طرح تاسیس انستیتوی کردشناسی از دکتر سوران کردستانی
برحستهترین طرح پیشنهادی دکتر سوران کردستانی که همانند دهها طرح فرهنگی دیگر وی متأسفانه به نتیجه نرسیده است ..
در سال 1370 هجری قمری؛ متعاقب برپایی نخستین نمایشگاه کردستان شناسی در شهر مهاباد؛ تصمیم گرفتم همان نمایشگاه را که حاصل متجاوز از 20 سال فعالیت فرهنگیم بود؛ به زادگاهم سنندج ببرم و در آنجا به معرض دید همگان و خاصه فرهنگدوستان و دانشجویان بگذارم.
لذا در آن زمان با آقای رسول اشتودان سرپرست اداره میراث فرهنگی کردستان مذاکره کردم و موافقت ایشان را جهت در اختیار گرفتن زیرزمین موزه سنندج به مدت یک هفته کسب نمودم.
خلاصه دومین نمایشگاهم راهاندازی شد و یک هفته به طول انجامید. در آخرین روز نمایشگاه؛ زمانی که می خواستیم وسایل را جمعآوری کنیم؛ یکی از دوستان خبر آورد که آقای موسی مرادیانی پیغام داده است که آقای رحیمی که در آن روزها تازه به پست استانداری کردستان منصوب شده بود؛ تمایل دارد که از نمایشگاه کارهای من بازید نماید. سرانجام در پیش ازظهر هفتمین روز آقای رحیمی و تنی چند از همراهانش آمدند و حدود یکی دو ساعت به بازدید نمایشگاه پرداختند. در آخرین لحظه ایشان از من پرسید که کجایی و چه کار می کنی؟ گفتم که هم اکنون در یکی از روستاهای مهاباد موسوم به گوگتپه به سر می برم و به کار فرهنگی مشغولم. ایشان در ادامه گفت که شما که خود سنندجی هستی و به همین شهر تعلق داری چرا به زادگاهت باز نمی گردی و در همین جا به کار فرهنگی مشغول نمی شوی؟ در جواب گفتم تاکنون که امکانات زندگی در زادگاهم برای من فراهم نبوده و اصولا کار فرهنگی در کردستان ایران در نهایت صعوبت و مشقت و مرارت صورت می گیرد و لذا شرایط کار فراهم نیست .. ایشان گفت که منبعد فراهم خواهد شد و آقای رفسنجانی مرا به کردستان فرستاده و سفارش اکید نموده است که زمینه کارهای فرهنگی و هنری و ورزشی را در کردستان فراهم کنم. حال شما هم شایسته است در این میدان تعامل و همکاری شرکت کنید و بلکه پیشقدم شوید تا به کمک یکدیگر برای همشهریان و شهروندان کردستانی کار مثبتی انجام دهیم. خلاصه من به ایشان گفتم که بایستی در این زمینه فکر کنم و پس از مراجعت به مهاباد و مشورت با دوستان و خانوادهام به شما جواب خواهم داد.
بدینسان پس از مشورت با دوستان و دیگر علاقمندان فرهنگ و ادب کردی و کسب موافقت خانوادهام؛ تصمیم گرفتم به زادگاهم باز گردم و مدتی هم در این مسیر و از این راه به فرهنگ کرد خدمت کنم و هرگاه زمینه نامساعد گشت البته این اختیار را دارم که به محل و شرایط قبلی خودم باز گردم. لذا به آقای رحیمی زنگ زدم که من خواهم آمد.
به سنندج بازگشتم و در اولین جلسهام با آقای رحیمی طرح تاسیس انستیتوی کردی و تشکیل کلاسهای آموزش زبان کردی را پیشنهاد نمودم. این مذاکرات ادامه داشت. در چند نشست دیگر؛ درباره این موضوع و چگونگی عملی نمودن آن به بحث پرداختیم. سرانجام قرار شد که من با دوستان و دیگر علاقمندان این مقوله در کردستان صحبت کنم و طرحی منسجم و مکتوب در این زمینه به ایشان ارایه دهم.
