني ميان مكه و مدينه.
امام (ع): (رو به حاضران) شما را به خدا، ميان مكه و مدينه كه حركت كنيد، بر جان و مال خود ايمن هستيد؟
حاضران در مجلس: خير.
امام (ع): اي ابوحنيفه! خداوند بجز حق سخني نگويد. حال در مورد اين آيه بگو كه «من دخله كان آمنا»، منظور وارد شدن به كجاست؟
ابوحنيفه (رض): خانة خدا.
امام (ع): (رو به حاضران) شما را به خدا، مگر نمي دانيد كه عبدالله بن زبير و سعيد بن جبير به اين مكان وارد شدند و جان سالم به در نبردند؟
حاضران در مجلس: آري، به خدا كه چنين است.
ابوحنيفه (رض): …من تنها به قياس مي پردازم.
ســـؤال (2)
امام (ع): حال كه به قياس مي پردازي، بگو آيا ميان قتل و زنا كداميك عظيمتر است؟
ابوحنيفه (رض): قتل.
امام (ع): پس چگونه است كه در قتل دو شاهد لازم است، اما در زنا فقط با چهار شاهد حكم صادر مي شود؟
ســـؤال (3)
امام (ع): بگو آيا ميان نماز و روزه كداميك برتر است؟
ابوحنيفه (رض): نماز.
امام (ع): اما بر اساس روش قياسي تو لازم مي آيد كه زن حائضه پس از اتمام حيض نمازش را قضا كند و نه روزة خود را. و اين در حالي است كه خداوند قضاي روزه و نه نماز را بر او واجب نموده است.
ســـؤال (4)
امام (ع): آيا بول كثيفتر است يا مني؟
ابوحنيفه (رض): بول كثيفتر است.
امام (ع): ولي بنا به روش قياسي تو، انسان مي بايستي كه پس از خروج بول و نه مني، غسل كند.
ابوحنيفه (رض): من صاحب رأي هستم.
ســـؤال (5)
امام (ع): مردي، بردهاي دارد و خود و بردهاش در يك شب همسر گزيدند و هر دو در يك شب با همسران خود همبستر شدند و سپس به سفر رفتند و همسران خود را در يك شب جا گذاشتند و همسران آنها دو كودك به دنيا آوردند. آنگاه خانه بر سر آنها خراب شد و دو زن به هلاكت رسيدند و دو كودكِ آنها زنده ماندند؛ حال اي ابوحنيفه! نظر خود را در اين زمينه باز گوي كه كداميك از اين دو كودك بر جاي مانده، ارباب و كداميك برده، و كداميك وارث و كداميك ارثگذار است؟
ابوحنيفه (رض): ولي من حدود الهي را در نظر مي گيرم.
ســـؤال (6)
امام (ع): اي ابوحنيفه! در مورد مرد كوري كه چشم بينايي را از حدقه درآورده باشد، يا بريدهدستي كه، به هر نحو ممكن، دست فرد ديگري را قطع كرده است، يا باعث بريده شدن دست او شده باشد، چه مي گويي و چگونه حد الهي را در مورد او اجرا مي كني؟
ابوحنيفه (رض): من عالٍم به بعثت پيامبران هستم.
ســـؤال (7)
امام (ع): هنگامي كه حضرت ربوبيت موسي و هارون را به نزد فرعون فرستاد، فرمود: «لعله يتذكر او يخشي». آيا (لعل به معني چه بسا يا شايد) متعلق به بشر نيست؟
ابوحنيفه (رض): آري همينطور است.
امام (ع): پس آيا خداوند نيز ترديدي دارد؟
ابوحنيفه (رض): نمي دانم.
نتيــــجه:
امام (ع): فكر مي كني به كتاب خداوند فتوا مي دهي، اما از جملة وارثان آن نيستي؟ فكر مي كني صاحب قياس هستي، و حال آنكه نخستين آفريدهاي كه قياس كرد، ابليس بود. و فكر مي كني صاحب رأي هستي، در حاليكه رأي از رسول خدا صحيح است و از ديگري خطاست؛ زيرا خداوند مي فرمايد: «فاحكم بينهم بما اراك الله»؛ و صورتيكه اين سخن را به ديگري نفرموده است. و فكر مي كني صاحب حدود هستي، در حالي كه آنكس كه حكم حدود بر او نازل گشته است، در علم حدود بر تو اوليتر است. و فكر مي كني كه تو به بعثت پيامبران آگاهي، در صورتي كه خاتم پيامبران از تو به بعثت آنها داناتر است..
