جهانی شدن (Globalization)
دكتر سوران كردستانی
تعاريف جهاني شدن
از منظر متفكران جهان معاصر و به ويژه طرفداران فرهنگ و تمدن مغربزمين، جهاني شدن/ گلوباليزيشن/ globalisation فرايندي است فرهنگي، اجتماعي، اقتصادي و سياسي كه در دهههاي پاياني سدة بيستم از مباحث محوري علوم اجتماعي و سياسي، و نيز از موضوعات پْرجاذبه و غوغابرانگيزِ عرصههاي اقتصادي و بازرگاني بوده است. آنتوني گيدنز/ جامعهشناس و نظريهپرداز بزرگ اجتماعيِ معاصر، جهاني شدن را اينچنين تبيين مي نمايد:
«جهاني شدن .. يك نظام است. اين نظام كثرتگرا و انباشته از دگرگوني است .. جهاني شدن موجب تحولات عظيمي در دنياي امروز شده است.. جهاني شدن را عمدتاً اقتصادي فرض مي كنند. بازارهاي اقتصادي مسلماً يكي از عوامل مؤثر در پديدة جهاني شدن است؛ اما جهاني شدن به معناي تحولي يكبعدي نيست. يكي از محركهاي اصلي اين پديدة جهاني شدن، علاوه بر بازارهاي اقتصادي كه تا حدودي از آن جداست، انقلاب ارتباطات است».
رابرتسون، صاحبنظري ديگر در علوم اجتماعي، در تعريف جهاني شدن گويد: «جهاني شدن شامل تراكم دنيا به عنوان يك كل و از طرف ديگر افزايش سريع در اجماع و پايهگذاري فرهنگ جهاني تلقي مي شود».
سارتين آربرو، در تعريف جهاني شدن گويد: «فرايندهايي را كه بر اساس آن تمام مردم جهان در يك جامعة واحد و فراگير به هم مي پيوندند، جهاني شدن مي نامند».
امانوئل ريشتر، جهاني شدن را اينچنين تلقي مي كند: «شكلگيري شبكههايي را كه طي آن اجتماعاتي كه پيش از اين در كرة خاك دورافتاده و منزوي بودند و در وابستگي متقابل و وحدت جهاني ادغام مي شوند، جهاني شدن گويند».
از ميان انديشمندان ايراني، مصطفي ملكيان، جهاني شدن را بدينگونه تعريف مي كند: «جهاني شدن يعني يك جهاننگري خاصي يا يك شيوة زندگي خاصي چنان تعميم پيدا كند كه همة مردم روي زمين را در بر گيرد و پوشش دهد».
موسي غنينژاد، انديشمند ديگر ايراني، جهاني شدن را از نقطهنظر منافع مشترك جامعة جهاني، اينچنين تلقي مي نمايد: «بر اساس انديشة مدرن حتي ما مي توانيم با دشمنان خود و يا هر كسي كه بيگانه است و غير از ماست، نقاطي مشترك و منافعي مشترك پيدا كنيم و خود را هماهنگ كنيم. جهاني شدن مفهومش همين است و چيزي جز اين هماهنگي منافع مشترك و جمعي نيست».
از ميان انديشمندان عرب، نبيل سليمان، تعريف خاصي از جهاني شدن را ارائه مي دهد كه بيشتر ناظر است بر جنبههاي سلطة اقتصادي و سياسي. او مي گويد:
«جهاني شدن نيازي است كه از تراكم مراحل پيشرفتة نفوذ و سلطة اقتصادي و سياسي و نظامي بر مي خيزد و فرمولي است از تحولاتي كه از سدة نوزهم تاكنون جريان دارد. يعني از هنگامي كه پيوند ميان قارهها به روابط امپرياليستي تبديل شده است».
نظرية جهاني شدن؛ موافقان و مخالفان
مفهوم جهاني شدن، در عرصههاي جامعهشناسي، بر اثر نظرية «دهكدة جهاني/ » كه از سوي مارشال مك لوهان در 1960 ميلادي ارائه گرديده، نضج يافته است. تئوري مك لوهان بر اهميت ارتباطات و رسانههاي گروهي تمركز يافته است. تصور دهكدة جهاني، در دهههاي گذشته، تأثيرات بسيار عميقي بر بينش و روابط متقابل جوامع انساني بر جاي نهاده است. از مهمترين ويژگيهاي اين نظريه، اتكاء بر انقلاب ارتباطات و ظهور رسانههاي الكترونيكي نوين(فاكس ـ اينترنت ـ پست الكترونيك و ..) را مي توان برشمرد كه بر اساس آن، جهان به عنوان يك مجموعة بههممرتبط، موسوم به «دهكدة جهاني»، شناخته مي شود.