پس از مذاکرات متعدد با هنرمندان سنندجی و علاقمندان به کارهای فرهنگی در کردستان؛ طرحی را آماده نمودم و به آقای رحیمی تحویل دادم. ناگفته نماند که در همان روزها هنرمندان و فرهنگدوستان کردستانی اصولا نسبت به آقای رحیمی نظر مثبتی نداشتند و با دیده تردید در اینگونه امور می نگریستند. به هر حال؛ نظر به اینکه من خود اصولا علاقمند به تعامل و صبر و بردباری هستم و معتقدم که کوشنده راه فرهنگ می بایستی در هر شرایطی به چارهجویی و پیشروی اهتمام ورزد؛ لذا علیرغم روند کند کارها و اشکالتراشیهای افراد حسود و فرصتطلب؛ باز هم صبر پیشه کردم تا شاید در این راه پر نشیب و فراز و نفسگیر و صعب العبور کوره راهی بیابم برای نیل به تاسیس انستیتوی کردشناسی در کردستان و تشکیل کلاسهای رسمی و فراگیرآموزش زبان کردی..
روزی آقای رحیمی در یکی از دیدارهایش به من گفت که فلانی هرچند ما به مردم گفتیم که کارهایی می کنیم اما باید بدانید که آنچه به مردم می گوییم با آنچه در باطن می بایستی جریان داشته باشد و انجام شود فرق دارد. و اصولا تاسیس انستیتوی کرد در این شرایط امکان پذیر نیست و مقامات بالا موافقت نمی کنند و طرح این مساله اساسا به وجه من در دولت ضربه می زند. در جواب به ایشان گفتم که شما خود روز اول به من گفتید که آقای رفسنجانی مرا به کردستان فرستاده برای ترویج فرهنگ و از این گذشته من با دو شرط تاسیس انستیتوی کردشناسی و برپایی کلاسهای آموزش زبان کردی به سنندج آمدم؛ حال اگر چنین می پندارید که ماندن من در سنندج به بقا و مقام و موقعیت شما ضربه می زند؛ خوب من بهتر است دیگر اینجا نمانم و به مسکن پیشینم در روستای گوگتبپه در مهاباد باز گردم و به این ترتیب شما فارغ البال و بدون هیچگونه نگرانی به انجام خدمات فرهنگی !! خویش در کردستان ادامه دهید. آقای رحیمی در واپسین دیدار خویش به من گفت که جالا زیاد هم لازم نیست که شما به مهاباد باز گردید بلکه می توانید در همینجا در جایی مشغول باشید و زندگی خویش را بچرخانید. اما من نیز در آخرین دیدار و واپسین جملاتم به ایشان گفتم که اگر قرار بود من در ادارهای مشغول باشم؛ خوب در شغل قبلی خودم می ماندم و موقعیتم خیلی بهتر از این می شد که شما برایم ترسیم می کنید. لذا تصمیم دارم که در پایان امتحانات فرزندم منزل مسکونیم را تخلیه کنم و از سنندج به مهاباد باز گردم.
پس از آخرین ملاقات من با آقای رحیمی؛ ایشان بنای ناسازگاری و ستیزه جویی و تهدید را گذاشت و در اولین اقدام دستور داد که تلفن منزلم را قطع کردند وآن را همراه با دفتر کارم که محل انجام امور فرهنگی بود به آقای بهرام ولدبیگی واگذار نمایند. من از این عمل برآشفته شدم و به دفتر آقای رحیمی در استانداری رفتم. در این لحظه شخص محترمی به نام آقای … که ریاست امور مالی استانداری را به عهده داشت؛ به من گفت که فلانی رفتن شما به دفتر رحیمی بی فایده است و سخن گفتن با او دیگر نتیجه مثبتی در بر ندارد. بهتر است شما به منزل باز گردید و من خودم با او در این زمینه سخن خواهم گفت.شما هم تا آخر خرداد بهتر است منزل را تخلیه کنید و از سنندج بروید..
به طور خلاصه دو طرح مشخص من که عبارت باشد از (تاسیس انستیتوی فرهنگی کرد) و (راهاندازی کلاسهای آموزش زبان کردی) به شیوه رسمی و گسترده ناکام ماند و بعدها پیگیری همین دو طرح را به آقای بهرام ولدبیگی سپردند که همچنانکه می دانیم این دو طرح به شیر بی یال و دم اشکمی تبدیل شد که هیچگونه سنخیتی با افکار و شخصیت علمی و سابقه کار فرهنگی ایشان ندارد و موفق هم نبوده است و نخواهد شد .. زیرا ایشان نه توان علمی چنین کاری را دارد و نه انگیزه والایی برای انجام آن دارد و حتی اگر هم چنین تشکیلاتی راه بیندازد که گویا به صورت صوری دفتری در تهران راه انداخته و عدهای سادهلوح را هم به گرد خویش جمع کرده؛ اما کسی به او اعتنایی ندارد و کارهایش در کردستان از اعتبار و انسجام قابل توجهی برخوردار نیست ..