ابوحنيفه (رض): منبعد، بر (رأي) و (قياس) بسنده نمي كنم..
بررسـي و تحليـل
پرسشهاي حضرت امام جعفر صادق (ع) و پاسخهاي ابوحنيفه (رض)
فقهاي اهل سنت معتقدند كه (قياس) از حجتهاي شرعي است و در مرتبة چهارم از منابع فقه قرار مي گيرد، به گونهاي كه هرگاه حكمي شرعي از طريق (قرآن) و (سنت) و (اجماع) ثابت نگردد، استناد به قياس براياثبات آن حكم صحيح و معتبر تلقي مي شود.
قياس در اصطلاح فقهاي اهل سنت، تعميم دادن حكمي منصوص را گويند بر امر يا اموري غير منصوص كه در علت حكم، همانندي و اشتراك وجود داشته باشد. چنانكه مولف كتاب جمعالجوامع مي نويسد: «قياس ـ وهو حمل معلوم علي معلوم لمساواته في عله حكمه عند الحامل». اركان قياس عبارتند از: 1 ـ اصل، كه حكم آن به واسطة نص به اثبات رسيده است. 2ـ فرع، كه حكم اصل به آن تعميم داده مي شود. 3ـ حكم اصل، كه از طريق نص اثبات گرديده است. 4ـ علت حكم، كه همان علت مشتركي است كه موجب سرايت حكم، از اصل به فرع، مي شود. براي نمونه، حكم حرمت شراب يك حكم منصوص است و از طريق نص صريح قرآني ثابت است و اما از آن جهت كه (نبيذ) در علت حكم ـ يعني سْكر و سرمستيآوري/ اسكارـ اشتراك دارد، لذا بر پاية قياس حكم حرمت در مورد آن نيز به اثبات مي رسد.
مالكيها وحنبليها چندان توجهي به قياس ندارند، اما شافعيها در اين زمينه حالتي بينابيني اتخاذ مي نمايند و قياس را نيز در مواردي، از ادلّـة شرعي مي دانند. اما فقهاء اهل تشيع قياس را در اين مورد جايز نمي شمارند. در اين باره، مرحوم شهيد مطهري مي نويسد: «از نظر علماء شيعه، به حكم اينكه قياس صرفاً پيروي از ظن و گمان و خيال است، و به حكم اينكه كلياتي كه از طرف شارع مقدس اسلام و جانشينان او رسيده است وافي به جوابگويي است، رجوع به قياس به هيچ وجه جايز نيست».[7]
اما از بررسي سير تكوين فقه در نزد مسلمانان چنين بر مي آيد كه به طور كلي دو مكتب فقهي در نزد اهل تسنن مطرح بوده است: يكي ـ مكتب اصحاب رأي كه توسط امام اعظم ابوحنيفه (رض) تأسيس گشت، و ديگري ـ مكتب حديثگرايان يا اصحاب حديث كه از سوي امام مالك (رض) و امام شافعي (رض) و امام احمد حنبل (رض) ترويح يافته است. با توجه به مراتب ياددشده، در مكتب فقهي امام ابوحنيفه، قياس جايگاه ويژهاي داشته است و چنانكه منقول است در ميان احاديث مرويه از رسولالله (ص)، ابوحنيفه تنها هفده حديث را قابل اعتماد دانسته است[8] ؛ حال اين نقل تا چه اندازه به واقعيت نزديك باشد، والله اعلم.. اما آنچه مسلم است اين است كه تمسك به قياس در مذهب ابوحنيفه، از اصول و منابع مهمِ فقهي به شمار مي رود.