در دهههاي پيشين، پژوهشگران و انديشمندان علوم اجتماعي، نسبت به پديدة جهاني شدن، دو موضع متفاوت اتخاذ نمودهاند. گروهي به وقوع و ظهور اين پديده باور دارند و روابط اجتماعي و مناسبات بينالملل را از آن متأثر مي دانند. در حالي كه برخي ديگر، به وقوع اين پديدة اجتماعي شك دارند و جهاني شدن را افسانهاي بيش نمي دانند.
طرفداران تئوري جهاني شدن ـ كساني همچون نويسندة ژاپني كنيجي اومايي، فرانسيس فوكوياما، ساموئل هانتينگتون ـ معتقدند كه در طول سه يا چهار دهة گذشته، تحول بزرگي در جهان روي داده و همه چيز تحتالشعاع اين پديده قرار گرفته و ساختار دولتها و ماهيت نظامهاي اقتصادي و نيز نمادهاي جوامع دچار دگرگوني شده است. بر اساس اين باور، در آينده دولتشهرها بجاي دولتملتها، اهميت بيشتري خواهند يافت؛ زيرا مستقيماً وارد اقتصاد جهاني خواهند شد و آنچه هويت آنها را شكل مي دهد، مشاركت دولتشهرها در اقتصاد الكترونيكي خواهد بود.
اما شكاكان و مخالفان نظرية جهاني شدن معتقدند كه در دهههاي گذشته، حادثهاي نوين در جهان اتفاق نيافتاده و تحول خاصي صورت نگرفته است و جهاني شدن اساساً پديدة تازهاي نيست. حتي در اواخر قرن نوزدهم نيز، مي توان مصاديقي از اين مفهوم را در بخشهايي از جهان بازشناخت. شايان ذكر است كه چپهاي سنتي در زمرة مخالفان جهاني شدن قرار دارند. از ميان مشهورترين مخالفان نظريه جهاني شدن مي توان به «بورديار» انديشمند پاستمدرن و ادوارد سعيد(با ديدگاه ماركسيستي) اشاره نمود.
آنتوني گيدنز، از جملة موافقان تئوري جهاني شدن است. وي در اين زمينه، سخنرانيهاي متعددي ايراد نمود و وجوه گوناگوني از اين بحث را مورد تأمل و تحليل قرار داده است. او در نخستين خطابة خود در زمينة جهاني شدن، گويد:
«به نظر من، نظرية دوم ـ موافقان جهاني شدن ـ به واقعيت نزديكتر است؛ و نه نظريهاي كه معتقد است چيزي عوض نشده و همه چيز ادامة ديروز است. زيرا، در اقتصاد جهاني تحولات اساسي رخ نداده است.به قول اقتصاددان معروف ـ داني كواح ـ اقتصاد بيوزن به وجود آمده است.. زيرا به اطلاعات فيمابين وابسته است.. اگرچه نظرية دوم را به واقعيت نزديكتر دانم، اما نقطة ضعف اين دو نظريه در اين است كه پديدة جهاني شدن را عمدتاً اقتصادي فرض مي كنند.. اما جهاني شدن به معناي تحول يكبعدي نيست. بسياري از تحولات جهاني در زمينههاي اجتماعي، فرهنگي و سياسي است.. به عبارت ديگر فرآيندهاي جهاني شدن، زندگي و شخصيت و هويت و احساسات و روابط ما را با ديگران بازسازي مي كنند.. اما نبايد فراموش كنيم كه جهاني شدن پيامدهاي منفي بسياري به بار آورده است.. براي مقابله با نابرابريها بايد فرآيندهاي جهاني شدن را تحت كنترل خود درآوريم و آن را در جهت نيازهاي انساني سوق دهيم.. ما بايد باور كنيم كه مي توانيم در اين جهان تأثيرگذار باشيم. مي توانيم اين جهان را شكل دهيم؛ اما نمي توانيم آنرا با خواست خود به حركت درآوريم».