در خاتمه این درد دل که باید به صفحات خاطره تاریخ سپرده شود؛ تذکر چند نکته ضرورت دارد:
نکته اول آنکهٰ؛ من خود با دست خالی در طول سی سال گذشته خیلی بیشتر از یک انستیتو یا هر سازمان فرهنگی دیگر کار مثمر ثمر انجام دادهام و شاهد و گواه این ادعا همانا برپایی ده نمایشگاه کردستان شناسی در شهرهای مختلف کردستان از جمله سنندج و مهاباد و سردشت و بوکان؛ و تهیه و تولید مستندهای تلویزیونی درباره زندگی کرد؛ و نگارش مقالات متعدد در روزنامه کثیر انتشاری همچون همشهری و مجلات دیگر؛ و نیز تالیف و چاپ و انتشار کتابهای متعدد درباره فرهنگ و زبان کردی؛ و همچنین شرکت در متجاوز از پنجاه همایش بینالمللی و کشوری می باشد .. شایان ذکر است که در دیگر کشورهای جهان برای هریک از کارهایی که من در کردستان انجام دادهآم دهها مدرک دکترای افتخاری اعطا تمودهاند. چه بسیار دیده می شود که برای تهیه یک رساله و پایان نامه آنهم در موضوعی که به درد جامعه هم نمی خورد و صرفا برای قاب کردن مفید است مدرک دکترا اعطا کردهآند ..
نکته دوم آنکه؛ یکی از کارهای بسیار دشوار و طافت فرسای من جمع آوری و تدوین صدها سند تاریخی کردستان است که در گذشته و حال هیچ سازمان و نهاد دیگری نتوانسته چنین کاری انجام دهد. و البته این کار خطیر را از افتخارات خویش محسوب می نمایم ..
نکته سوم اینکه در طی یکی دو دهه اخیر با قریب به صد تن از شخصیتهای اجتماعی و هنری کردستان مصاحبههایی به عمل آوردهام و اکثر آن عزیزان به دیار باقی شتافتهاند. حال نوار این مصاحبهها خود گنجینهای شده است از خاطرات و تحارب و نظرات و اندیشههای ناب و ارزشمند که می توان آن را آینه اندیشه و گفتار وکردار پیشینیان کرد دانست. و البته این کار که در واقع از وظایف ذاتی سازمان میراث فرهنگی و ارشاد اسلامی و دانشگاهها و دیگر مراکز مدعی فرهنگ سازی و هویت بخشی می باشد؛ به دست این حقیر سراپا تقصیر انجام یافته و ثبت و ضیظ گردیده است.
نکته چهارم و آخرین نکته این است که در خلال زمانی که در زادگاهم سنندج بودم و سخنان آقای رحیمی را محک می زدم و به انتظار صدور مجوز تاسیس انستیتوی کردشناسی و کلاسهای آموزش زبان کردی صبر کرده بودم؛ خیلی زود فهمیدم که این وعده و وعیدها به آن صورتی که من می خواهم تحقق نخواهد پذیرفت؛ لذا فی الفور سه کار دیگر را جایگزین ساختم: یکی برپایی مراسم یادمان حلبجه؛ و دوم راهاندازی کلاسهای خصوصی آموزش زبان کردی که در طی آن صدها تن از جوانان سنندجی با زبان و ادبیات کردی آشنایی موثری پیدا کردند؛ و سه دیگر انجام تحقیق میدانی در زمینه جمع آوری اسناد و مدارک تاریخی کردستان و مصاحبه با کهنسالان و شخصیتهای فرهنگی واجتماعی کردستان.
بدینسان اگر در راه تاسیس انستتیوی کردشناسی توفیق نیافتم اما این سه کار را هم کمتر از آن یکی نمی دانم و البته از این بابت خدا را شکرگزارم و خوشحالم ..
والسلام ـ خدمتگزار همیشگی دین و فرهنگ و علم
سوران کردستانی
سنندج/ فروردین 1383