نكتة بسيار مهمي كه در متن پرسش و پاسخ مورد بحت ما به ذهن متبادر مي گردد آنست كه ابوحنيفه در پاسخ هفتمين پرسش امام صادق (ع) مي گويد: «نمي دانم» و اين عين سلامت فكر و استحكام ايمان و نهايت حضوع اين فقيه بلندمرتبه را مي نماياند؛ به ويژه آنكه در محضر شريف حضرت جعفر بن محمد (ع) اين اقرار را بر زبان مي راند، زيرا ابوحنيفه هرچند خود را صاحب رأي مي دانسته و در بسياري از موارد و مسائل فقهي به رأي خويش اجتهاد نموده است، اما در محضر امام صادق (ع) كه جامع دين و عرفان بودهاند، سر تعظيم فرود آورده و اظهار تواضع نموده و بيدليل در مسائل و مواردي كه علم و نظري نداشته، به ابراز عقيده نپرداخته است كه البته از شخصيني چون وي كه قريب به دو سال از زندگاني خويش را، به طور مستقيم، به تمتع از ذخاير خداداديِ علم و تقواي فرزند رسولالله (ص) گذرانيده است، بعيد و به دور از انتظار نيست. در ضمن، اقرار آگاهانه به ندانستنِ مورد يا مواردي، در عرصة دانش و دين، و وارد نشدن در مباحث و مسائلي كه فرد تبحر و تخصص و تأملي در آن زمينه ندارد، از آداب دانشوري و دينداري است. همچنانكه گويند چهل مسئله از امام مالك (رض) پرسيدهاند؛ با اينكه او مجتهد مطلق به شمار مي آمده، و در عهد خويش امام مدينة منوره بوده است، اما در پاسخ به سي و شش پرسش، جواب داده است كه: «نميدانم».
از سويي، فقهايي كه در جهان اسلام به ائمة مذاهب اربعة اهل سنت اشتهار يافتهاند، هيچيك داعية اجتهاد مطلق نداشته و هيچكدام خود را مصيب و مصون از خطا و عالٍم علي الاطلاق ندانسته است؛ بلكه همانگونه كه پيشتر اشاره شد، تنها در حوزة مسائل فقهي به اظهار نظر و ابراز عقيده پرداختهاند كه آنهم با رعايت جميع جوانب و بر اساس اصولي كه بدان پايبند بودهاند. يكي از اصولي كه ائمة مذاهب اسلامي هماره مراعات نمودهاند آن بوده است كه افضليت و احترام خاندان اهلبيت پيامبر (ص) را بر خويش مسلم دانستهاند و بر عقيده و كلام ايشان پيشي نگرفتهاند، همانگونه كه متن پاسخ و پرسش مطرح شده در ابتداي اين بحث، رهنموني است صادق به اين مدعي، و سندي است انكارناپذير از حقانيت مهر خاندان اهلبيت (ع) در ميان همة علماي جامعة اسلامي و به ويژه در ميان ائمة مذاهب چهارگانة فقهي اهل سنت.
واپسين نكتة مهم و ظريف ديگري كه از خلال متن پرسش و پاسخ مورد بحت ما به ذهني وقاد متبادر مي شود، آنست كه ائمِـة مذاهب اربعة فقهي اهل سنت همواره مدعي بودهاند كه يكي از سرچشمههاي اصيل كسب علوم ديني، معارف اهل بيت پيامبر (ص) است و البته آن فقهاي بلندپايه، به اين شرفاندوزي فخر و مباهات نمودهاند. آوردهاند كه ابوجعفر المنصور خليفة عباسي از امام ابوحنيفه پرسيد: يا ابوحنيفه! شما علم را از كه آموختهايد؟ و او در جواب فرموده است: …از اصحاب عمر، از عمر، از اصحاب علي، از علي، و از اصحاب ابن مسعود، از ابي مسعود، و از اصحاب ابن عباس، از ابن عباس. مطيع بلخي نيز همين معنا را بدين مضمون آورده است: «امام ابوحنيفه چنين فرمودند: به محضر ابوجعفر رفتم. او از من پرسيد: علم را از چه كساني آموختي؟ گفتم: علم را از حماد فرا گرفتم و او از ابراهيم و او از عمر بن خطاب و علي بن ابيطالب و عبدالله بن عباس و عبدالله بن مسعود آموخته است..»[9].