پيشينه و سير جهاني شدن
چنانكه پيشتر نيز اشاره شد، ديدگاه غالب در ميان نظريهپردازان مغربزمين، در زمينة جهاني شدن، آنست كه اين پديده در دهههاي پاياني سدة بيستم و يا ظهور انقلاب تكنولژيك در حوزة ارتباطات و اطلاعات، محقق گرديده است و اساساً مبتني است بر تئوري «دهكدة جهاني» مارشال مك لوهان كه براي نخستين بار در 1960 ميلادي مطرح گشته است. اما در اين زمينه، برخي از پژوهشگران، نظر ديگري دارند. از جمله انديشمند معاصر نبيل سليمان كه معتقد است جهاني شدن به مفهوم گسترهاي از تكوين تاريخي، از سدة سوم هجري قمري/ قرن نهم ميلادي، در دوران اسلامي به وقوع پيوسته و سپس در دوران رنسانس در اروپا، به مرحلة دوم رسيده و سرانجام در دوران معاصر به مرحلة پيشرفته وارد شده كه همين عصر الكترونيك است. نبيل سليمان، خود دربارة مراحل تكوين جهاني شدن، چنين توضيح مي دهد:
«جهاني شدن به عنوان گسترهاي از تراكم تاريخي، به نظر مي آيد كه بر اساس برتري تمدن مبتني بر عناصر اقتصادي، فرهنگي و نظامي است. لذا مي توان گفت مرحلة نخست جهاني شدن ـ به مفهوم پيشين آن ـ در دوران اسلامي و پس از سدة سوم هجري پديدار شد. اين امر البته به معناي ساده كردن مسايل يا عربي كردن يا اسلامي كردن جهاني شدن نيست. پديدة چيرگي اقتصادي و فرهنگي ـ به مفهوم فراگير آن در عرصة دانش و انديشه و صنعت و شيوة زندگي و قدرت اقتصادي ـ در آن مرحله يك پديدة تهاجمي و فراگير تمدن اسلامي در دنياي شناخته شدة آن روزگار است. طبق اين تز، دومين مرحله از جهاني شدن، پس از دوران رنسانس اروپايي و توليد صنعتي و اقتصادي آن به وجود آمد.. اما امروزه ما شاهد سومين مرحلة جهاني شدن هستيم. جهاني شدن به معناي پيشرفته و شتابآميز و الكترونيك، عمليات توليد و مصرف و عمليات تفاوت در بهاي صرافي ارز و سهام را تسريع مي كند و فعاليت اقتصادي جهاني شدن را مشخص مي سازد.. لذا همزماني شكل برجستة پديدة جهاني شدن در مرحلة سوم است».
انواع جهاني شدن
مجموعة آراء و نظراتي را كه در زمينة نحوة شكلگيري و تحقق پديدة جهاني شدن، تاكنون ابراز گرديده است، مي توان در دو بخش متفاوت مورد مطالعه قرار داد: بخش اول، آراء و نظراتي كه معطوف است به تأثير جابجايي سرمايه، بازارهاي مالي، ادغام بانكها ومؤسسات اقتصادي فراملي، حمايتهاي صندوقهاي بينالمللي پول، بانك جهاني، سازمان تجارت جهاني و ديگر سازمانها. مجموعة اين تحولات كه سائقة اقتصادي در آنها قويتر است، اساساً «سرمايهمحور» است و تحت عنوان «جهاني شدن از بالا» اشتهار يافته است.
اما نوع دومي از جهاني شدن كه به عنوان «جهاني شدن از پائين» شناخته شده، مبتني است بر فعاليت نيروهاي اجتماعيِ فراملي كه در عرصههاي گوناگوني همچون محيط زيست، حقوق بشر و توسعه به فعاليت مي پردازند و مي كوشند كه بر سياست اثر گذارند. در هر حال، حاصل فعاليت اين نيروهاي فراملي، تحقق يافتن و مشروعيت پيدا كردن «جامعة مدني جهاني» خواهد بود. ازينرو، اين نوع جهاني شدن، اساساً «مردممحور» است وبنابراين به نظر طرفداران آن، بهترين عرصهاي است كه در آن دستيازي به اهداف فرهنگي اقوام و ملل و نيز نيل به آرمانهاي متكامل و انسانيِ جامعة جهاني مي تواند تحقّق يابد.