نيز در همين زمينه، ابوزهره مي گويد: امام ابوحنيفه قصد داشت كه به جوهرة چهار نوع نگرش فقهي دست يازد كه عبارت بوده است از فقه عمر متكي به مصلحت؛ فقه علي مبني بر استنباط و تأمل و ژرفكاوي در حقايق شرع؛ و علم عبدالله بن مسعود مبتني بر تخريج؛ و علم ابن عباس كه آن دانش قرآن و فقه است.[10]
دومين سند قابل ارائه در اين مبحث اظهار نظر ابن ابي الحديد[11] شافعي است در مقدمهاي كه بر نهج البلاغه نوشته است. او مي نويسد: «…اما اصحاب ابيحنيفه كابي يوسف و محمد و غيرهما فأخذوا عن ابيحنيفه. و اما الشافعي فقرأ علي محمد بن الحسن فيرجع فقهه ايضاً الي ابيحنيفه و اما احمد ابن حنبل فقرأ علي الشافعي فيرجع فقهه ايضاً الي ابيحنيفه و ابوحنيفه قرأ علي جعفر بن محمد عليه السلام و قرأ جعفر علي ابيه عليهالسلام و ينتهي الامر الي علي عليهالسلام. و اما مالك ابن انس فقرأ علي ربيعه الرأي و قرأ ربيعه علي عكرمه و قرأ عكرمه علي عبدالله بن عباس و قرأ عبدالله بن عباس علي علي عليهالسلام. و ان شئت رددت اليه فقه الشافعي بقرائته علي مالك كان لك ذلك. فهولاء الفقهاء الاربعه.
: اما اصحاب ابوحنيفه همچون ابويوسف و محمد و ديگران فقه را از ابوحنيفه فراگرفتهاند و امام شافعي نزد محمد بن حسن فقه را آموخته، ازينرو فقه او نيز به ابوحنيفه باز مي گردد. و اما احمد بن حنبل ازشافعي آموخته، بنابراين فقه او نيز به ابوحنيفه باز مي گردد و ابوحنيفه از محضر جعفر بن محمد (ع) بهرهمند و مستفيض گرديده و جعفر بن محمد از پدرش آموخته و به اين ترتيب تا برسد به حضرت علي (ع). اما مالك بن انس نيز از ربيعه و او از عكرمه و او از عبدالله بن عباس و او از علي (ع) كسب علم نموده است. و اگر بخواهي مي تواني فقه شافعي را از طريق مالك بن انس به حضرت علي (ع) باز گرداني؛ پس اينانند فقهاء چهارگانه.
فصل سـوم
مرجعيت و مقام والاي
حضرت جعفر بن محمِد الصِادق (ع)
از ديدگاه مالك بن انس (رض) امام مذهب مالكي
امام مالك (رض)
معرفي اجمالي:
مالك بن انس بن مالك بن ابوعامر، از طايفة امراء قحطاني، در سال 93 يا 95 هجري قمري[12]، در عهد حكومت عبدالملك مروان، خليفة اموي، در منطقة ذوالمُروَه واقع در شمال مدينة منوره، چشم به جهان گشوده، و در سال 179 هجري قمري در همان زادگاهش وفات يافته است. وي از تَبُعِ تابعين بوده و به امام (مكتب اصحاب حديث) اشتهار يافته است.
ابوعامر، جد امام مالك، از صحابة پيامبر اكرم (ص) بوده و بجز غزوة بدر، در همة غزوات رسول خدا شركت داشته است.
مالك در محضر فقهايي همچون يحي بن سعيد انصاري و ربيعهالرأي و محمد شهاب زهري تلمذ نموده و حافظ قرآن و حديث بوده است. وي در جمعآوري احاديث پيامبر (ص) اهتمام نموده و گفتهاند كه يكصد هزار حديث را به دست خود نوشته است. وي در اين زمينه، اثري جاودانه و كتابي ارزشمند، موسوم به (الموطاء) مشتمل بر يكهزار و هفتصد حديث، از خويش به يادگار نهاده است. در بيان اهميت اين اثر افزون بر ديگر دلايل، علماي اهل سنت غالباً به تلقي ابناثير استناد مي كنند كه وي، الموطاء امام مالك را به جاي سْنَنِ ابن ماجه، يكي از صٍحاحِ سٍته دانسته است.
امام مالك (رض)، امام دارالهجره، علاوه بر اينكه محدث و فقيه و صاحب مذهب محسوب مي گردد، به عنوان عالمي عامل و وارسته و متقي شناخته شده كه از علو و اقتدار روحي و عظمت و شخصيت اخلاقي نيز برخوردار بوده است. امام مالك (رض) به هنگام تدريس حديث رسولالله (ص) وضو مي گرفت و جامة مرتب به تن مي كرد و عمامه به سر مي نهاد و نهايت تواضع و ادب و احترام در مجلس درس جلوس مي نمود. محل تدريس او مسجد حضرت رسول (ص) بود. وي به پاس احترام جسد و آرامگاه پيامبر (ص)، در مدينه بر مركب سوار نمي شد و بجز براي اداي فريضة حج، از مدينه خارج نمي گشت و اين شهر را بر هر مكان ديگري ترجيح مي داد.
امام شافعي از شاگردان امام مالك بوده و دربارة او چنين فرموده است: «اذا ذكر العلماء فمالك النجم»؛ امام مالك درميان علما ستارة فروزنده است.
امام مالك از عاشقان و محبان و مخلصان خاندان عظيمالشأن اهلبيت پيامبر (ص) به شمار مي آمده و خود او به اين امر مباهات مي نموده و همواره زبان به ثناي خاندان عزيز رسولالله (ص) مي گشوده و به قول و فعل آنان استناد مي نموده است. از كلام اوست كه فرمود: «آتي كنت جعفر بن محمد فما كنت اراه الا احدي خصال ثلاث اما مصليا و اما صائما و اما يقرأ القرآن و ما رأيته يحدث عن رسول الله الا علي طهارة و لا يتكلم فيما لا يعنية و كان من العباد الزهاد الذين يخشون الله و ما زرته الا و اخرج الوسادة من تحته و جعلها تحتي» .
: «مدتي به نزد جعفر بن محمد مي رفتم. او را جز در سه حالت نديدم؛ يا نماز مي خواند، يا در حالت روزه بود، يا قرآن تلاوت مي كرد. هيچ چشمي و هيچ گوشي و هيچ قلبي، عالمتر و عابدتر و پرهيزگارتر از جعفر بن محمد، نديده و نشنيده و گواهي نداده است»[13] .
نظر امام مالك،
دربارة مقام والاي روحاني، علمي و اخلاقي
حضــرت جعفــر بن محمــد الصـادق (ع)
اگرچه در زمينة انديشه و احساس امام مالك نسبت به حضرت امام جعفر صادق (ع)، منابع و مآخذ قابل استناد به اندازة كافي در دست نيست، اما همين قدر قليل هم كه بر جاي است سرشار از سخن و پيام است و كلمه به كلمة آن عبارات، روايتگر منتهاي ادب و احترام او نسبت به امام صادق (ع) مي باشد. از جمله، از امام مالك بن انس (رض) منقول است كه: به محضر جعفر بن محمد بسيار شرفياب مي شدم. مردي پْرتبسم بود. هنگامي كه در حضور وي از پيامبر (ص) ياد مي شد، چهرهاش ديگرگون مي شد. كمتر پيش مي آمد كه او را ملاقات كنم مگر آنكه او يا نماز مي گزارد، يا روزه بود و يا قرآن تلاوت مي نمود. هرگاه از رسول خدا (ص) حديثي نقل مي كرد، مقيد يه طهارت بود. در مورد آنچه به او ارتباط نداشت، سخن نمي گفت. او به درگاه خداوند بسيار نيايشگر و ستايشگر و خاشع بود.
نيز از امام مالك (رض) نقل گرديده است كه: هيچ چشمي نديده و هيچ گوشي نشنيده و بر هيچ دلي خطور نكرده كه در علم و عبادت و پاكدامني، كسي برتر از جعفر بن محمد صادق (ع) باشد.