ارتباط جهاني شدن با ويژگيها و هويت فرهنگي اقوام و ملل
در زمينة ارتباط ميان پديدة جهاني شدن و هويت و ارزشهاي فرهنگي اقوام و ملل جهان، دو ديدگاه وجود دارد: يكي آنكه، توسعه بخشيدن به پديدة جهاني شدن همراه است با ظهور و رشد امپرياليسم فرهنگي در جهان. در اين باره، ادوارد سعيد مي گويد: «ما شاهد يك نوع امپرياليسم فرهنگي هستيم كه در صدد است از طريق گسترش رسانههاي جمعي، فرهنگ كشورهاي عقبمانده و ضعيف را تحت سلطه قرار دهد».
در تبيين اين ديدگاه، برخي معتقدند كه روند جهاني شدن، همراه است با همگوني و همساني فرهنگي و سنتزدايي از مجموعههاي فرهنگي اقوام و ملل جهان كه در طي آن، ويژگيهاي فرهنگي، يا در نظم نوين جهانگيرِ فرهنگي محو مي گردد و يا از نو ابداع مي شود.
نيز، يكي ديگر از نقطهنظرات طرفداران اين نظريه، آنست كه پديدة «بحران و گسست فرهنگها» كه يكي از نتايج مدرنيته است، با ظهور مراحل پيشرفتة جهاني شدن تشديد خواهد شد. ازينرو، فرهنگها انسجام و وحدت خود را هرچه بيشتر از دست خواهند داد و ديگر قادر نخواهند بود زندگي انسان را راهبري كنند و نظم ببخشند. مايك فيدرستون در كتاب «گسست فرهنگها» به تحليل اين ديدگاه پرداخته است.
بر اساس دومين ديدگاهي كه موضوع «ارتباط جهاني شدن را با هويت فرهنگي اقوام و ملل جهان» مورد بررسي قرار مي دهد، فرآيند جهاني شدن به همگوني و يكساني فرهنگي نمي انجامد. فرانسيس فوكوياما، از مدافعان اين نظريه است. وي مي گويد: «جوامع، عليرغم فشارهاي اقتصادي، خصوصيات فردي خود را حفظ مي كنند. اين ارزشهاي فرهنگي است كه سامان اقتصادي يك كشور را در بسياري از جهات شكل مي دهد. اين به معناي عدم تأثير جوامع از فرآيند جهاني شدن نيست. درست است كه فرآيند جهاني شدن، ميان ايدهئولوژيهاي اقتصادي و سياسي همگرايي ايجاد كرده؛ اما در عين حال عناصر عميقتري در فرهنگ كشورها موجود است كه همگرايي به راحتي در آنها به وجود نمي آيد».
بررسي ديدگاههاي فوق نشان مي دهد كه به هر حال، گسترش الگوهاي جهاني شدن، لزوماً منتج به استحاله و امحاي فرهنگي اقوام و ملل جهان نخواهد گرديد. پروسة جهاني شدن، توسعة فرهنگي، اجتماعي، سياسي و اقتصادي را در پي دارد و چنين توسعهاي نه تنها تضعيف كنندة هويت فرهنگي تلقي نمي شود، بلكه در واقع، مقوم حفظ هويت فرهنگي مي باشد. آنچه كه هويتهاي تكامليابندة جوامع انساني را در طي فرآيند جهاني شدن به مخاطره مي اندازد، واكنشهاي يكسوية تأثيرپذيري فرهنگي، موسوم به «مسخ فرهنگي» مي باشد كه برخوردي است از سُرِ انفعال، و رويكردي است مبتني بر نپذيرفتن تعهد فرهنگي. به ديگر بيان، عرصة جهاني شدن، فضايي است به وسعت جهان، براي نيل به تبادل و تعامل فرهنگي و احراز هويتهاي تكامليابندة انساني.
اما جهاني شدن را از هر ديدگاهي مورد ارزيابي قرار دهيم، خواه موافق يا مخالف، به هر حال، بهترين شيوة مواجهه با اين پديده، برخوردي است آگاهانه، فعالانه و از سُرِ تعامل و به قصد جهت دادن و كنترل كردن آن؛ به گونهاي كه اين پديده همواره در جهت نيازهاي تكامليابندة انساني سوق داده شود. فرجام سخن آنكه، جهاني شدن شايسته است با صبغه و سيماي انساني تحقق پذيرد؛ آنچنانكه متضمن احراز هويتهاي فرهنگيِ تكامليابندة فردي، قومي، ملي، تمدني، انساني و ديني باشد.