فصل چهارم
نظر امام شافعي (رض) و علماي شافعيمذهب، دربارة
مرجعيت و مقام والاي حضرت جعفر بن محمِد بن الصِادق (ع)
همچنانكه در بخشهاي پيشين نيز اشاره گرديد، ائمِة مذاهب اربعة اهل سنّت به مرجعيتٍ علميِ خاندان اهل بيت پيامبر (ص) قائل بودهاند، و خصوصاً مرجعيت و مقام والاي علمي امام جعفر صادق (ع) را همواره ستودهاند؛ و از اين گذشته، عقيدة خويش را در اين مورد پنهان ننمودهاند و حتي در حضور خلفاي بنيعباس و ديگر حاكمان و امرا، از مقام شامخ سلالة پاك اهلبيت (ع) به دفاع برخاستهاند. در چشم و دل بزرگان اهل سنّت، خاندان والاتبار اهلبيت (ع) افزون بر مقام علمي و مرجعيت ديني، از انفاس زكيه و اخلاق مرضيه برخوردار بودهاند و در واقع شخصيتي جامعالاطراف و متكامل داشتهاند؛ به ديگر بيان، امامان اهلبيت (ع) انسانهايي كامل بودهاند. از امام شافعي (رض) منقول است كه فرمود: «علي بن الحسين، فقيهترينِ اهلبيت است» [14].
در طول تاريخ اسلام، علما و فقهاي اهل سنّتٍ شافعيمذهب، به پيروي از امام شافعي (رض)، هماره به مرجعيت فقهي و مقام والاي عرفاني و اخلاقي حضرت جعفر بن محمِد الصِادق (ع) اقرار و اعتراف نمودهاند و ايشان را با عناويني از قبيلِ «اعلم الناس» و «اوسع الفقهاء» توصيف كرده و به مراتب فضل و كمال ايشان اذعان داشتهاند. چنانكه به روزگار ما نيز، علماي اهل سنّت به تبعيت از اسلاف روشنروان و پاكنهاد خويش، مرجعيت فقهي امام صادق (ع) را پذيرفتهاند و فقه ايشان را به عنوان منبعي قابل قبول در زمرة يكي از مذاهب پنجگانة فقهي مسلمانان، به رسميت مي شناسند. در همين زمينه، براي نمونه، مي توان به نوشتة استاد محمِد ابوزهره، در كتاب (الامام الصّادق) استناد نمود. او مي نويسد:
كان ابوحنيفة يروي عن الامام الصادق، و يراه أعلم الناس، باختلاف الناس، و أوسع الفقهاء إحاطة، و كان مالك يختلف اليه دارساً راوياً، و لايزيده فضل الاستاذية علي ابي حنيفة و مالك فضلاً، فالصادق لا يمكن ان يوخر عن نقص و لا يقدم عليه غيره عن فضل، و هو فوق هذا حفيد علي زين العابدين (ع) الذي كان سيد اهل المدينة في عصره فضلاً و شرفاً و ديناً و علماً، و قد تتلمذ له ابن شهاب الزهيري و كثير من التابعين كما ان الصادق هو ابن محمد الباقر الذي بقر العلم و وصل الي لبابه»[15].
در زمينة مرجعيت و شيخوخيت و محبوبيت حضرت جعفر بن محمد الصادق (ع) در ميان مسلمانان اهل سنت، مستندات به حد كفايت موجود است؛ اما در خاتمة اين مقاله، بار ديگر به نوشتة يكي از علماي شافعيمذهبِ برجسته و معاصرِ كردستان استناد مي شود، تا روشن گردد كه ديدگاه ائمه و علماء و فقهاء اهل سنت نسبت به مرجعيت فقهي و افضليت امام صادق، مقطعي و منحصر به دورة خاصي از تاريخ نبوده است و بلكه اين نظر همواره و در نزد قريب به اتفاق بزرگان ديني اهل سنت معتبر و متفق عليه بوده است. اينك به انعكاس رأي و نظر استاد عبدالكريم مدرس، فقيه ومفسرقرآن و مؤلف دهها كتاب و رساله در زمينههاي مختلف علوم اسلامي، مي پردازيم:
«امام جعفر صادق ـ ايشان در سال هشتاد هجري قمري در شهر مدينه ديده به جهان گشودهاند و از پرتو قدوم مباركشان جهان سراسر تابناك گشته است. قلبشان به نور معرفت روشن بوده است. ايشان در علم و ادب يگانة دهر بوده و به نشانههاي بارز رفتار و كردار والا، مزين بودهاند. آوازة كرامت و مناقب و فضايلشان آفاق را درنورديده و آثار نيك ذات مباركشان جهان را در بر گرفته است.
محيطٍ جملـة كمالات، امام جعفر صادق
كه بُهرِ كسبِ فضايل، نموده سلبِ علايق
لوايِ مرحمتٍ او، پنــاهِ اهلِ ســــعادت
ظـِلالِ مُكــرمتٍ او، مُلاذِ جمــــلة خـلايق
اين امام، از مجتهدين عصر خويش بوده، و علما و بزرگان براي كسب علم و معرفت و گشودن مشكلات و معضلات ديني و اجتماعي، به محضر ايشان مي شتافتند؛ زيرا ايشان در فقه و حديث و تفسير تبحر و تعمق چشمگيري داشتند. روايت كنند كه سْفيان ثوري به خدمت امام صادق رسيد و عرض نمود: اي روشني ديدگان رهبر محبوب اسلام (ص)! مرا نصيحتي بفرما تا از بركت آن به پايهاي بلند دست يازم. ايشان فرمودند: «اي سفيان! هرآنكس كه از در پيشگاه خداوند تبارك و تعالي بندگي و تواضع پيشه كند، خداوند در هر دو دنيا او را عزيز و والامقام گرداند. بدان كه از دروغگو مردانگي نخيزد، حسود آسايش نبيند، از انسان بدخو بزرگي برنيايد و حاكمان را برادري نباشد». باز از ايشان استدعا نمودم كه بيش از اين مرا نصيحت فرمايند. فرمودند: «خود را از كارهاي ناشايست دور نگاهدار تا عابد شوي، به آنچه خداوند به تو عطا فرموده راضي و قانع باش تا ثروتمند و توانمند شوي، حق مصاحبت و معاشرت با مردم را به جاي آور تا زينت و زيور اسلام شوي. و اگر بي اقتدار و سلطنت، بزرگي مي طلبي و بي اتكاء به قبيله و قوم، عزت و اعتبار مي طلبي، از نافرماني خداوند و پيروي از گناهكاري بر حذر باش و با بدكاران همراهي مگزين تا به گناه آلوده نشوي. با دوست و مصاحبِ بدكار همگام مشو تا ايمن باشي و از تندگويي و بدگويي بپرهيز تا پشيمان نشوي.
امام جعفر صادق (رض) از معنويت و روحانيتي قوي برخوردار و بسيار مستجابالدعوه بودهاند. از قرآن و سنت و حديث بسيار مطلع بودهاند و در ضمن بر آن بخش از احكام و فتاوي شرعي كه محل اجماع يا اختلاف فقها بوده است آگاهي داشتهاند و از كلام ايشان است كه فرمود: «هر آنكس كه رزق و روزيش تنگ گرديده شايسته است كه از خداوند طلب گشايش روزي كند و و با دل و زبان استغفار نمايد و استغفرالله بگويد. نيز فرمودهاند كه هرگاه كسي از نيكي احوال يا زيبايي اموالش در شگفت آيد، خوب است بگويد: «ما شاء الله، لا قوه الا بالله»؛ گويند كه اين ورد براي دفع چشمزخم و يا به هنگام ترس بسيار مفيد و مجرب است.
به طور خلاصه، ملكات و فضايل امام جعفر بسيار و مقام ايشان والا و رفيع است. ايشان در سن شصت و هشت سالگي، بسال يكصد و چهل و هشت هجري قمري، در مدينة منوره رحلت فرموده و در قبرستان بقيع مدفون گشتهاند. اين امام، هفت پسر داشتهاند به نامهاي: موسي كاظم (ع)، اسماعيل، عبدالله، اسحق، محمد، عباس، علي. علي در زمان حيات پدرش فوت نموده، محمد (داعيه) بوده و امام موسي (ع) جانشين پدرش گرديده و به هدايت مسلمانان پرداخته است.[16]
منابع و مآخذ
الف ـ به فارسي و عربي:
1/ قرآن كريم.
2/ نهج البلاغه.
4/ المستدرك علي الصحيحين، للحاكم النيسابوري.
5/ سنن الترمذي.
6/ صحيح مسلم.
7/ مقدمة ابن خلدون، چاپ مصر، مطبعة الازهريه، 1348 هجري.
8/ وسايل الشيعه.
9/ الصواعق المحرقه، لابن حجر.
10/ جامع المسانيه.
11/ الكافي.
12/ بحارالانوار.
13/ الامام جعفر الصادق، للشيخ محمد ابو زهره.
14/ الامام جعفر الصادق، عبدالحليم الجندي، القاهره، 1397 هجري.
15/ تاريخ المذاهب الاسلاميه، محمد ابوزهره، بيروت.
16/ تهذيب التهذيب، ابن حجر عسقلاني، دار الفكر، بيروت، 1404 هجري.
17/ اهل البيت و المرجعيه العلميه للامه الاسلاميه، عبدالحليم ابراهيم المنسي العزمي، انتشارات دانشگاه مذاهب اسلامي، خرداد 1380.
18/ حب اهل البيت عند المذاهب الاسلاميه، الشيخ احمد الزين، قاضي شرع ، صيدا، لبنان، انتشارات دانشگاه مذاهب اسلامي، خرداد 1380.
19/ حيات فكري و سياسي امامان شيعه.
20/ هانري كوربن، «تاريخ فلسفة اسلامي، ترجمة جواد طباطبايي، انتشارات انجمن ايرانشناسي فرانسه و انتشارات كوير، تهران، 1377.
21/ هاشم معروف الحسيني، «زندگي دوازده امام»، ترجمة محمد رخشنده، ج 2، مؤسسة انتشارات اميركبير، تهران، 1373 شمسي.
22/ سيد جعفر شهيدي، «زندگي امام صادق (ع)»، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
23/ استاد حكيمي، «بعثت، غدير، عاشورا، مهدي»، دفتر نشر فرهنگ اسلامي.
24/ جمعي از دانشمندان مركز مطالعات اسلامي استراسبورگ، «مغز متفكر جهان شيعه»، ترجمة ذبيحالله منصوري، سازمان انتشارات جاويدان، چاپ نوزدهم، تابستان 1379 شمسي.
25/ عقود الجمان.
26/ ابوحنيفه، للفاوجي.
27/ اخبار ابوحنيفه، للصميري.
28/ التهذيب، لابن حجر.
ب ـ به كُـردي:
29 / ملا عبدالكريمي مدرس، «بنهمالهي زانياران»، بهغدا،1984.
30 / ملا عبدالكريمي مدرس، «يادي مهردان»، بهغدا.
[1] / فرهنگ فارسي معين، ج 5، ص 92.
[2] / عقود الجمان و التهذيب لابن حجر؛ به نقل از حافظ ذهبي.
[3] / فرهنگ فارسي معين، ج 5، ص 92.
[4] / تهذيب الكلمات، ج5، ص79.
/ مناقب ابوحنيفه، موفق، ج1، ص73.
[5] / رواها الموفق في المناقب ابي حنيفة، ج1،ص 173.
[6] / مناقب ابوحنيفه، ج1، ص 173.
[7] / آشنايي با علوم قرآني، ج3، ص 26.
[8] / فرهنگ معين، ج 5، ص 92.
[9] / ابوحنيفه، للفاوجي، صص 45ـ 46.
[10] / فقه عمر المبني علي المصلحه و فقه علي المبني علي الاستنباط و الغوص في طلب الحقايق الشرع و علم عبدالله بن مسعود المبني علي التخريج و علم ابنعباس الذي هو علم القرآن و فقهه.
[11]/ عزالدين عبدالحميد بن محمد بن محمد بن حسين بن ابيالحديد مدايني، از ادبا و رجال عهد بنيعباس، به سال 586 هجري قمري چشم به جهان گشوده و در سال 655 هجري قمري وفات يافته است.
[12] / ابن خلكان سال ولادت امام مالك را 95 هجري قمري ذكر مي كند.
[13] / تهذيب التهذب، ج2، ص104.
[14] / شرح نهج البلاغه، ابن ابيالحديد، ج 15، ص274.
[15] / الشيخ محمد ابوزهره، في كتاب الامام الصادق، ص 3.
[16] / بنهمالهي زانياران، صص 13-15